بررسی مشکلات روحی-روانی موجود در جامعه و ضرورت توجه به تأثیر خشمهای اجتماعی بر تشدید عارضههای روانی در گفتوگو با امیرحسین ندوشن، روانپزشک
نیاز به نهادهای امیدبخش برای گریز از آسیبهای روانی
از همان روزی که نام مهسا امینی بر سر زبانها افتاد تا به امروز مردم اتفاقات متفاوتی را پشت سر گذاشتند. تا جایی که روانشناسان هشدار دادهاند، به جرئت میتوان گفت درصد بالایی از جامعه با مشکلات روحی-روانی دست به گریباناند. موارد ناگواری در گوشهگوشه کشور دیده میشود و دراینمیان یک چیز نگرانکننده است؛
از همان روزی که نام مهسا امینی بر سر زبانها افتاد تا به امروز مردم اتفاقات متفاوتی را پشت سر گذاشتند. تا جایی که روانشناسان هشدار دادهاند، به جرئت میتوان گفت درصد بالایی از جامعه با مشکلات روحی-روانی دست به گریباناند. موارد ناگواری در گوشهگوشه کشور دیده میشود و دراینمیان یک چیز نگرانکننده است؛ عادیشدن خشونت. از طرف دیگر واکنشهایی که این روزها در جامعه دیده میشود، حکایت از یک مسئله روحی و روانی دارد. به همین بهانه با دکتر امیرحسین ندوشن، روانپزشک و رئیس کمیته پیشگیری از خودکشی انجمن علمی روانپزشکان ایران گفتوگو کردیم. به گفته او خشم مردم حاصل ناکامیهای سالهای گذشته است که البته قابل پیشبینی هم بود. طبق گفتههای ندوشن خشونتی که امروز در کشور دیده میشود، جامعه را به سمت یک ترومای جمعی سوق داده؛ و جامعه ترومازده رؤیا ندارد. مردم ترومازده دیگر افراد سابق نیستند و هر جامعه بعد از یک تروما دچار بلوغ و ادراکی تازه میشود. اتفاقاتی که در 50، 60 روز گذشته در کشور رخ داد، نشاندهنده این است که جامعه ایران ظرفیتهایی نهفته دارد که اگر به آن اهتمام شود، اتفاقاتی رخ خواهد داد. او همچنین با اشاره به فضای مدارس در ماههای اخیر گفت: نوجوان 15ساله امروز با 15سالگی نسلهای قبلی تفاوت دارد. آنها با تسلط به زبان انگلیسی و در اختیار داشتن شبکههای مجازی به منابع دست اول دسترسی دارند و با آگاهیای که دارند، نمیتوانیم از آنها نسلی مطیع بسازیم؛ البته نسل مطیع نمیتواند آیندهساز باشد.
در سالهای اخیر چند بحران سیاسی و اجتماعی داشتیم که هرکدام از این بحرانها به لحاظ روانی مردم را دچار بههمریختگی کرد و در نتیجه به خشم گستردهای دامن زد. دلیل این خشم از نگاه شما چیست؟
خشم را اگر محصول ناکامی بگیریم و بخواهیم به صورت جزئیتر به آن نگاه کنیم، حاصل ناکامی در شنیدهشدن، ناکامی در رسیدن به دستاورد، آرزوها و تحقق رؤیاها، ناکامی در رسیدن به مقصدی است که دور از دست نیست؛ اما در یک لحظه راهت سد میشود. طبیعتا فرد ناکام، خشم خودش را به کسی که گمان میبرد ناکامش کرده نشان میدهد؛ اما اگر نتواند آن خشم را به فردی که موجب ناکامیاش شده بروز دهد، به سوژهای که زیان کمتر و امکان ابراز خشم داشته باشد، آسیب میرساند. در گذشته وسایل و امکانات شهری ازجمله صندلی اتوبوسها به دلیل خشم مردم آسیب میدید یا از بین میرفت؛ اما بالاخره راهی بود تا خشم انباشتهشده ذرهذره تخلیه شود.
در جریانی که از اواخر شهریور آغاز شد، گروههایی که از دید جامعه در این ناکامی نقش دارند، مستقیم مورد هدف قرار میگیرند؛ بنابراین ما به شکل سادهای شاهد واکنش جامعه علیه تجمع و تجمیع ناکامیهای چندساله و چند دهه هستیم.
در این اعتراضات شاهد این هستیم که مردم دو دسته شدهاند و خشم مردم نسبت به هم بیشتر شده است. و در برخی موارد این واکنشهای خشن بین دو گروه جامعه باعث ترس میشود. تبعات این خشم برای جامعه چه میتواند باشد؟
خشم از یک جا شروع شده و به صورت آبشاری ادامه پیدا میکند. بیتردید فردی که مورد خشم قرار میگیرد، به انتقام فکر میکند. ممکن است بخشی از کسانی که در خیابان هستند، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در حال گرفتن انتقام خشمی هستند که معتقدند سالها بر اثر تبعیض، تحقیر یا ناکامی در آنها برانگیخته شده است. نکته درخورتوجه این است که خشونت هیچگاه نمیتواند به نتایج مورد انتظار برسد و همیشه فراتر از حدی که انتظار داریم، میرود.
درباره دوقطبیشدن جامعه هم فعلا نمیتوانیم برآورد دقیقی داشته باشیم؛ با این حال همدلی بعضی از افراد متدین در جامعه که شاید نسبت دولتی و رسمی با قدرت سیاسی ندارند و در ابتدای این اعتراضات دیده میشد، پدیدهای جدید و نو بود که بسیار هم درباره آن صحبت شد. در واقع همیشه این استدلال وجود داشته که اکثریت متدینان در یک شیوه مشخص برای زندگیکردن اتفاق نظر دارند و آن روش حتما باید در جامعه عملی شود و البته کاری به دقیق و درست یا قانونی بودنش هم ندارند. وقتی این وضعیت تغییر کند، همه لازم است منعطف باشند؛ اما راه این انعطاف این است که اگر قرار باشد جامعه به سمت رفع یکسری اجبار برود، متدینان و کسانی که به گونه دیگری فکر میکنند، با هم یکدل باشند، در این صورت، همه خود را ملزم به پذیرش میدانند.
موضوع دیگری که بارها از سوی روانشناسان به آن اشاره شده، بحث «ترومای جمعی» است. روان یک جامعه ترومازده چگونه است؟
تروما یک اتفاق، حادثه، رویداد یا عملی است که منجر به اذیت و آزار و تهدید سلامت فیزیکی و تمامیت روانی بشود. در تروما واکنش فرد غالبا همراه با ترس، وحشتزدگی و احساس درماندگی است. در مقیاس کوچک، فرض کنید فردی دچار تعرض فیزیکی میشود، این شخص واکنشهایی را بروز میدهد که به آن واکنشهای وابسته به استرس گفته میشود؛ اما یک زمان ماجرایی رخ میدهد که منجر به نشاندادن یک واکنش هیجانی در گروه بزرگی از جامعه یا گاهی در تمام جامعه میشود. این پدیده «ترومای جمعی» است. بهعنوان مثال وقتی مهسا امینی دچار حادثهای میشود که عموم جامعه از آن باخبر میشود، جامعه تولید نگرانی، ترس و درماندگی و از این دست احساسات منفی میکند. از سوی دیگر در هر خانوادهای چندین نفر یا همه افراد خانواده در حال پیگیری اخبار آن هستند. در این شرایط افراد گزارش میکنند خوابمان نمیبرد، نمیتوانند کار کنند یا به شکل وسواسگونهای به تلفن همراه خود اعتیاد پیدا کرده و به صورت مکرر اخبار را چک میکنند؛ زمانی که چنین گزارشهایی زیاد شود، ما متوجه میشویم که یک ترومای جمعی یا اجتماعی در حال رخدادن است.
تبعات این تروما چه میتواند باشد؟
آثار هر ترومایی میتواند در افراد ماندگار باشد. در واقع مسئله اصلی این است که اگر تروما پردازش نشود یا فرد قادر به حلکردن آن مسئله درون خود نباشد، تروما در تجربههای فرد وارد میشود و تبدیل به واکنش معمول او در برابر تروما خواهد شد. فرض کنید فردی را که در موقعیت تروما فریز شده است. مثلا بعد از حادثه یک صدای ترمز ماشین باعث میشود قلب آن فرد تند بزند و احساس کند لحظه بعد ممکن است یک جسم سخت با او برخورد کند و باعث از بین رفتنش شود. بعد از آن شخص مورد نظر یکسری واکنشهای روانی نشان دهد. در واقع این ترس اگر در زمان درست پردازش نشود، در کابوسها و خوابها سراغ فرد میآید و باعث زودرنجی فرد میشود یا روبهرو شدن با موقعیتهای نزدیک آن اتفاق میتواند در شخص تولید اجتناب کند. حالا این موضوع را در مقیاس اجتماعی ببینیم. وقتی جامعهای یک یا مجموعهای از تروماها را در دورهای از زمان تجربه میکند و نمیتواند آن را پردازش کند و بهخوبی از آن بگذرد، جامعه همواره خودش را در یک وضعیت احتمال آسیب میبیند. انسان سالم اگر بخواهد برای آینده برنامهریزی کند، باید رؤیا داشته باشد؛ ذهن و جامعه ترومازده رؤیاباخته است. ذهن ترومازده ترسو است، ذهن ترومازده مدام فکر میکند که یک آسیب یا مسئلهای پیش میآید. فکر میکند که یک رویداد تلخ پیش میآید و نتیجهاش چیزی میشود که ما بارها آن را دیدهایم؛ وقتی خبری میرسد که ممکن است یک ماده غذایی کمیاب شود، جامعه هجوم میبرد به سوپرمارکتها و کالا را میخرد، صف دلار طولانی میشود، صف خودرو طولانی میشود، تعادل بازار به هم میخورد، غیر از آن اگر فرد دارایی نداشته باشد مدام در ترس از دست دادن است. ترومای اجتماعی دقیقا این است که فکر میکنیم شب میخوابیم و صبح که بیدار میشویم، اتفاق بدی افتاده. هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. واقعیت این است که بخشی از این تصویری که داریم، ناشی از نوع مدیریت بوده؛ اما بخشی هم واکنش روانی ذهن ترومازده ما است که البته عدم پردازش آن ناشی از نوع حکمرانی بوده و مردم را نباید سرزنش کرد که نتوانستید از ترومایی که برای شما ایجاد شد، بگذرید؛ بلکه همانطور که مقیاس تروما اجتماعی است، مداخله آن هم اجتماعی است.
من همیشه سعی میکنم امیدوار باشم و فکر کنم اوضاع بهتر میشود و درگیر این روایت تباهشدن بر اثر تروما نشوم؛ اما این به معنای چشمبستن بر واقعیت نیست. موضوعات سلامت روان از آن موضوعاتی است که پروندهاش باز مانده و کسی به آن نمیپردازد؛ اما درباره آن زیاد حرف زده میشود، مثل دریاچه ارومیه، مسئله آب کشور یا مسئله یارانهها. برای جامعهای نمیتواند مایه افتخار باشد که مردمش سالهاست در یک شرایط اضطراری قرار گرفتهاند. شرایط اضطراری یعنی تروما، یعنی ذهن ترومازده. اینکه بگوییم تروما با ذهن چه میکند مثل این است که یک سیستم آلارم خراب در خانه داشته باشیم. این آلارم با اندک چیزی به صدا درمیآید، باران میبارد آلارم صدا میدهد، موجودی از کنارش رد میشود، آلارم میزند و البته خیلی وقتها دزد میآید و آلارم نمیزند؛ درحقیقت مشکلش این است که نابجا آلارم میزند.
بعد از هر آسیب، جامعه با اختلالاتی روبهرو میشود. طبق گفتههای شما جامعه ما با تروما هم درگیر است، راهکاری که بتواند تابآوری جامعه را بالا ببرد وجود دارد؟
قاعدتا در جامعه باید نهادهایی داشته باشیم که امید را بین مردم زنده نگه دارد. این تعریف را بر اساس یک مدل منهای مداخله دولتی تعریف میکنند. بر فرض اگر یک اصلاح روشی در کشور رخ بدهد، میتواند برای تابآوری جامعه مثبت باشد. در واقع، تابآوری مسئله تابآوردن است. بر فرض زمانی یک آسیب پیش میآید، ما بر اثر آن آسیب یا از بین نمیرویم یا کامل از بین نمیرویم، به زبان سادهتر ما در یک آسیب ظرفیتهایمان را به کلی از دست نمیدهیم بلکه ظرفیتهایی را در خودمان نگاه میداریم و با آن ظرفیت دوباره به شکل بهینهای خودمان را بازسازی میکنیم. هیچ وقت بعد از یک تروما آن آدم یا ملت همان آدم یا ملت سابق نمیشوند. خیلی وقتها ممکن است بعد از تروما فرد یا جامعه رشد کنند و به یک بلوغ و ادراکی تازه برسند. من فکر میکنم در حال حاضر خطاب ما باید به گروههای مرجع باشد؛ البته این را هم اضافه کنم که متأسفانه امروز مرجعیتها به میزان زیادی در جامعه تضعیف شدهاند، و نقش و مخاطب زیادی ندارند اما همچنان میتوانند از نظر ملی تأثیرگذار باشند. به باور من این گروهها باید با مردم حرف بزنند و زمینه گفتوگوی آنها فراهم شود. رسانه ملی زمانی ملی خواهد بود که چهرههای ملی را حتی اگر مقبول سلیقه رسمی نباشد به تلویزیون بیاورد. اعمالی که به نوعی به جامعه نشان دهد که «میتواند». تابآوری در یک زمینه ذهنی «میتوانم» اتفاق میافتد، یعنی ما یا به شکل ژنتیکی یا به شکل اکتسابی ظرفیتی داریم که این فعل «میتوانم» و «میخواهم» در ما صرف میشود. چطور این فعل صرف میشود؟ اینکه جامعه یک اثر بگذارد و این اثر زمانی ایجاد میشود که صدای اعتراض یک جامعه شنیده شود. وقتی جامعه انتخاب میکند، آن انتخاب به رسمیت شناخته شود. وقتی میخواهد، سهمش قانونی و حقش به صورت مشروع داده شود. در غیاب اینها انتظار تابآوری جامعه انتظاری زیاده از حد است. نمیشود چهار روز به موجودی گرسنگی بدهیم و بعد بگوییم حالا راهی پیدا کن که گرسنه نباشی یا از گرسنگی نمیری. این شدنی نیست. به هر حال اگر بخواهم یک موضوع اجتماعی را ترجمان روانشناختی بکنم به اینجا میرسیم که هرچه شکاف دولت و مردم کاهش پیدا کند، تابآوری جامعه حتی در شرایطی دشوار افزایش پیدا میکند. اتفاقی که اوایل انقلاب یا در برخی دورهها در زمان جنگ رخ داد، از این دست است. محرومیتها، مسائل سیاسی موجود، وضعیت اجتماعی آن زمان و البته همبستگی که وجود داشت دست به دست هم میدادند و باعث میشد مردم زیر بمباران هم همچنان به زندگی خودشان ادامه دهند و بتوانند بسیاری از ظرفیتهای خودشان را زنده نگه دارند تا در زمان مناسب از آن استفاده کنند و دوباره خودشان را رشد دهند. این اتفاق باید مجدد بیفتد.
برای حفظ سلامت روان در فضای تروما باید چه کنیم؟
بدترین شرایطی که انسان معاصر به یاد دارد «آشوویتس» است. ویکتور فرانکل، روانپزشکی که آن زمان در آنجا حضور داشت و زنده ماند، کتابی نوشت به نام «در جستوجوی معنا» که در ایران هم بسیار مقبول واقع شد. در این کتاب آمده کسانی که در آن زمان روتینهای زندگی ر انجام میدادند مثلا مسواکشان را میزدند افراد سالمتری بودند که زنده ماندند. این مثال یعنی در زمانی که هیچ کار دیگری نمیتوانیم بکنیم، روتینهایی که ما را به زندگی در سطح متعارف پیوند بدهد، میتواند ما را زنده نگه دارد اما اگر همه چیز را رها کنیم زودتر تباه خواهیم شد.
نکته بعدی این است که همیشه در شرایط اندوه و تروما و ترومای اجتماعی یک مسئله بسیار مهم انزوا و تنهایی است. در تروما اصولا بدگمانی افزایش پیدا میکند. در تروماهای سیاسی و اجتماعی ممکن است اعتماد بین افراد و گروهها به میزان قابل توجهی کمرنگ شود. خود سیاست و بحثهای سیاسی، انگارهها و گمانههایی که میزنیم ما را از هم دور میکند. در نتیجه یک راه مهم برای سالم نگهداشتن حدی از سلامت روان «گروه» است. منظور من هر گروهی است که بتوانیم در آن با دوستان، خانواده، افراد نزدیک و... حرف بزنیم، پیوند داشته باشیم، کنار هم بودن و به هم کمککردن را در آن تجربه کنیم و به آن معنا بدهیم. من فکر میکنم «روتین زندگی» و «در تماس با گروه بودن» دو کاری است که حتما میتواند کمککننده باشد. ناگفته نماند بر اساس پژوهشها اخبار منفی میتواند ما را بیمار کند.
با این شرایط وضعیت روحی و روانی مردم در چه حالتی است؟
وضعیت هشدار را باید بر اثر معیارهای مشخصی در نظر گرفت. اگر رشد آسیبهای روانی در جامعه از عددی مشخص بالاتر رود باید به عنوان یک نکته هشدارآمیز در نظر گرفت. بر اساس اطلاعات رسمی که از اداره سلامت روان اجتماعی داریم، میدانیم که شیب فزایندهای در میزان ابتلا به اختلالات و مشکلات روانشناسی در جامعه گزارش شده است. از سوی دیگر اگر مسئلهای مثل خودکشی و خشونت را به عنوان شاخص هشدار در نظر بگیریم، هم خودکشی و هم خشونت خیابانی- اجتماعی و خانوادگی افزایش داشته و میتواند به عنوان موضوعی نگرانکننده در نظر گرفته شود. مثلا در آمار مرگ به علت خودکشی در یک دوره 10ساله، سالی هشت درصد افزایش داشتیم. این آمار البته به دلیل بهبود نظام ثبت است. نظام ثبت خودکشی و اعتیاد در ایران طی دو دهه اخیر بهبود قابل توجهی داشته و این موضوعات نشان میدهد باید مسئله سلامت روان را جدی بگیریم.
با این شرایط حضور روانشناسان در جامعه میتواند کمک بزرگی باشد. آیا روانشناسان هم تمایل دارند وارد این مسائل شوند؟
صریحا بگویم، مسئله ملی تقسیم کار ملی میخواهد. مسئله ملی را نمیتوانیم به یک حرفه، یک بخش یا گروه خاصی از اشخاص اختصاص دهیم. بهتر است به جای روانشناسان بگوییم جامعه سلامت روان که شامل روانشناسان، روانپزشکان، مشاوران، مددکاران اجتماعی و در این موضوع مشخص، گروههای علوم انسانی، جامعهشناسی، انسانشناسی و برخی از گروههای وابسته دیگر و در بخشی دیگر از این موضوع رسانهها هم باید در گروه جامعه سلامت روان قرار بگیرند؛ اما اصل داستان با دولت است. روانشناسان فقط میتوانند خاکستر بروبند، نمیتوانند آتش خاموش کنند، چون آتش جای دیگر روشن میشود و خاکستر آن روی روان مردم مینشیند. جامعه سلامت روان میتواند فقط دارو بدهد یا مداخله کند اما اصل داستان آتشی است که میسوزاند. متأسفانه بیشتر وقتها نفت و بنزین و چوب بر آن آتش افکنده میشود. باید آتش را فرو نشاند و دولت موظف است برای آن فکری کند. زمانی که خواستههای یک جامعه فراهم نشود یا احساس کنند دیده و شنیده نمیشوند، جامعه به موجود خطرناکی تبدیل خواهد شد. لازم به توضیح است، نمیخواهم از کلماتی استفاده کنم که بیجهت موجب ترس شود یا برچسب ایجاد کند؛ من بیشتر به پدیدار روانشناختی که موجود است اشاره میکنم. واقعیت این است که یک پدیدار روانشناسی حاصل چیزی است که به آن پرداخته نمیشود یا نابجا پرداخته میشود. اگر به خشم و اعتراض به صورت درست و اصولی پرداخته نشود، تبدیل به چیزی نمیشود که زیر دست مثل موم نرم شود. وقتی انباشته و متراکم شود، ممکن است سیلاب بنیاد برافکنی راه بیفتد. من فکر میکنم اگر بخواهیم تقسیم کار ملی کنیم، بگوییم جامعه سلامت روان بیشتر باید مشورت، تذکر و راهحل بدهد.
در سالهای اخیر شاهد این بودیم که مسئولان در بحرانها، برای موضوعات سیاسی و اقتصادی و... نسخههای موقت و طولانیمدت نوشتهاند، این اتفاق در بحث سلامت روان هم رخ داده است؟
یک برنامه ملی برای پیشگیری از خودکشی در کشور نوشته شده است. این برنامه در شورای اجتماعی کشور که شورایی میانبخشی است هم تصویب شده و در واقع دستگاهی نیست که وزارت بهداشت در آن دخالت داشته باشد. این مسئله که یک کشور برنامه ملی پیشگیری از خودکشی دارد، نکته بسیار مثبتی است. اولا کشوری اسلامی بپذیرد برای این مسئله برنامهای داشته باشد درثانی برنامهای را در یک سطح بالا و شورای بلندمرتبه تصویب بکند. با این حال مسئله اصلی اجرای آن است و اینکه برنامه مذکور آنچنان که انتظار میرفت در سالهای گذشته پیشرفتی نداشته و وقتی به فرایند تدوین آن هم نگاه میکنیم، میبینیم که فرایند تدوین آن اصلا میاندستگاهی و میانرشتهای نبوده است. البته نگاه پزشکی و روانپزشکی در آن پررنگ است اما من به عنوان فردی که فکر میکنم مسئله سلامت روان یک مسئله فرهنگی، زیستی، اجتماعی و حتی معنوی است و باید همه این پارامترها در آن دیده شود، معتقدم یک برنامه پیشگیری از خودکشی که در آن ادبیات جامعهشناسی وجود ندارد و راهحلهای اجتماعی پررنگ نیست، نمیتواند آنگونه که توقع میرود کامیاب باشد و عملا همکاریهای مناسبی را هم برنمیانگیزد. اما در واقع آنطور که برای مسائلی چون فقر و نابرابری و... صحبت و برنامهریزی میکنیم در مورد سلامت روان نسخهپیچی نشده است. از سوی دیگر بودجه مربوط به سلامت روان در ایران بودجه چندان بالایی نیست و بخش عمده آن برای کارهای جاری هرساله از جمله نگهداری و سرویسدادن به بیماران روانی و مزمن سازمان بهزیستی اختصاص داده میشود و این مراکز برای ادامه فعالیتهایشان نیازمند این بودجه هستند. یا مراکز پیشگیری از اعتیاد همواره بودجه مشخصی دارند. موضوع مهم این است که در ایران با یک نگاه قدیمی به موضوع سلامت روان اجتماعی نگاه میکنیم و به همان نسبت بودجهها با نگاهی که بهروز و همگام با جریانات کشور است تعریف و توزیع نمیشود.
چند سال است که به صورت قابل توجهی اعتماد جامعه به دولتها کم شده است. برداشت شما از وضعیت روانی جامعهای که به مدیرانش اعتماد ندارد چیست؟
اعتماد یکی از پایهایترین دستاوردهای رشدی است. اریکسون که یک روانشناس نامدار و توضیحدهنده چرخه رشد است، یکی از اولین دستاوردهای ارتباط انسانی که ارتباط مادر و کودک است را اعتماد میداند. اگر اعتماد نباشد ناامنی و مشکلاتی چون اعتیاد در آینده بروز میکند. اگر اعتماد نباشد ما شهروندان و دولتمردان باید تنمان و تنشان بلرزد چون موضوع بسیار نگرانکنندهای است. دولتمردان در کشور مرتبا دست به تجویز میزنند و فکر میکنند با تجویزکردن مشکلات جامعه کم میشود؛ مثلا اعتماد برای جامعه تجویز میکنند. به مردم میگویند اعتماد داشته باشید مثل بیماری که برای اضطراب به دکتر مراجعه میکند و پزشک میگوید اضطراب نداشته باش. متأسفانه بسیاری از تجویزها به این شکل است. اعتماد را باید ساخت. اعتماد را نمیتوانیم تجویز کنیم و کسی باید اعتماد را بسازد که اعتماد را از بین برده است. باید برای برگرداندن اعتماد فکر و برنامهریزی کرد. نمیتوان بدون راه و رسم درست توقع اعتمادسازی داشت. اعتماد یک پدیدار روانشناختی است و وقتی این پدیده روانشناختی از دست رفت باید به طرق روانشناختی آن را احیا کرد و طرق روانشناختی یعنی کاری کنیم که جامعه احساس کند میتواند دوباره اعتماد کند.
افول اجتماعی از دیگر موضوعاتی است که جامعهشناسان از آن صحبت میکنند. به عقیده آنها در جامعه امروز اخلاق اجتماعی از بین رفته است. با توجه به این موضوع آینده را چطور پیشبینی میکنید؟
واقعیت این است که امروز شاهد پیامدهای مشکلات روانشناختی و روانپزشکی جامعه هستیم. وقتی جامعهای دچار افول میشود و همبستگی اجتماعی کاهش مییابد، سرمایه اجتماعی هم نزول پیدا میکند و در این شرایط ما باید انتظار افسردگی و مهمتر از آن افزایش خودکشی یا خشونت یا طلاق داشته باشیم؛ بالاخره این پدیدارهای اجتماعی نتیجهای دارد که آن نتایج در واقع به شکل مطالبی که عرض کردم خودش را نشان میدهد چون ریشه آن هم به اعتماد برمیگردد. وقتی اعتماد نباشد آدمها نمیتوانند با هم ارتباط بگیرند و یک محرکه کوچک به آسانی میتواند زمینه ایجاد اختلاف شود. وقتی اعتماد نباشد آدمها منزوی میشوند و فرد منزوی در خطر خودکشی است. من فکر میکنم داستانی که در کشور ظرف 50، 60 روز گذشته رخ داد، نشاندهنده این است که ظرفیتهایی در جامعه ایران نهفته است که در صورتی که به آن اهتمام شود و یکسری اتفاقها رخ دهد و مانند موجودی که خودش را به خواب زده بیدار میشود. به عبارتی جامعه به معنای اینکه سلولهایش مرده دچار افول نشده، جامعه خودش را به خواب مصنوعی برده است. دقیقا مثل بیماری که از دست میرود و چارهای جز اینکه او را به کمای مصنوعی ببریم نداریم تا سلولهایی که زنده ماندهاند همچنان زنده بمانند و بتوان دوباره به بیمار حیات داد. به عقیده من شاید وضعیت جامعه امروز ما به این شکل باشد. ما ظرفیتی که از دانشگاهها، از جامعه زنان و خود جامعه به عنوان کلیت در این مدت دیدیم نشان میدهد که میتوان به جامعه امیدوارتر از آن بود که پیشتر فکر میشد.
مدتی قبل جامعه سلامت روان بیانیهای منتشر کردند. در این بیانیه به کودکان و آسیبهای ناشی از ترس در شرایط اعتراضی اشاره شد. طبق آن بیانیه برخی نیروها در مدارس وجود دارند و این موضوع باعث شده تا دانشآموزان در فضایی پر از ترس و تهدید تحصیل کنند. در مورد تبعات این ترس توضیح دهید؟
این بیانیه یا گزارش تحلیلی که مورد تأیید 1300 کارشناس سلامت روان و مددکار و... قرار گرفت، پیامش این بود که مدرسه مکان بسیار مهمی است و در همه کشورها و کنوانسیونهای بینالمللی به خاطر اهمیت دوره کودکی و نوجوانی حریم مدرسه باید امن در نظر گرفته شود. واقعیت این است که کودکان و نوجوانان سرمایههای هر کشوری را میسازند. کودک یا نوجوانی که احساس آزادی نکند و زیر ترس و تهدید زندگی کند، تبدیل به شخصی میشود که عنصر سازنده و کارآمدی برای آینده کشورش نخواهد شد. غیر از اینکه جوانان و نوجوانان شکنندگی و آسیبهایی دارند که تهدیدها میتواند روی آنها تأثیرات بیشتری بگذارد و از نقطه نظر انسانی و حقوق کودک باید مراعات و مراقبت بیشتری درباره آنها اعمال شود. به باور نویسندگان این بیانیه اگر جامعه بخواهد درست شود، افراد جامعه باید بتوانند خودشان و عقایدشان را ابراز کنند. اگر دانشآموز یا کودکی بتواند عقایدش را چه خوب چه بد بیان کند، آن جامعه سالم است. در هفتههای اخیر دانشآموزان در مدارس شعار دادند یا حرفهایی زدهاند که میتواند تند بوده باشد، اما اگر آنها را ساکت کنیم پیام بسیار منفی به آنها و همنسلانشان دادهایم. به این موضوع توجه داشته باشیم که ممکن است نسل مطیعی ساخته باشیم اما با این شیوه نمیتوانیم نسل آیندهساز داشته باشیم. آیندهسازی دانشآموز در پرتو این است که یک «من» در دانشآموز شکل بگیرد و آن «من» در آزادی ابراز عقیده و بیان بیترس و بیتهدید اتفاق میافتد، اگر این اتفاق رخ ندهد در حق نسل آینده و کشور خودمان خیلی کملطفی کردهایم.
در این میان نقش مشاوران چقدر میتواند حائز اهمیت باشد؟
بعید است که مشاوران آموزش و پرورش بتوانند کاری انجام دهند چراکه در سیستمی کار میکنند که روشهایی که میدانیم و لازم به توضیح نیست را تجویز میکند اما روی سخن من به خانوادهها و جامعهای است که بیانیه را امضا کردهاند. اکثر این دانشآموزان از اقشاری هستند که توان پرداخت هزینه روانشناس و مشاور ندارند. همانطور که در همه دنیا کار داوطلبانه انجام میشود میدانم که خیلی از همکارانم علاقه دارند که به مردم کمک کنند اما نگرانند که مسائلی برای دانشآموزان پیش آید. فکر میکنم نه تنها مشکلی نداشته باشد بلکه برای سلامت دانشآموزان ضروری است که آموزش و پرورش از روانشناسان باتجربه استفاده کند تا کمکی به دانشآموزان کنند و خانوادهها از راه امنی بتوانند دانشآموزشان را در جهت درست درمان کنند.
از مواردی که زیاد دیده میشود آگاهی کودکان از مسائل سیاسی روز است. اینکه کودکان تا این اندازه از موضوعات سیاسی و اجتماعی اطلاع داشته باشند درست است؟ این فضا چقدر میتواند برای کودکان آسیبزننده باشد؟
طبق کنوانسیون حقوق کودکان، افراد زیر 18 سال کودک محسوب میشوند اما نکته گمراهکننده این است که باید بین کودک ششساله،کودک 10ساله، کودک 14ساله و کودک 18ساله تفاوت قائل شویم. امروز دانشآموز دبیرستانی 15ساله، بر اساس چیزی که ما میبینیم آگاهی سیاسی و اجتماعی دارد، نسبت به مسائل جهانی شناخت دارد، با زبان انگلیسی و استفاده از منابع خبری دست اول به زبان انگلیسی و بینالمللی از طریق اینترنت و شبکههای اجتماعی آشنایی دارد. باید بپذیریم ما با یک نسل خودآگاه متمایزی از 15سالگی امثال خودمان روبهرو هستیم. در قوانین ما دختر و پسر میتوانند به دادگاه مراجعه کنند و سن رشد برایشان تعیین شود و بعد ازدواج کنند. میتوانند انتخاب کنند با پدرشان زندگی کنند یا با مادرشان، پس قانون متعارف ما هم پذیرفته که افراد مورد به مورد میتوانند بلوغ داشته باشند. اما در رابطه با بچههای کوچکتر، آغشتهشدن به سیاست میتواند پیامد منفی داشته باشد. هم در خانه و کشمکشهایی که والدین درگیر آن میشوند و هم در صداهایی که میشنوند از صدای شعار تا صداهای دیگر. ترس در فضای مدرسه را هم باید به این موارد اضافه کنیم. مثلا اولین سؤالی که از پدر و مادرهایی که فرزند دانشآموز دارند میپرسند این است که نمیترسید فرزندتان را به مدرسه میفرستید؟ متأسفانه این ترس فراگیر شده است. قطعا خود والدین بیشتر میترسند و حتما این ترس را با بچهها به اشتراک میگذارند، از جمله اینکه مبادا در مدرسه حرفی بزنی، ممکن است فلان رفتار با تو صورت بگیرد یا این تنبیه انجام شود یا کادر مدارس حرفهایی را به بچهها میزنند که برای سن آنها مناسب نیست و دهها مورد دیگر. من آرزو میکنم که هیچ کدام از گزارشهایی که گفته میشود درست نباشد اما اینکه خانوادهها و اولیای مدرسه میترسند موجب میشود تا بچهها خود را در یک وضعیت اضطراری احساس کنند و این برای سلامت بچهها خطرناک است. چنین فضایی باید زودتر خاتمه پیدا کند و حتما به وضعیت روانی کودکان رسیدگی شود.
آمارها به افزایش میزان افسردگی میان مردم اشاره میکند. این اعتراضات و جریانات اجتماعی و سیاسی اخیر باعث دامنزدن به افسردگی بیشتر شده است؟
احتمال بروز مجموعهای از آسیبهای روانی مثل بدخوابی، افزایش شکایات جسمی، اضطراب و افسردگی وجود دارد. زمانی که یک ترومای اجتماعی اتفاق میافتد و مسئلهای تا این حد بزرگ و فراگیر رخ میدهد و ادامهدار میشود احتمال افسردگی بالا میرود به ویژه که حتما در روزها و هفتههای اول اضطراب میتواند افزایش پیدا کند و بعد از آن افسردگی و خمودگی و احساس دلمردگی افزایش پیدا کند. البته هر اعتراضی باعث برهمخوردن آرامش روانی مردم میشود اما امیدوارم این اعتراضات هشداری به برخی سیاستمداران نیز باشد تا به فکر بیفتند که به این اعتراضات منصفانه رسیدگی و جامعه را آرام کنند. به جامعه این اطمینان را بدهند که دلسوزشان هستند و حرفشان را میشنوند.