شکلهای زندگی: به مناسبت درگذشت کریستین بوبن
ایدهآلیستهای تمامعیار
«بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری»، عبارتی مشهور از آندره ژید (1869-1959) که تا مدتها و حتی اکنون نیز به عنوان پندی اخلاقی-درمانی به دیگران توصیه میشود تا با انجام آن روحیه آدمها برای احساس خوشبختی افزایش یابد. در این توصیه اخلاقی که ژید آن را در رساله مشهور «مائدههای زمینی» در اواخر قرن نوزده مطرح میکند، همان خوشبینی قرن نوزدهم آشکار است؛ قرنی که در آن وعده آرمانشهری کاملا در دسترس تلقی میشود، اما آرمانشهری که ژید وعده آن را میدهد، تجویزی برای خوشبختی فرد است، ازهمینرو خطابش به دو مخاطب فرد ناتائیل و منالک است.
نادر شهریوری (صدقی)
1
«بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری»، عبارتی مشهور از آندره ژید (1869-1959) که تا مدتها و حتی اکنون نیز به عنوان پندی اخلاقی-درمانی به دیگران توصیه میشود تا با انجام آن روحیه آدمها برای احساس خوشبختی افزایش یابد. در این توصیه اخلاقی که ژید آن را در رساله مشهور «مائدههای زمینی» در اواخر قرن نوزده مطرح میکند، همان خوشبینی قرن نوزدهم آشکار است؛ قرنی که در آن وعده آرمانشهری کاملا در دسترس تلقی میشود، اما آرمانشهری که ژید وعده آن را میدهد، تجویزی برای خوشبختی فرد است، ازهمینرو خطابش به دو مخاطب فرد ناتائیل و منالک است. پندهایی که بیشتر جنبه توصیه دارد تا به واسطه آن جوانانی که در آغاز راه هستند لذتهای درکنشده زندگی را دریابند و لحظات زندگی را که به سرعت سپری میشوند، غنیمت شمرند. درباره «مائدههای زمینی» گفته میشود که نوشتن آن به سفر ژید به قاره آفریقا بازمیگردد، یعنی به زمانی که در آن ژید دچار بیماری شدید میشود و در آستانه مرگ اهمیت زندگی را بیشتر درک میکند.
2
هـ.هـ نام مخفف هرمان هسه (1877-1962) است، اما هـ.هـ تنها نام هرمان هسه نیست، بلکه بعضی از مهمترین آدمهای داستانیاش نیز به اختصار هـ.هـ نامیده میشوند. مانند هاری هالر شخصیت اصلی داستان «گرگ بیابان» (1927) که او نیز همچون هرمان هسه هـ.هـ نام دارد. هـ.هـ یا همان هاری هالر در «گرگ بیابان» روشنفکری چهلوهشتساله است که از همسرش و از رفقای سابقش بنا به دلایل ایدئولوژیک جدا شده است، اما آنچه هـ.هـ را به عنوان روشنفکر معذب میکند، در اصل تفاوت فاحشی است که او میان آرمانهایش با زندگی میبیند. «گرگ بیابان» نامی است که هرمان هسه به هاری هالر میدهد و کنایه از فردی منزوی و تنها در بیابان دارد، فردی معلق که میان فردگرایی رمانتیک خویش و جذابیت ظاهری زندگی بورژوایی سرگردان است. هاری هالر اگرچه میخواهد و حتی میکوشد چنانچه ژید میگوید «عظمت در نگاهش باشد و نه آنچه بدان مینگرد» اما واقعیت چیز دیگری است؛ زیرا آنچه بیرون در مقابل چشمانش میبیند ابتذال، بیعدالتی و بدی است که با توصیههای ژید سنخیتی پیدا نمیکند. این ناهماهنگی و تنش هـ.هـ را که کاراکتری حساس دارد، به فردی بیمار بدل میکند. هـ.هـ در «گرگ بیابان» روانپریشی است که تنها در دنیای ذهنی خود سیر میکند. او تنها و منزوی تصمیم میگیرد در پنجاهمین سال زندگیاش خود را بکشد تا از جهانی که هیچ رابطهای با آن پیدا نمیکند انتقام بگیرد. هاری هالر تصویر فرافکنیشده هرمان هسه است، هسه با فرافکنی هنرمندانه خویش در هاری هالر فیالواقع خود را جستوجو میکند.
هرمان هسه بار دیگر خود را در داستانی دیگر تکرار میکند. این بار هسه خود را در «سفر به شرق» (1932) پیدا میکند. هـ.هـ راوی سفر به شرق است. او 10 سال قبل از جنگ جهانی دوم به گروه «راهیان شرق» پیوسته بود تا در سفری زیارتی به شرق شرکت کند. طی این سفر اعضای گروه هریک بهتدریج گروه را ترک میکنند و در نهایت سفر با مشکل روبهرو میشود، اما اینها هیچکدام مانعی از «تأملات فردی» و «مکاشفات درونی» که ازجمله خصوصیات هـ.هـ است نمیشود. «شرق مذکور در عنوان کتاب البته معنای جغرافیایی ندارد... آن شرق بیشتر به قلمروی روح تعلق دارد که تعاریف مختلفی از آن داده میشود: روحسالاری، وحدت همه اعصار و... معجونی از زندگی و شعر».
شرق به عنوان قلمروی روح در اندیشه هسه البته جایگاهی مرکزی دارد، بسیاری «سیذارتا»ی هسه را نیز یک نوع «سفر به شرق» میدانند، او نیز به کاوش در درون خود میپرداخت تا به ژرفا برسد. به نظر سیذارتا چهار چیز آدمی را رنج میدهد: بیماری، پیری، مرگ و فقر. او میخواست با ترک قصری که مرفه در آن زندگی میکرد، مستقیم با «رنج» روبهرو شود و سپس با مراقبه از خویش به حقیقت برسد. اما مسئله آن بود که چهار نمادی که سیذارتا آنها را نمادهای رنج میدانست، چیزی جز خود زندگی نبود. سیذارتا میکوشید با انکار زندگی به زندگی ادامه دهد. با وجود اینها سیذارتا دچار نوعی بدفهمی بود؛ زیرا از میان چهار نمادی که آنها را نمادهای رنج میدانست لااقل یکی را بد فهمیده بود و آن فقر بود. در این مورد دیگر نیازی به ترک قصر یا مراقبه از خویش یا چنانکه ژید توصیه میکرد عظمت در نگاهی که به چیزها بزرگی میبخشد نبود، تنها کافی بود مستقیما به واقعیت بیرون از خود به قصر پدرش بنگرد تا حقیقت فقر را دریابد.
3
کریستین بوبن (1951-2022) ابتدا فلسفه میخواند و سپس به داستاننویسی روی میآورد و از اینرو داستانهایش همواره حال و هوایی هستیشناسانه پیدا میکند. فلسفه بوبن به معنایی دقیق فلسفه «درون»، «معنویت»، «روح» و... است. او مرزی سخت و صلب میان درون و بیرون، جسم و روح میکشد و البته «روح» را در مرتبتی اعلی قرار میدهد. از نظرش خواست جسم زندهبودن و در هر حال زندگیکردن است، درحالیکه روح چگونه زندگیکردن را به آدمی میآموزد. او دراینباره میگوید: انسان برای آنکه علاوه بر «زندهبودن»، «زندگیکردن» را نیز بیاموزد، نیازمند دو تولد است؛ یکی تولد جسمی و دیگر تولد روحی. خیلیها تنها با تولد جسمی «زندهاند» که اینها زندگی نمیکنند، اما معنای واقعی زندگی را آن دسته از انسانها میچشند که با تولد روحی خود زندگی میکنند. انسان از زمانی موجودیت پیدا میکند که متولد میشود و از زمانی آغاز به زندگی میکند که روحش را به پرواز درمیآورد.
بوبن پرواز روح را در یکی از مهمترین آثارش به نمایش درمیآورد. رمان خواندنی «رفیق اعلی» از مهمترین آثار بوبن، زندگی قدیسی به نام فرانسوا آسیز -فرانچسکو- است که در گذشتهای دور در شهر آسیزی ایتالیا و در خانوادهای مرفه به دنیا میآید. اما ثروت برای فرانسوا اهمیتی ندارد، آنچه اهمیت دارد همچون سیذارتا سفری روحی به جایگاههای اعلی است. جایگاههایی که نه در بیرون بلکه در درون نهفته شده و نور حقیقت از آن تابیدن میگیرد. او چنانکه رسم عارفان است خود را گم میکند تا دوباره پیدا کند، از آن پس فرانسوا زندگی خود را وقف خدمت به بیماران جذامی میکند.
کریستین بوبن در آثارش بر درون تکیه میکند، از نظرش تنها از درون میتوان حقیقت را تجربه کرد. تجربهای که البته نمیتوان آن را بیان کرد یا به دیگران انتقال داد، زیرا هر فرد تنها خود آن را تجربه میکند.