صدای بیخانهای از خاورمیانه
برای بیشترشان، جنگ به یک رخداد روزمره تلخ بدل شده، یکی آشیانه را رها میکند و به دل سرنوشتی نامعلوم میرود و دیگری لحظهلحظه بمب و موشکی را که بر فراز آسمان کشورش هجوم میآورد، نظاره میکند. شریفزادههایی از دل افغانستان، کشوری که سالهای سال است، رنگی از نیکبختی به خود ندیده، کودکانش در جنگ زاده میشوند و در جنگ هم تجربه زیستهشان از زندگی پایان میگیرد.
برای بیشترشان، جنگ به یک رخداد روزمره تلخ بدل شده، یکی آشیانه را رها میکند و به دل سرنوشتی نامعلوم میرود و دیگری لحظهلحظه بمب و موشکی را که بر فراز آسمان کشورش هجوم میآورد، نظاره میکند. شریفزادههایی از دل افغانستان، کشوری که سالهای سال است، رنگی از نیکبختی به خود ندیده، کودکانش در جنگ زاده میشوند و در جنگ هم تجربه زیستهشان از زندگی پایان میگیرد. سالهای درازی است که این بخش از کره زمین انبوه سیاهیها را به دوش میکشد و کودکانش قربانیهای اول این نابرابری جهانی هستند. مانند محمد شفان، پدر جوانی که در اوج ناآرامیهای کشورش، همسر و دو فرزند کوچکش را در آغوش میگیرد و برای همیشه ترک وطن میکند، تا شاید زندگی نکرده خود را در دیاری دیگر بازیابد. برای مقصد موقت، پاسپورت به دست به ایران میآید و بعد هم همراه فرزند و همسر، راهی ترکیه میشود؛ اما مانند هزاران مهاجر غیرقانونی دیگر، مرز روی خوش به او نشان نمیدهد و در آخر به اردوگاهی در اطراف تهران منتقل میشود و بعد از چند روز به کشور اول یعنی افغانستان برگردانده میشوند. درنهایت برای حفاظت از کودکانش از این مهلکه دوباره به ایران میآید؛ ولی ترس اتمام اقامت و محرومیت کودکانش از تحصیل و... جایی برای آرامش آنها نمیگذارد. شفان، این پدر جوان از روزهای خروجش از افغانستان میگوید: سال ۹۷ به خاطر حضور طالبان، شرایط کشور به شکلی شد که خیلیها خانه، مغازه و کار خود را رها کردند و به کشورهای اطراف مثل ایران و پاکستان رفتند. ما هم با دو فرزند سه و ششساله و همسرم همراه پاسپورت و ویزایی که داشتیم به ایران آمدیم؛ اما چون شرایط ماندن نداشتیم، به سمت ترکیه رفتیم تا به آن طرف آب برویم؛ ولی متأسفانه در مرز دستگیر شدیم. بعد هم به اردوگاه عسگرآباد ورامین آمدیم. آنجا دوباره انگشتنگاری شدیم و دو روز بعد هم به کشور خودمان، افغانستان فرستاده شدیم. برای همین مجبور شدیم دوباره برای قبل از نوروز پاسپورت و ویزا بگیریم. بعد از آن دیگر در برج یک سال ۹۸ با پاسپورت مجدد وارد ایران شدیم. از دغدغه مهمش، یعنی تحصیل فرزندانش، میگوید: پسرم امیرعلی باید به اول ابتدایی میرفت. برگه سبز حمایت تحصیلی نداشت ولی با این شرایط توانست سال ۹۹ را به مدرسه برود. سال بعد که برای پیگیری برگه سبز اقدام کردیم، برای خودش این برگه صادر شده بود ولی نام ما در آن نبود، وقت ویزای ما هم رو به اتمام بود؛ چون از وقتی که برای بار دوم به ایران آمدیم، فقط سه ماه فرصت داشتیم. حتی در سرشماری جدید برای انگشتنگاری به دفتر کفالت رفتیم ولی چند هفته بعد که برای پیگیری به کافینت میرفتیم، هیچ اطلاعات از کد ما نبود، تا اینکه به ما گفتند چون سال ۹۷ رد مرز شدید، این اتفاق افتاده و باید به افغانستان بروید؛ یعنی جملهای که گفتند این بود؛ شما رد خوردید. من هرچه التماس کردم و گفتم اصلا ما به دلیل مشکلاتی که در افغانستان داشتیم، از آنجا بیرون آمدیم تا کودکانم بتوانند درس بخوانند، نمیخواهم دیگر آنجا برگردم، تفاوتی نداشت. شرایط کودکانم به این شکل است که دختر و پسر بزرگترم که افغانستان به دنیا آمدند، پسر کوچکم ولی سال ۱۴۰۰ در تهران متولد شد. برای تحصیل دخترم به آموزشوپرورش رفتم و اجازه دادند بهصورت موقت با یک کدی که دادند به مدرسه برود ولی باید برگه حمایت تحصیلی را هم بعدا به آنها تحویل دهیم؛ چون در آخر سال یا اجازه امتحان ندارد یا کارنامهای تحویل نمیدهند. درخواست ما همین است که فقط میخواهیم اتفاقی بیفتد که دیگر نیازی نباشد به افغانستان برگردیم؛ چون باید برای ویزا به سفارت ایران در کابل برگردیم، به دلیل شرایطی که داریم الان ممنوعالخدمات هستیم و امیدواریم این شرایط برطرف شود.