|

بازخوانی یک مفهوم جنجالی در سیاست

تاریخ خشونت‌پرهیزی

در زمانه‌ای آکنده از خشونت‌های پیدا و پنهان، همچنان «خشونت‌پرهیزی» مورد بحث است و اندیشمندان بسیاری به آن پرداخته‌اند. از این میان، دومنیکو لسردو، فیلسوف و تاریخ‌نگار مارکسیست ایتالیایی، چهره‌ای جنجالی است که در کتابی با عنوان «خشونت‌پرهیزی» به فرازونشیب‌های تاریخچه مبارزه خشونت‌پرهیز پرداخته است

شرق: در زمانه‌ای آکنده از خشونت‌های پیدا و پنهان، همچنان «خشونت‌پرهیزی» مورد بحث است و اندیشمندان بسیاری به آن پرداخته‌اند. از این میان، دومنیکو لسردو، فیلسوف و تاریخ‌نگار مارکسیست ایتالیایی، چهره‌ای جنجالی است که در کتابی با عنوان «خشونت‌پرهیزی» به فرازونشیب‌های تاریخچه مبارزه خشونت‌پرهیز پرداخته است. این کتاب که اخیرا با ترجمه منیژه نجم‌عراقی منتشر شده، در هنگامه اعتراضات و جنبش‌های اجتماعی و سیاسی کنونی می‌تواند ضرورت بازخوانی مفهوم خشونت‌پرهیزی را نشان دهد و از این حیث روشنگر باشد. لسردو چنان‌که مترجم در مقدمه نوشته است، به سبب نگاهی که در بازنگری تاریخ مفاهیم و نظام‌ها داشت، چهره‌ای جنجال‌برانگیز بوده است؛ از یک طرف نقدهای او به استعمار و امپریالیسم و لیبرالیسم و تفسیرهایش از متفکرانی همچون کانت، هگل، لوکاس، مارکس و نیچه طرفداران بسیار دارد و از طرف دیگر، ادعاهای او درباره افسانه شکل‌گرفته درباره استالین برای بی‌اعتبار‌کردن کل کمونیسم و کوششی که در بازنگری تاریخی تجربه دولت‌های کمونیستی به خرج می‌داد، انتقادهای بسیاری را علیه او برانگیخت. کتاب «خشونت‌پرهیزی» او نیز از این انتقادها بی‌نصیب نماند؛ اگرچه منتقدان نیز به ضرورت بازخوانی مفهوم خشونت‌پرهیزی در دوران معاصر آگاه بودند. کتاب «خشونت‌پرهیزی» در 10 فصل این موضوع و تاریخچه آن را بررسی می‌کند. از خلف‌وعده‌های صلح پایدار تا خشونت‌پرهیزی و بعد صلح‌خواهی و مخالفت مسیحیان با برده‌داری در آمریکا: «نخستین گروه‌هایی که خود را ملزم به بنیادگذاری نظامی سیاسی‌-اجتماعی بر پایه خشونت‌پرهیزی دانستند، در آمریکا سر بر‌آوردند. سال 1812 که جنگ‌های ناپلئون بیداد می‌کرد و آمریکا با بریتانیای کبیر در جنگ بود، یکی از مسیحیان دوآتشه (دیوید ال. داج) کتابی منتشر کرد با این عنوان تند‌و‌تیز: جنگ ناسازگار با دیانت عیسی مسیح که شاید بتوان نخستین مانیفست جنبش نوپدید خشونت‌پرهیزی به حساب آوردش». مؤلف به‌طور دقیق روایت‌های تاریخی مربوط به آن دوران را شاهد می‌آورد و بعد می‌رسد به مخالفت مسالمت‌آمیز با برده‌داری و گاندی و تولستوی. در این فصل بیش از همه از گاندی سخن به میان می‌آید که یکی از مهم‌ترین نمادهای خشونت‌پرهیزی در تاریخ است و از رابطه بین او و تولستوی خبر می‌دهد. «گاندی در جریان رشد خود با تولستوی آشنا شد و با ارسال نامه‌ای به او در اکتبر 1909 رابطه‌ای را آغاز کرد که به دلیل مرگ آن نویسنده بزرگ یک سال بیشتر دوام نیافت. این دو شخصیت را اغلب با هم مقایسه کرده‌اند. در جنگ و صلح تولستوی با واژگانی حماسی به توصیف جنگ چریکی دهقانان علیه ارتش متجاوز ناپلئون می‌پردازد که با علوفه‌های به‌آتش‌کشیده و شبیخون‌های غافلگیرکننده خود در عمل آنها را به درماندگی کشاندند، این روایت ستایشی صادقانه است از جنگی نابرابر علیه قدرتمندترین ماشین جنگی آن زمان که مردم به‌ستوه‌آمده از اشغال در پیش گرفتند و خطر یوغ استعمار را به جان خریدند. به بیان دیگر، هنگامی که گاندیِ پیشین ستایش خود را نثار دلیری سربازان در ارتشی منظم می‌کرد، تولستوی در جنگ و صلح به ستایش دلاوری چریک‌ها می‌پرداخت. آن‌یک ستایشگر ارزش تربیتی زندگی سربازی و شرکت در جنگ فارغ از اهداف آن بود؛ این‌یک هیچ علاقه‌ای به ایدئولوژی جنگ نشان نمی‌داد و با چریک‌ها همدلی می‌کرد که اگر از کارهای روزمره خود دست شستند تنها به خاطر هدفی مشخص بود و اعلام‌شده: بیرون راندن تجاوزگران. پس می‌توان نتیجه گرفت نخستین الگوی گاندی ارتش امپریالیستی عظیم بریتانیا بود؛ و الگوی نویسنده جنگ و صلح واحدهای چریکی دهقانان که فداکارانه با آتش‌زدن علوفه‌های خود و توسل به سلاح‌های ابتدایی (چوب‌دستی) شکستی کامل به ارتش امپریالیستی عظیم ناپلئون تحمیل کردند». دومنیکو لسردو معتقد است روی‌آوردن تولستوی به خشونت‌پرهیزی به چند سالی پس از انتشار «جنگ و صلح» در سال 1880 برمی‌گردد که با از یاد رفتن خاطرات مقاومت مردم در برابر ارتش متجاوز ناپلئون، روسیه تزاری ماهیت امپریالیستی خود را بیش از همیشه به نمایش گذاشت؛ اما حتی پس از آن نیز تفاوت‌های اساسی تولستوی با گاندی ناپدید نشدند. «این نویسنده روسی را که سال 1910، چهار سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول، درگذشته بود نمی‌توان از جنبه خشونت‌پرهیزی با رهبر هندی مقایسه کرد. اما بد نیست یادآور شویم که در جریان جنگ روسیه و ژاپن در سال 1905 تولستوی نه نشانی از وفاداری به میهن (یا پادشاه) داشت و نه از تب نظامی‌گری که نُه سال بعد گریبان گاندی را گرفت». مؤلف در فصل «جنبش ضد‌استعماری» به حزب لنین و گاندی می‌پردازد و می‌نویسد: «با آغاز فرایند رادیکال‌شدن گاندی، نه‌تنها آرزوی دستیابی هند به خودمختاری ناپدید شد که این بار در پرتو حقیقتی خود سر بر‌آورد که آمیزه‌ای از طرد و شمول بود». اینجا مؤلف به قیاس گاندی و لنین دست می‌زد؛ احزاب و نحله‌های فکری که با الهام از انقلاب اکتبر و این انقلابی بزرگ روسی، سرگرم گسترش انقلاب ضد‌استعماری بودند. او معتقد است احزاب و گروه‌هایی که مبارزه ضداستعماری در آسیا را پیش بردند، عمدتا از گاندی و لنین الهام می‌گرفتند. اما مهم‌تر از نقش این دو چهره در مبارزه ضد‌استعماری، هویت انقلابی آنان است. گاندی با این ایده خواستار استقلال کشورش شد که مظهر تمدنی اخلاقی است که از تمدن قدرت استعماری و کل مغرب‌زمین برتر است و کمابیش از خشونت‌ورزی و قدرت‌خواهی شایع در کشورهای پیشرفته دور مانده است. هویت انقلابی لنین اما در محکوم‌کردن سرمایه‌داری و امپریالیسم و سیاست توسعه‌طلبی و نسل‌کشی قدرت‌های استعماری شکل گرفت. جالب اینجاست که مؤلف ادعا می‌کند برخلاف افسانه‌های رایج، حزب لنین به‌مراتب بیشتر از حزب گاندی غربی بود و حزب گاندی نیز با رهبرانی متفاوت و نگرش‌های مختلف مانند جواهر لعل ‌نهرو، هم از غرب الهام گرفته بود و هم از حزب لنین. لسردو با فهرست وقایع تاریخی و تحلیل خود از آنها، دست آخر به این نتیجه می‌رسد: «معمولا جنبشی را که از گریسون تا گاندی ادامه می‌یابد متضاد با جنبشی می‌دانند که از مارکس و انگلس به لنین می‌رسد؛ اما این تضاد بسیار بی‌معنی است زیرا این دو اشتراکات مهمی دارند که به انتقادهای تندوتیز از برده‌داری و استعمارگری غرب محدود نمی‌شود». او نشان می‌دهد که با وجود تفاوت‌های شکلی این دو جریان، آرزوی مشترک این دو جنبش تحقق ساختاری است که ویژگی آن محو هرگونه خشونت‌ باشد.