|

واشکافی و تحلیل جریان جوان اصلاح‌طلب درگفت‌وگو با سعید نورمحمدی

طبقه متوسط حذف‌شدنی نیست

جوانان اصلاح‌طلب پدیده‌ای است که از دوران دوم خرداد تاکنون محل بحث و بررسی فراوان بوده است. سعید نورمحمدی، سخنگوی حزب ندای ایرانیان و از جوان‌ترین فعالان سیاسی اصلاح‌طلب در این گفت‌وگو به واشکافی و تحلیل جریان جوان اصلاح‌طلب پرداخته است.

طبقه متوسط حذف‌شدنی نیست

شرق: جوانان اصلاح‌طلب پدیده‌ای است که از دوران دوم خرداد تاکنون محل بحث و بررسی فراوان بوده است. سعید نورمحمدی، سخنگوی حزب ندای ایرانیان و از جوان‌ترین فعالان سیاسی اصلاح‌طلب در این گفت‌وگو به واشکافی و تحلیل جریان جوان اصلاح‌طلب پرداخته است.

 از شروع حوادث اخیر ایران بیش از سه ماه می‌گذرد. تصور می‌کنید این اعتراضات ریشه در چه مسائلی داشت؟

با این مقدمه شروع کنم کسانی که اعتراضات اخیر را صرفا به اعتراضات خیابانی تقلیل می‌دهند، دچار اشتباه تحلیلی و محاسباتی هستند که اتفاقا همین تقلیل‌دادن‌ها و ندیده‌گرفتن‌ها باعث به وجود آمدن این اعتراضات شده است. پشت افرادی که به خیابان آمدند، بخشی از جامعه وجود دارد که با آنها همدل است و خود را معترض می‌داند. ما نمی‌توانیم با استفاده از واژه آشوبگر و اغتشاشگر اساس اعتراضات را ندیده بگیریم و بگوییم کلا چند‌ده هزار نفر بیشتر در خیابان نبوده‌اند و باقی افراد همه حامی مسئولین و سیاست‌های جاری هستند. این ساده‌سازی مسئله است. این اعتراضات چه به‌صورت خیابانی و چه به شکل غیرخیابانی که در شبکه‌های اجتماعی بازتاب آن را می‌بینیم، مسئله جدیدی نیست که قابل پیش‌بینی نبوده نباشد. اولین بار هم نبود که اتفاق افتاد. ما در امر سیاسی دو نوع نمایندگی داریم. یکی نمایندگی وجودی یا Existential representation و دیگری نمایندگی سیاسی یا Political representation. هر دولتی اجبارا «نمایندگی وجودی» یک طبقه مشخص را دارد که مربوط به یک شیوه زندگی یک طبقه خاص در جامعه است. یک نوع نمایندگی است که یک طبقه اجتماعی، یک حامل و یک محمل پیدا می‌کند تا شیوه زندگی خود را در حوزه عمومی و نهادهای سیاسی و قانونی مطرح کند و اصطلاحا از عرصه خصوصی وارد عرصه عمومی کند. همه دولت‌ها این نوع نمایندگی را از یک طبقه مشخص دارند و ربطی به دموکراتیک‌بودن و غیردموکراتیک‌بودن آن ندارد. هیچ دولتی در خلأ شکل نمی‌گیرد. همیشه یک پایه اجتماعی و طبقاتی دارد. «نمایندگی سیاسی» اما خصیصه دولت‌های دموکراتیک است. دولت‌هایی که علاوه بر نمایندگی وجودی یک طبقه خاص، این قابلیت را دارند که مطالبات طبقات دیگر را از طریق شیوه‌های سیاسی و از طریق مصالحه نمایندگی کنند و به عرصه عمومی بیاورند تا یک جامعه متحد درست کنند. این نمایندگی سیاسی تفاوت مهم بین دموکراسی‌های جمهوری و دموکراسی‌های عریان هم هست. در دموکراسی‌های جمهوری نه‌تنها نمایندگی وجودی وجود دارد؛ بلکه وقتی یک گروهی در انتخابات پیروز می‌شود، آن گروه همواره سعی می‌کند چه به واسطه قوانین و نهادهایی که در کشور وجود دارد و چه به‌وسیله رویه سیاست‌مداران برای پیروزی در انتخابات بعدی منافع گروه‌های غیر‌وجودی را هم با مصالحه نمایندگی و تأمین کند؛ اما در دموکراسی‌های عریان عملا ما شاهد تقابل نمایندگی‌های وجودی هستیم. هر گروهی که برنده می‌شود، طبقه خودش را در قدرت نگه می‌دارد و طبقه دیگر را نفی می‌کند. این دموکراسی‌ها پتانسیل تنش خیابانی و سیاسی را دارند.

 اتفاقاتی مثل حوادث سال 88 و سال 98 و اتفاقات امسال را چطور ارزیابی می‌کنید؟

در دو دهه گذشته ما همیشه مشکل نمایندگی سیاسی داشتیم. هم اصلاح‌طلبان که نمایندگی وجودی طبقه متوسط را داشتند، نتوانستند طبقات حاشیه‌نشین را نمایندگی سیاسی کنند و هم احمدی‌نژاد که نمایندگی وجودی طبقات حاشیه‌ای را داشت، مبنایش بر نفی طبقه متوسط قرار گرفت و از نمایندگی سیاسی این طبقه امتناع کرد. مشکل اساسی جامعه ما این است که همواره طیف‌هایی که نمایندگی وجودی یک طبقه را برعهده می‌گیرند، مثل احمدی‌نژاد برای طبقات حاشیه‌ای و اصلاح‌طلبان برای طبقه متوسط، قابلیت نمایندگی سیاسی برای سایر طبقات را ندارند. برای همین است که در پایان همه ادوار ریاست‌جمهوری ما با بحران مواجه هستیم. 76 به بحران 84 می‌رسد. 84 به بحران 88 می‌رسد. 92 به بحران 1400 و انتخاباتش می‌رسد. در حوادث آبان 98 طبقه متوسط به میدان نمی‌آید؛ چون دولتی روی کار است که نمایندگی وجودی را به او داده است یا در اتفاقات امسال و سال 88 طبقه متوسط زمانی اعتراض می‌کند که دولتی روی کار است که نمایندگی وجودی و نمایندگی سیاسی او را ندارد.

 چه چیزی طبقه متوسط را مسئله کرده است؟ چرا درمورد این طبقه مسئله این‌قدر بغرنج شده است؟

آنچه طبقه متوسط را مسئله می‌کند، این است که نه‌تنها جریان‌های نزدیک به دولت نمایندگی وجودی و نمایندگی سیاسی‌اش را انجام نمی‌دهد و نمی‌پذیرند بلکه زمانی هم که امکان نمایندگی وجودی این طبقه به وجود می‌آید، از طریق ابزار غیرسیاسی نمایندگی وجودی در اشکال مختلف تحت فشار قرار می‌گیرد و اجازه تحقق خواسته‌هایش را پیدا نمی‌کند. به‌همین‌دلیل این طبقه از انتخابات ناامید شده و تصور می‌کند اگر امروز انتخاباتی برگزار شود که امکان نمایندگی وجودی‌اش مجددا فراهم شود، باز هم فشارهای غیرسیاسی نمی‌گذارد به خواسته‌هایش برسد.

این طبقه نخبگان و تحصیل‌کردگان و روشنفکران و هنرمندان و روزنامه‌نگاران و دانشجویان مهم‌ترین نمادهایش هستند. به همین دلیل است که شما هم شاهد اعتراضات دانشجویان در دانشگاه‌ها هستید، هم به نوعی اعتراض هنرمندان، هم اعتراض پزشکان و وکلا و روزنامه‌نگاران و جوانان تحصیل‌کرده. این طبقه احساس می‌کند هرچه می‌خواهد، سیستم سیاسی عکسش را انجام می‌دهد. ارتباط و تعامل با دنیا برایش مهم است، شرایط به سمت بردن پرونده ایران به شورای امنیت است. برجام برایش مهم است، علاوه بر دشمنان خارجی در داخل هم جریان‌ها و افرادی تلاش می‌کنند برجام به نتیجه نرسد. رسانه و گردش اطلاعات برایش مهم است، فیلترینگ اتفاق می‌افتد. هنر و فرهنگ برایش مهم است، سانسور و تحت فشار قراردادن هنرمندان اتفاق می‌افتد. برایش سبک زندگی مهم است. آزادی برایش مهم است، بازداشت چهره‌های منتقد اتقاق می‌افتد.

 منظورتان از نقش‌آفرینی طبقه متوسط پس از انقلاب و تلاش‌های نافرجام مربوط به چه دوره‌های تاریخی است؟

اگر بخواهیم تحولات طبقه متوسط پس از انقلاب را تعریف کنیم، اولینش مربوط است به دوره شکل‌گیری یا حیات مجدد در سال 76. اگرچه قبل از انقلاب هم این طبقه وجود داشت؛ اما به دلایل مختلف با نوعی انقطاع مواجه شد که در دهه دوم انقلاب حیات مجدد و هویت‌گونه‌ای گرفت و در این دوره است که برای اولین بار آگاهی طبقاتی پیدا می‌کند. در این دوران جوانان متولد دهه 50 محور کنشگری این طبقه هستند. دوره دوم مربوط به سال 88 است که می‌توانیم دوره اوج‌گیری طبقه متوسط تعریف کنیم. در این دوره جوانان دهه‌شصتی نقش محوری در تحولات و پیگیری مطالبات این طبقه را دارند. دوره سوم را می‌توانیم دوره عقب‌نشینی و کوتاه‌آمدن از مطالبات بدانیم که در سال 92 اتفاق افتاد و اتفاقا ویژگی‌های خصلتی دهه‌هفتادی‌ها که با نوعی حسابگری همراه است و زندگی برایش مهم است، اهمیت اصلی را در آن داشت. و در نهایت دوره چهارم که می‌توانیم نمادش را اتفاقات اخیر با محوریت جوانان دهه‌هشتادی بدانیم. اساسا جوانان و دانشجویان موتور محرک این طبقه هستند و بعدا بقیه را دنبال خود کشیده‌اند. این جوانان و دانشجویان که می‌گویم خیلی‌های‌شان دیگر وارد میانسالی شده‌اند؛ اما در دوران جوانی خودشان نقش‌آفرینی‌های بی‌نظیری کردند که البته هیچ‌گاه خوشایند جریان‌های رادیکال نبوده است.

 درمورد نقش‌آفرینی طبقه متوسط با محوریت جوانان و دانشجویان در سال 76 و تلاش‌هایشان گفتید. چه کنش‌هایی از سوی جوانان دهه‌پنجاهی اتفاق افتاد؟

برخلاف یک تصور اشتباه حضور و دعوت از سیدمحمد خاتمی برای شرکت در انتخابات سال 76 ماحصل مباحث و تصمیمات احزاب وسیاست‌مداران جریان چپ نبود. پس از اعلام کاندیداتوری علی‌اکبر ناطق‌نوری برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 76 بزرگان جریان چپ به قدری بی‌انگیزه، ناامید و نامحبوب بودند که اعلام کاندیدتوری ناطق‌نوری رئیس مجلس وقت و مرد قدرتمند جریان راست که حمایت کامل حاکمیت سیاسی را هم پشت سر خود داشت، برای آنها پذیرفتن نتیجه شکست قبل از شروع رقابت‌های انتخاباتی بود. در این شرایطِ مملو از ناامیدی آنان، اعضای تشکل دانشجویی دفتر تحکیم وحدت که نفوذ درخورتوجهی در دانشگاه‌های سراسر کشور داشت، به دیدار محمد خاتمی در کتابخانه ملی رفتند تا از او برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری دعوت کنند. پاسخ خاتمی در آن جلسه این بود که «به من اجازه تدریس در دانشگاه را نمی‌دهند. آن وقت فکر می‌کنید اجازه می‌دهند رئیس‌جمهور شوم؟». دانشجویان ناامید نمی‌شوند. دیدار با دیگر بزرگان جریان چپ را در دستور کار قرار می‌دهند تا از آنها بخواهند که خاتمی را مجاب به شرکت در انتخابات کنند. اصرار‌ها و تلاش‌های آنان در‌نهایت به نتیجه می‌رسد و خاتمی به دعوت و پشتوانه دانشجویان پا به عرصه انتخابات می‌گذارد. افکار و دیدگاه‌ها و ویژگی‌های خاص سیدمحمد خاتمی همان چیزی بود که آن نسل به آن نیاز داشت. نسل جوان تمام دانشگاه‌ها را تبدیل به پایگاهی برای شنیدن پیام خاتمی کردند. طبقه متوسط شهری نیز به دنبال دانشجویان دهه‌پنجاهی پا به عرصه گذاشت و در یک اتفاق غافلگیرانه به خاتمی نمایندگی وجودی داد و او را به کرسی ریاست‌جمهوری نشاند. ادامه پیگیری مطالبات این طبقه پس از پیروزی در انتخابات به سیاست‌مداران و احزابی سپرده شد که طبقه متوسط آنان را از مرگ سیاسی نجات داده بود و هویت جدیدی را برای آنها تعریف کرد.

 چه شد که طبقه متوسط شکست خورد و محمود احمدی‌نژاد روی کار آمد که نقش مهمی در تضعیف این طبقه و جوانان دهه‌پنجاهی آن داشت؟

سیاست‌مداران اصلاح‌طلب که قدرت را از دانشجویان و طبقه متوسط تحویل گرفته بودند، دو ناتوانی عمده داشتند؛ اول اینکه در اعتمادسازی با حکومت برای رسیدن به خواسته‌های طبقه متوسط ناتوان بودند. طبقه متوسط به اصلاح‌طلبان که خودشان هم از همان طبقه بودند، نمایندگی وجودی نداده بود که وارد جدال با سیستم سیاسی شود. برایش رسیدن به آن خواسته‌ها مهم بود. چه با فشار، چه با مذاکره و توافق؛ اما سیاست‌مداران آنها چانه‌زنی و عقب‌نشینی و پیشروی‌های به‌موقع را بلد نبودند. این به نارضایتی از اصلاح‌طلبان منجر شد. دوم اینکه اصلاح‌طلبانی که نمایندگی وجودی طبقه متوسط را داشتند، در نمایندگی سیاسی کل جامعه کوتاهی کردند و نتوانستند منافع طبقات حاشیه‌ای را تأمین کنند. این مسئله باعث شد در سال 84 ما به نوعی با عصیان طبقه حاشیه‌نشین مواجه باشیم که توسط اصلاح‌طلبان نادیده گرفته شده بودند. محمود احمدی‌نژاد از این فرصت استفاده کرد و توانست نمایندگیِ وجودی طبقات پیرامون را بر عهده بگیرد و به کرسی ریاست‌جمهوری برسد و تلاش کرد با تکیه بر آنان طبقه متوسط را نادیده بگیرد و به رسمیت نشناسد. از فردای انتخابات در سال ۱۳۸۴، دولت جدید که نمایندگی وجودی طبقات پیرامونی را داشت، نه‌تنها حاضر به نمایندگی سیاسی طبقه متوسط نشد، بلکه با همراهی و مشارکت بخش‌های دیگر، سیاست‌هایی را به اجرا درآورد که با مذاق طبقه متوسط و اقشار تحصیل‌کرده سازگار نبود. دولت تأکید می‌کرد که برآمده قانونی از رأی اکثریت است و می‌خواهد در جهت خواست بخش‌های محروم جامعه و بخش‌های مذهبی جامعه عمل کند؛ اما برخی از گفتارها و بیان‌های آنان مافوق تحمل و قبول بخشی از جامعه بود که به احمدی‌نژاد رأی نداده بود. در‌حالی‌که نسل‌های جدیدی پس از انقلاب به دنیا آمده بودند که تفاوت ماهوی با نسل اول انقلاب در سبک زندگی و نگاه به جهان و ایران داشتند و جامعه ایران درمجموع نسبت به ابتدای انقلاب تغییرات زیادی کرده بود، از دولتی سخن گفته می‌شد که قصد دارد سیاست‌های انقلابی‌تر و مذهبی‌تری را اجرا کند. دولت احمدی‌نژاد و بخش بزرگی از حامیان درصدد استفاده از قدرت در جهت اجرای سیاست‌‌هایی بود که از خط قرمز طبقه متوسط گذر می‌کرد؛ بنابراین طبیعی بود که این بخش از جامعه تا جای ممکن در مقابل این اقدامات مقاومت کند. مقاومت طبقه متوسط مقاومتی مدنی و متمدنانه بود. روزنامه‌نگاران و روشنفکران و دانشگاهیان و هنرمندان به‌عنوان سخنگویان این طبقه تمام تلاش خود را کردند تا با استفاده از معدود ابزارهای موجود نظیر احزاب، تشکل‌های مدنی، روزنامه‌ها، تریبون‌های سخنرانی و... مانع از اجرای سیاست‌های افراطی مذکور شوند و نقطه امیدشان این بود که در انتخابات سال ۱۳۸۸ بتوانند مهر پایانی بر تداوم سیاست‌های افراطی دولت زنند.

 این به این معنی است که طبقه متوسط به سمت میرحسین موسوی در انتخابات سال 88 رفت؟ جوانان چه نقشی در این سال داشتند؟

در این دوره ما شاهد ورود جوانان دهه شصتی به دانشگاه هستیم. این نسل دوران دانش‌آموزی را در دوره خاتمی گذرانده بود و با مفاهیمی مثل گفت‌وگوی تمدن‌ها، پرسش مهر، شوراهای دانش‌آموزی و مطالبه‌گری بزرگ شده بود. این مفاهیم روی این نسل اثر زیادی گذاشته بود و سیاست‌های محمود احمدی‌نژاد در تقابل با همه این مفاهیم بود. با نزدیک‌شدن به انتخابات سال 88 آنها برای شکست احمدی‌نژاد به یک گزینه مناسب برای ایستادن در برابر احمدی‌نژاد نیاز داشتند. با فشار بخش‌هایی از جوانان دهه شصتی و دهه پنجاهی خاتمی اعلام کاندیداتوری کرد. اما این کاندیداتوری به طول نینجامید و با آمدن میرحسین موسوی، خاتمی کناره‌گیری کرد. سخنان میرحسین در ابتدای کاندیداتوری به‌خصوص در حسینیه حجت نازی‌آباد ناامیدکننده بود. فردی که پس از 20 سال دوری از سیاست پا به عرصه گذاشته بود و همچنان گفتمانش بر مدار گذشته مانده بود نمی‌توانست صدای نسل دهه شصتی‌های تازه پا به عرصه گذاشته و دهه پنجاهی‌های خسته از یک دهه تلاش برای دفاع از حق زندگی خود باشد. میرحسین موسوی خیلی زود پس از دیدار با جوانان و دانشجویان و هنرمندان و دانشگاهیان متوجه شد بهتر است به‌جای تأکید به داشته‌های خود به نسل جدید اعتماد کند و تریبون آنان شود و خواسته‌ها و مطالبات آنان را مطرح کند. این بود که در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود از تعطیلی گشت ارشاد سخن گفت.

طبقه متوسط در یک شاهکار گفتمانی میرحسین موسوی را از آنِ خود کرد. موسوی در 20 روز به اندازه 20 سال تغییر کرد و به روز شد. گفتمان میرحسینِ نخست‌وزیر جنگ به گفتمان آزادی و برابری و حق زندگی شیفت کرد. نتیجه انتخابات اما جور دیگری رقم خورد و مهر پایانی بر امیدهای این نسل بود. نتیجه انتخابات برای آنان و طبقه متوسط قابل پذیرش و باور نبود. قرار بود چهار سال دیگر دولت با بستن نهادهای مدنی آنها را از پیش ضعیف‌تر کند. این بود که طبقه متوسط دست به اعتراض زد.

 فکر می‌کنم در سال 92 هم می‌توان ورود جوانان دهه هفتادی و طبقه متوسط را به انتخابات و پیروزی آقای روحانی دید؟

بله درست است. اصلاح‌طلبان جمع‌شده در جلسات شورای مشاوران سیدمحمد خاتمی هنوز از شوک رد صلاحیت هاشمی‌رفسنجانی خارج نشده بودند. نظرسنجی‌ها از شانس خیلی کم محمدرضا عارف و حسن روحانی حکایت می‌کرد؛ هر دو زیر پنج درصد. در این شرایط اکثریت جریان اصلاحات قائل به ادامه رقابت نبودند و بر ترک زمین رقابت تأکید داشتند. درحالی‌که برخی از چهره‌های رادیکال بر اعلام زودهنگام محمد خاتمی بر‌نداشتن کاندیدا در این انتخابات تأکید داشتند، جوانان اصرارشان به خاتمی بر موضع‌گیری‌نکردن تا دیدن رقابت‌های انتخاباتی بود. خاتمی در کمال ناباوری نظر جوانان را به سیاست‌مداران کارکشته و پیر رجحان داد و با وجود فشارهای زیاد برای اعلام نداشتن کاندیدا در انتخابات ترجیح داد در کنار هاشمی‌رفسنجانی تا دیدن انتخابات صبر کند. رفتار جوانان دهه هفتادی پا به عرصه گذاشته و جوانان دهه شصتی خسته و مجروح از حوادث سال 88 و جوانان دهه پنجاهی که دیگر وارد میانسالی شده بودند، غیرمنتظره بود. استقبال از روحانی و عارف در سخنرانی‌ها برخلاف تصور بود. جوانانی که در یک شهر روزی در میتینگ حسن روحانی حضور پیدا می‌کردند و روز دیگر در میتینگ محمدرضا عارف و فقط یک خواسته را در تمام طول سخنرانی فریاد می‌زند: «ائتلاف، ائتلاف». جوانان طبقه متوسط تصمیمشان را گرفته بودند. آنها باز هم بنا بر غافلگیرکردن داشتند. برای رسیدن به این هدف فقط یک مانع وجود داشت؛ تجربه سال 84 و احتمال شکسته‌شدن آرا. سیاست‌مداران اصلاح‌طلب تحت فشار بدنه جوان تسلیم شدند. من در آن زمان در جلسات شورای مشورتی آقای خاتمی حضور داشتم. در جلسه‌ای که منجر به تشکیل کارگروه نظرسنجی برای کناررفتن یکی از دو کاندیدا شد، همه به این جمع‌بندی رسیدند که اکثریت بدنه تصمیم دیگری گرفته است و از ما انتظار همراهی دارد. حتی اگر این تصمیم اشتباه باشد ما نمی‌توانیم آنها را تنها بگذاریم. این بود که آقای خاتمی و شورای مشورتی وارد شد و از دکتر عارف درخواست کرد کناره‌گیری کند. در شرایطی که رفتن به دور دوم برای سیاست‌مدارن اصلاح‌طلب یک رؤیا تصور می‌شد، طبقه متوسط حسن روحانی را که آرای او در نظرسنجی‌های اولیه زیر پنج درصد بود، در دور اول پیروز انتخابات کرد.

 با این اوصاف شما معتقدید اتفاقات سه ماه اخیر به نوعی نتیجه ناامیدی طبقه متوسط و در امتداد انتخابات‌های سال‌های 1400 و 1392 و 1388 و 1376 است؟ نقش جوانان این دهه را چطور می‌بینید؟

نمی‌توان اتفاقات امروز را اتفاقی مستقل از حوادث و رویدادهای گذشته دانست. نسل جدید روی کار آمده که می‌توان آن را نسل دنیای دیجیتال دانست. این نسل ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود را دارد. ویژگی‌های متفاوت از صبوری دهه پنجاهی‌ها، محجوب‌بودن دهه شصتی‌ها و حسابگری دهه هفتادی‌ها. سه نسلی که با پاهای تاول‌زده و خسته نظاره‌گر ناکام‌بودن تمام تلاش‌هایشان هستند. دو دهه تلاش آنان دستاوردی برایشان نداشت. جوانان سابق دهه پنجاهی به میانه میانسالی رسیدند، جوانان دهه شصتی در ابتدای ورود به میانسالی و جوانان دهه هفتادی در سال‌های پایانی جوانی و همه در یک چیز اشتراک دارند. اینکه احساس می‌کنند از جوانی‌شان هیچ‌چیز نفهمیدند و حالا خود را بی‌پناه و تنها می‌بینند. به همین دلیل سیستم‌های گزینش، جوانان حامی جریانات اصولگرا را در طول این سال‌ها همیشه به آنها رجحان داده بودند. طرح صیانت از فضای مجازی نیز مستقیم آنان را هدف قرار داده بود. ماجرای مهسا امینی مانند جرقه بود.

 در این شرایط چه باید کرد؟

اینکه چه باید کرد صرفا در اختیار نخبگان اصلی پارادایم قدرت است. جامعه و روشنفکران کارهایی را که می‌توانستند انجام داده‌اند. نهادهای مسئول باید برای ترمیم شکافی که ایجاد شده، فکری کنند. جریانات تندرو تصور می‌کنند با حذف نهادها و چهره‌های واسط و ناامیدکردن طبقه متوسط می‌توانند آنان را به سمت خود جذب کنند. در‌حالی‌که سیاست‌های اتخاذشده تنها به خروج شهروندان از ساختار و رویگردانی از آن و کنش در بیرون ساختار منجر می‌شود. نه‌تنها طبقه متوسط بلکه هیچ طبقه‌ای حذف‌شدنی نیست.