|

دامنه جلای وطن هر روز گسترده و گسترده‌تر می‌شود

تنهایی

- بیماری دشواری‌ است. یک کلافه رگ در سر دارد. باید سر کاتر را به داخل آن برد، در داخل مغز در آن رگ لخته ایجاد کرد تا تمام کلافه بخشکد، اما به مغز آسیبی نرسد، مهم‌تر از آن این تصمیم که این کار را انجام بدهی یا نه؟ خیره به کاغذهای روی میز دقایقی طولانی می‌اندیشم که چه باید کرد؟ آنکه مورد اعتماد توست و بارها با هم تصمیم گرفته‌اید و او انجام داده، دیگر نیست.

- بیماری دشواری‌ است. یک کلافه رگ در سر دارد. باید سر کاتر را به داخل آن برد، در داخل مغز در آن رگ لخته ایجاد کرد تا تمام کلافه بخشکد، اما به مغز آسیبی نرسد، مهم‌تر از آن این تصمیم که این کار را انجام بدهی یا نه؟ خیره به کاغذهای روی میز دقایقی طولانی می‌اندیشم که چه باید کرد؟ آنکه مورد اعتماد توست و بارها با هم تصمیم گرفته‌اید و او انجام داده، دیگر نیست. سلطان عمان به رقم ناچیز 10 هزار دلار در ماه او را ابتیاع کرد.

- وقت تنگ است. شش ساعت بیشتر برای درآوردن لخته از مغز بیماری که سکته مغزی کرده، وقت ندارید. الان ساعت دوم است که مورد مشورت قرار گرفته‌ای. باز با چه کنم سردرگم می‌شوی. آنکه در این‌گونه موارد آماده بود بپذیرد، دیگر نیست. استرالیا با یک ویزای طلایی که به نوابغ می‌دهند، او را ابتیاع کرد.

چشم که بر موبایل باز می‌کنم، پیامی است از خانم دکتری که از بهترین دستیاران ما بود. درخواست معرفی‌نامه به استادی در آلمان را دارد که همکاری مشترکی داشتیم. آقای دکتری که برای طی دوره به کانادا رفته است، از معرفی‌نامه تشکر کرده. آقای دکتری که سال‌ها پیش به آمریکا رفت و الان استاد بزرگی است، وقت گذاشته دستیارانی را که استاد به اندازه کافی ندارند، تعلیم می‌دهد و... .

کم‌کم احساس می‌کنی در پیله‌ای از تنهایی چاره‌ناپذیر قرار می‌گیری. تنهایی‌ای که بیش از روح و روان و آرزوهایت جوهر وجودت را که همان کیفیت کار توست، هدف گرفته و تخریب کرده است؛ کیفیتی که تنها و تنها یک تعریف دارد: «سطح مراقبت از بیماران». کتاب‌ها پر از اطلاعات علمی هستند و مغزهای بسیاری، انباشته از کتاب‌هایی چند که یا امتحان داده‌اند یا بر اساس آنها امتحان می‌گیرند. اما آنچه مهم است، واقعیتی است که باید رخ بدهد و سطح و کیفیت کار ما را بالا ببرد؛ رخدادی که تنها و تنها با حضور منسجم تعداد زیادی از متخصصان در هر رشته امکان‌پذیر است. اکنون زوال روزافزون آن را به چشم خود می‌بینی. چگونه می‌توانی از مشاهده چنین رخدادی افسرده نباشی؟ از سوی دیگر چگونه می‌توانی از متخصصان و جوانانی که امکان به اجرا درآوردن و ارتقای تمام توانایی‌های‌شان را ندارند، بخواهی در محیطی بمانند که تنها زوال روزافزون برای‌ آنها به ارمغان می‌آورد؟

سال‌ها پیش در یک کنگره بین‌المللی در آمریکا وقتی از هر جلسه سخنرانی بیرون می‌آمدم، تعداد زیادی از جوانانی که افتخار همکاری در دوره تحصیل‌شان را داشتم، من را احاطه می‌کردند. همه در مراحل گوناگون کار و تحصیل و آموزش، یکی تازه از راه رسیده، یکی موقعیتی جاافتاده پیدا کرده است و... به بهانه من نوستالژی بخش دردناک آن بیمارستان‌های دشوار و آن کلاس‌های ناهموار که بسیاری از آنها را هم خود ما با هزار بدبختی اما با امید سر هم کرده بودیم، در اذهان‌شان زنده می‌شد؛ یادآوری‌ای آکنده از محبت عمیق نسبت به من که یادآور آن وطن محزون اما امیدوار بودم.

چند سالی است امکان شرکت در کنگره‌های بین‌المللی را نداشته‌ام. نوعی ممنوع‌الخروجی حاصل شده است که بخش مهم آن اقتصادی است. نمی‌دانم اگر یک بار دیگر در چنین کنگره‌ای شرکت کنم، بعد از هر جلسه از سوی چند نفر دیگر از مستمعان و احیانا سخنرانان احاطه خواهم شد. دامنه جلای وطن هر روز گسترده و گسترده‌تر می‌شود.

وزیر فعلی و قطعا محترم بهداشت چندی پیش مسئله مهاجرت پزشکان را به نوعی انکار کرده و فضاسازی خوانده بود. باید گفت سوزناک‌تر از درد و سوزشی که به هر دلیل در پوست و گوشت خود احساسی می‌کنی، تنها انکار این درد و سوزش است. نه‌تنها راه هر امیدواری‌ای را می‌بندد، بلکه تو و احساساتت را تحقیر کرده، متوهم و مجنون می‌خواند.