|

حاشیه‌ای بر کتابِ «بحران نفت در ایران: از ناسیونالیسم تا کودتا»

فضای گشوده مصدق

«اگر مصدق تبلور میهن‌پرستی بود، شاه با سرنگون‌کردنِ او دقیقاً در نقطه مقابل او قرار داشت». شبح مصدق، یادآور حضور تاریخی او به‌مثابه سوژه‌ای است که در بود و نبودِ خود، توانِ ساخت گفتاری تاریخی دارد و دست بر قضا پس از کودتا، رد پای او را در تکین‌بودگیِ غیبتش از صحنه سیاست می‌توان یافت

شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما بهره‌مند:‌ «اگر مصدق تبلور میهن‌پرستی بود، شاه با سرنگون‌کردنِ او دقیقاً در نقطه مقابل او قرار داشت». شبح مصدق، یادآور حضور تاریخی او به‌مثابه سوژه‌ای است که در بود و نبودِ خود، توانِ ساخت گفتاری تاریخی دارد و دست بر قضا پس از کودتا، رد پای او را در تکین‌بودگیِ غیبتش از صحنه سیاست می‌توان یافت. با تفسیری موسع از مفهومِ «مؤلفِ» فوکو و فراخواندن آن به عرصه سیاست، می‌توان از مصدق به‌مثابه مؤلف سخن گفت و چنین ادعا کرد که مسئله بر سر بیانِ احوال و آرای مؤلف نیست، بلکه بر سر گشودنِ فضایی است که در آن سوژه از ناپدیدشدن بازنمی‌ایستد. «مؤلف» از این منظر، نوعی اصل کارکردی است که می‌توان با آن، در فرهنگ یا سیاست مرز گذاشت، حذف کرد و برگزید. به تعبیر آگامبن، «در این مرزکشی میان مؤلف-سوژه و ترتیب‌هایی که کارکرد سوژه را در جامعه فعلیت می‌بخشند، وجه مشخصه راهبرد فوکو ژستی عمیق است». کارکرد مؤلف به‌صورت نوعی فرایند سوژه‌شدن ظاهر می‌شود که از طریق آن یک فرد در مقام مؤلفِ متن هویت و قوام می‌یابد. باز اگر به تفسیری فراخ از «متن» تَن بدهیم، محمد مصدق مؤلفِ متن‌های سیاسی است که صُوَر حضور او را در مقام سوژه در ترتیب گفتار تعیین می‌کند. در این تفسیر، اسناد و مدارکِ تاریخی نشانگرِ هستی‌های انسانی هستند که با قدرت رودررو می‌شوند، قدرتی که ایشان را از دل تاریکی و سکوت بیرون می‌کشد و چه‌بسا بنا دارد رد پای آنان را از صحنه تاریخ محو سازد. درست همان‌طورکه شاه پس از کودتا، تمام تلاش خود را برای بی‌اهمیت‌کردن و نادیده‌گرفتن و حذفِ مصدق در عرصه عمومی به کار بست. اما این درخشش از درون تاریکیِ تاریخ به تعبیر آگامبن، حاوی مازادی بر سوژه‌شدن است، رد پاهای پرفروغ تاریخی دیگر. از دیدِ او، این سرنوشت و تاریخ دیگر، تنها به‌میانجیِ نقل‌قول‌هایی برگرفته از گفتار قدرت آشکار می‌شود. شاید اسنادی که در فاصله بیش از نیم‌قرن از کودتای 28 مرداد از سوی وزارت خارجه آمریکا درباره ایران در دوره مصدق و آن بیست‌وهشت ماهِ پرتنشِ اردیبهشت 1330 تا مرداد 1332 منتشر شد، به گفتار قدرت در دوران ملی‌شدن نفت، خاصه ماجراهای پشت پرده کودتا وضوح بیشتری ببخشد. چنان‌که مازیار بهروز، استاد دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو نیز شرحِ آبراهامیان از این اسناد در کتابِ «بحران نفت در ایران» را پایانی بر این افسانه خواند که پیشنهاد نفتی آمریکا-بریتانیا در سال‌های 1330 تا 1332 سخاوتمندانه بوده و باید از سوی مصدق پذیرفته می‌شد، همچنان که این اثر نشان می‌دهد این پیشنهاد در کنار دیگر مسائل به منظور خرید وقت برای حل بحران از طریق «معامله با یک دولت دوست» پس از مصدق طراحی شده بود.

اگر به تعبیر فوکو، آنچه را که در هر کنش بیانی بیان‌ناشده می‌ماند «ژست» بخوانیم، می‌توانیم بگوییم مؤلف تنها به‌منزله یک ژست در متن حضور دارد؛ ژستی که دقیقاً با ایجاد خلئی در مرکز بیان آن را ممکن می‌سازد. محمد مصدق، به دورانی تعلق دارد که سیاستِ ما هنوز «ژست‌»های خود را از دست نداده بود. زندگیِ مصدق، داستانِ ملی‌شدن نفت و گذشته‌ای که رقم زد و هنوز بر ما نمی‌گذرد، همان متنی است که در آن «زندگی عرضه می‌شود، عرضه نه بیان یا کامل‌ شدن» و «به همین دلیل، مؤلف ناچار ناگفته می‌ماند، این همان شخص ناخوانایی است که خواندن را ممکن می‌سازد، آن خالیِ افسانه‌ای که سرچشمه نگارش و گفتار است». جالب آنکه، ژست مؤلف به‌مثابه حضوری غریب و ناجور در آن اثر گواهی می‌شود که این ژست خود بدان حیات بخشیده است، درست به همان ترتیب که بذله‌گویی، مدام قصه‌ای را که روی صحنه در جریان است متوقف می‌سازد و پیرنگ داستان را لو می‌دهد و بعد، مؤلف به‌طرز خستگی‌ناپذیری بازمی‌گردد تا دوباره خود را در آن فضای گشوده‌ای که خلق کرده محصور سازد. پیتر آوری، در وصفِ مصدق به این کلیشه اشاره می‌کند که «مگر یک مرد تنها چه‌کار می‌تواند بکند» و با نافهمی از شرایط و سیاستِ مصدق، این کلیشه را تکرار می‌کند که مصدق در آخر کار در حالی که تانک‌ها به‌سوی منزلش شلیک می‌کردند، ملحفه‌ای روی سر خود کشید و با خنده گفت: «ببین چه کرده‌ام!» درکِ خصلتِ معمایی عملکرد مصدق در روزهای منتهی به کودتای سرنوشت‌سازِ 28 مرداد، به کمکِ تعبیر خاص فوکو از مفهومِ «سوژگی» تا حدی ممکن می‌شود، جایی که سوژه را محصول مواجهه و رویارویی تن به تن با دستگاه‌هایی می‌داند که «سوژه در آن‌ها به بازی گذاشته شده و خود را به بازی گذاشته است». سوژگی از دیدِ او، باید در همان نقطه که اسیر دستگاه‌های خویش می‌شود و توسط آنها به بازی گذاشته می‌شود، خود را نشان دهد و بر مقاومت خود بیفزاید. درواقع، می‌توان با تسریِ این مفهومِ فوکویی به موقعیت مصدق، ادعا کرد سوژگی در جایی تولید می‌شود که فرد با دستگاهی مواجه می‌شود و خود را در آن به بازی می‌گذارد و «ژستی بروز می‌دهد حاکی از ناممکن‌بودن تقلیل‌یافتن خویش به این ژست. باقی همه روان‌شناسی است و در روان‌شناسی هیچ‌جا با چیزی چون یک سوژه یا فاعل اخلاقی یا یک شکل زندگی مواجه نمی‌شویم». این است که خوانش مصدق در بستر تاریخ، با رویکردهای روان‌شناسانه و تقلیل حالات و کردار او به فردی رنجور و نامتعادل ممکن نمی‌شود، چه‌آنکه هرگونه تلاش برای روان‌شناسیِ «سوژه» راه به جایی نمی‌برد و ما اینجا بنا داریم با شرحِ مفهوم فوکویی از سوژه، بر جداسری فردیت و سوژگی تأکید کنیم، خاصه آنکه موضوعِ بحث، یکی از مؤثرترین شخصیت‌های سیاسی معاصر ایران است که تا دوران ما همتا و هم‌آوردی نداشته است. اما این رویکرد را حتی در گزارشات سیا و نامه‌های مقاماتِ آمریکایی که در کودتا مباشرت داشتند و تحلیل عمده مورخانِ غربی که به دیده حقارت به ایران و جهان سوم می‌نگرند، نیز شاهدیم. گزارشات سیا و اسناد منتشرشده در سال 1396 نشان از هراسی عمیق از مصدق دارند. در یک نمونه، قرارگاه سیا در 26 مرداد، در تلگرامی تند به مرکز اعلام کرد «فرمان خلع مصدق و نصب زاهدی معتبر است. مصدق انقلاب کرده است». سیا در همان ایامِ تمرد مصدق از فرمان شاه مبنی بر عزل نخست‌وزیر، متن پیامی را تدارک می‌بیند که حاوی حمله شاه به مصدق و ترغیب ارتش به اقدام بود و در این پیام، شاه، مصدق را فردی توصیف می‌کرد که «روان او بیمار است و فصل تازه‌ای در استبداد رقم زده». نمونه دیگر شرح حالی است که سفارت بریتانیا از شخصیت‌های ایرانی منتشر کرده و در آن آمده است: «مصدق یک فریبکار سیاسی باهوش و عوام‌فریبی با استعدادی کم‌نظیر و قابل‌توجه بود. شهرت او به خاطر دستکاری او را در موقعیت خوبی در ارتباط با مردم ایران قرار داده بود. او بر نارضایتی و بیگانه‌هراسی مردم ایران کار کرد تا از خود یک قهرمان ملی بسازد».

به هر تقدیر، تاریخ نشان داد که اکراهِ شاه در کودتا و سرنگونیِ مصدق بیراه و بی‌اساس نبود. به تعبیر یرواند آبراهامیان، افکار عمومی کودتا را جایگزینیِ یک قهرمان ملی با حاکمی دانستند که سلطنتش را مدیون نه‌فقط قدرت خارجی بلکه بریتانیا، ارباب امپریالیستی سنتی و همچنین آمریکا، قدرت جهانی نوظهور بود. شاه مصدق را «مکافات خود» می‌دانست و به نوشته اکونومیست در «تسخیر روح مصدق مانده بود» و «حتی پس از بیست سال، روح مصدق، سیاستمداری که ردای ناسیونالیسم ایرانی را از آن خود کرد و در به چالش گرفتن غرب از اعراب پیشی گرفت، همچنان شاه را در تسخیر خود دارد». تا حدی که بسیاری معتقدند تا سال‌ها پس از مرگ مصدق، ترس از ظهور مصدقِ دیگر، همچنان فکر شاه را درگیر کرده و چونان مکبثی در انتظار عواقب عملِ خود بود. این هراس تا حدی در ذهن و روانِ شاه رسوخ کرده بود که تا به آخر در رفتار و گفتارش عیان می‌شد. دزموند هارنی، عامل ام‌آی‌سیکس در مصاحبه‌ای درباره ایران گفته بود که شاه همچنان از «عقده حقارت نسبت به مصدق» رنج می‌برد. تونی بن، وزیر خارجه بریتانیا نیز روایت می‌کند که در جمعی خصوصی با شاه در سال 1355 از او می‌پرسد ایده‌های بزرگش را از کجا کسب کرده است، شاه در پاسخ کلیاتی درباره «دهقانان سوئیسی» گفته و بعد، بدون هیچ مقدمه و منطقی در پرشی ناگهانی از مصدق سخن به میان می‌آورد و می‌گوید: «آن مرد دیوانه به قدرت رسید و موجب آسیب زیادی شد». چندان به تفسیر روان‌شناسانه حاجت نیست، پیداست که شاه مسببِ از دست رفتنِ اعتبار و مشروعیت سلطنت را مصدق و برکناریِ او می‌دانست. چنان‌که در کتابِ «فهم ایران» ویلیام پُلک، کهنه‌کار وزارت خارجه آمریکا از اوایل دهه 1330 آمده است، «کودتا شاه را در چشم اکثر ایرانیان به عروسک آمریکایی‌ها تبدیل کرد» و این امر در حافظه عمومی «زخمی عمیق» برجای گذاشت و مصدق را به شاخص و چهره نمادین مبارزه ملی ایران علیه قدرت‌های خارجی بدل ساخت، از این‌رو سرنگونی او یکی از لحظات متمایزی بود که مبین بدگمانی پایدار، اگرنه پارانویا، نسبت به دخالت خارجی در ایران بود.

«فضای گشوده‌ای» که مصدق در «سیاست» خلق کرد، نه‌تنها در سالیانی پس از کودتا و سرنگونی دولت ملی، بلکه در تاریخ معاصر ایران دست‌کم در قالب امکانی بالقوه بر جای مانده است. فوکو با رَدِ سوژگیِ متداول، بر فرایندهای سوژه‌سازی کار می‌کند که سوژه را برمی‌سازند یا دستگاه‌هایی که آن را در سازوکار قدرت گیر می‌اندازند. خوانشِ مصدق به‌عنوان سوژه‌ای فوکویی نیز حاملِ شناخت سازوکارِ قدرت‌هایی است که بنا داشتند به هر ضرب‌وزور توانِ سوژه را کاهش دهند یا او را از کار بیندازند. ملی‌شدن نفت و رؤیایی که مصدق در آن روزگار توانست آن را دست‌کم در ذهنِ ایرانیان ممکن سازد، او را در جایگاه تکینی در تاریخ معاصر نشانده است، در مقامِ «مؤلفی» که کارکرد او را می‌توان در سایه شرایط ظهور سوژه در ترتیب گفتار دورانش بازشناخت، جایی که سیاست‌مداری همچو مصدق از چنبره دستگاه‌ها و قدرت‌هایی که متنِ سیاست دورانش را تسخیر کرده و به انقیاد درآورده بودند، می‌گریزد تا با شهادت به ناممکنیِ سوژگی نقشِ شبحی را بازی کند که تا همیشه بر تاریخ معاصر ایران سایه انداخته است. در فاصله تاریخیِ نه‌چندان کوتاه از روزگار مصدق، فاصله‌ای که در درازنای تاریخ امکانِ فراموشی یا تحریف را سلب می‌کند، سیاست‌مداران و چهره‌هایی برخاستند که خود را با چهره‌ها یا گفتارهای شاخص تاریخ قیاس ‌کردند، غافل از آنکه دورانی فرارسیده که قدرت‌های مرئی و نامرئی، ژست‌های سیاسی را از ما گرفته و آن را با جریان‌ها و پروژه‌های سیاسی کم‌مایه و ناتوان تاخت زدند. به تعبیر آگامبن، «برای آدمیانی که هرگونه حس طبیعی‌بودن را از دست داده‌اند، هر حرکت یا ژست منفردی سرنوشتی می‌شود و هرچه ژست‌ها بیشتر زیر نفوذ قدرت‌های نامرئی، آرامش خود را از کف بدهند، زندگی بیشتر حالتی رمزناگشودنی می‌یابد». ازاین‌روست که آثاری همچون کتابِ «بحران نفت در ایران» که عنوانِ فرعی آن به‌درستی «از ناسیونالیسم تا کودتا» است، فراتر از بازخوانیِ مقطعی از تاریخ معاصر در روزگار ما ضرورت می‌یابد. چراکه این دست آثار نشان می‌دهند چسبیدن به مظاهرِ ژست‌های ازدست‌رفته و ساختنِ نسخه بدلی آن جز بیراهه‌ای نیست. تجربه کودتای 28 مرداد به‌عنوان «گناه آغازینِ شاه و رژیم او» که در حافظه تاریخیِ ایرانیان تا همیشه ثبت شده است، گریزی برای سیاست‌مداران و سلطنت‌طلبانی که هنوز از ناسیونالیسم دَم می‌زنند، باقی نگذاشته است. از این است که شائول بخاش، تاریخ‌نگار ایران مدرن، می‌نویسد: «کودتا رویدادی بنیادی در تاریخ مدرن ایران بود. مشارکت سیا و سازمان اطلاعات بریتانیا در کودتا که موجب سرنگونی نخست‌وزیر بسیار محبوب و منتخب شد، به ‌صورت زخمی عمیق در تصور تاریخی ایرانیان باقی ماند».

* در این متن از کتابِ «بحران نفت در ایران: از ناسیونالیسم تا کودتا» نوشته یرواند آبراهامیان، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، مقاله «مؤلف به‌مثابه ژست» در کتابِ «حرمت‌شکنی‌ها» نوشته جورجو آگامبن، ترجمه صالح نجفی و مراد فرهادپور، نشر مرکز، و مقاله «پرسه‌ای در نگارخانه تاریخ» نوشته فخرالدین عظیمی، مجله نگاه نو (شماره 114، سال بیست‌وششم، تابستان 1396) استفاده شده است.