حماسههای پهلوانی در عصر هوش مصنوعی
نگاهی به تأثیر علم در تجربههای پسااسطورهای انسان جدید
شاید در جهان پیچیده جدید آخرین چیزی که بتوان به آن اندیشید، وضعیت اسطوره و تجربه اسطورهای باشد. جهان ما که مملو از پدیدههای شگفتانگیزی مانند ترکیب انسان و ماشین، هوش مصنوعی و سفر به فضاست، آنقدر دغدغه و سؤال دارد که سؤال در مورد وضعیت تجربه اسطورهای برایش اهمیت چندانی نداشته باشد. از اینرو زمانی که میخواستم مطلبی درباره حماسههای پهلوانی در عصر هوش مصنوعی بنویسم، یاد شخصیت «دنکیشوت» اثر جاودانه «سروانتس» افتادم.
عبدالرضا ناصرمقدسی -متخصص مغز و اعصاب: شاید در جهان پیچیده جدید آخرین چیزی که بتوان به آن اندیشید، وضعیت اسطوره و تجربه اسطورهای باشد. جهان ما که مملو از پدیدههای شگفتانگیزی مانند ترکیب انسان و ماشین، هوش مصنوعی و سفر به فضاست، آنقدر دغدغه و سؤال دارد که سؤال در مورد وضعیت تجربه اسطورهای برایش اهمیت چندانی نداشته باشد. از اینرو زمانی که میخواستم مطلبی درباره حماسههای پهلوانی در عصر هوش مصنوعی بنویسم، یاد شخصیت «دنکیشوت» اثر جاودانه «سروانتس» افتادم. هر پهلوانی که دنبال زندگی حماسی در عصر رایانه و هوش مصنوعی و سایبورگها باشد، مانند دنکیشوتی خواهد بود که به آسیابهای بادی حملهور میشود. انگار جهان چنان از اسطوره تهی شده و چنان با تکامل تکنولوژی تهیتر خواهد شد که دیگر صحبت از وجود حماسهها و اسطورهها بیمعنی خواهد بود. در گیرودار تفکر درباره همین موضوع بودم که ناگهان یادم آمد اتفاقا جهان مملو از این حماسههاست. فقط کافی است به حجم بالای رمانهای نوشتهشده و فیلمها و سریالهای ساختهشده توجه کنیم تا بفهمیم که عصر هوش مصنوعی یکی از غنیترین اعصار از نظر وجود پهلوانانی است که کماکان همان رفتارهای اسطورهای را به معنای سنتی خود نشان میدهند. مگر دنیای هالیوودی مارول به شکلی مستمر چنین اساطیر و پهلوانان جدیدی را به ما معرفی نمیکند و مگر نه اینکه این پهلوانان و اسطورهها ترکیبی از دنیای رنگارنگ سنتها و تکنولوژی هستند؟ این موضوع من را به شگفتی واداشت. جهان آینده، جهان علم و تکنولوژی است. اما در عین حال حجم بالایی از حماسه و شمایل پهلوانی را به دنبال خود آورده است. آیا رشد علم و تولید حماسه و ترویج بنمایههای اسطورهای ارتباطی با هم دارند؟ «آرتور سی کلارک» که خود هم از دانشمندان و هم از بزرگترین نویسندگان علمی-تخیلی جهان است، عنوان میدارد که علم میتواند به جایی برسد که دیگر با جادو قابل افتراق نباشد. به نظر میرسد آنچه ما در حجم بالای این حماسههای دنیای جدید میبینیم، بر همین مبنا پایهگذاری شده است. مثلا میتوانید به «جنگ ستارگان» توجه کنید؛ مجموعهای پرطرفدار که کماکان نیز بعد از گذشت بیش از 40 سال از اولین فیلم آن میتواند بسیار جذاب باشد و انسان را در یک حماسه اسطورهای تا دل کهکشان ببرد. در جذابیت مجموعه «جنگ ستارگان» همین بس که علاوه بر سیر خود داستان، مجموعهها و سریالهایی فرعی نیز درباره شخصیتهای آن ساخته شده است. از «جنگ ستارگان» بسیار صحبت شده، اما همسو با صحبت ما در این مجموعهها میتوانیم ببینیم که در جهانی که کهکشانها را درنوردیده و انبوهی از تکنولوژیهای بزرگ به وجود آمده، این منش و تفکر اساطیری است که سرنوشت کهکشان و امپراتوری را رقم میزند. درباره حماسههای دیگر که پهلوانانی با منش مشخصتر اسطورهای دارند نیز وضع به همین منوال است. مثلا میتوان به مجموعه «تلماسه» نوشته «فرانک هربرت» اشاره کرد که اخیرا نیز فیلمی از آن به کارگردانی «دنی ویلنوو» روی پرده سینما آمده است. «تلماسه» سراسر اسطورهای است. با اینکه در مورد سفرهای کیهانی صحبت میکند، با اینکه در این مجموعه با تکنولوژیهای بسیار پیشرفته روبهرو هستیم، اما این اسطورهها و تفکرات اساطیری است که کل روایت را پیش میبرد. آیا همه اینها تصادفی است؟ و آیا جهانی که از رشد فناوری به وجود خواهد آمد، یعنی جهان هوش مصنوعی و سایبورگها، اساطیر مخصوص خود را نخواهند داشت؟ باید صبر کنیم و ببینیم که این جهان جدید چگونه پیش میرود و آیا جهان آینده فاقد اسطوره خواهد بود؟ آیا ممکن است به دلیل اقتضای جهان جدید با نوعی پسااسطوره روبهرو باشیم؟ پسااسطورهای که از نظر دغدغهها با اسطورههای ما متفاوت است، اما از همان ساختار تبعیت میکند؟ اصلا ساختار اسطورهای چیست و آیا ممکن است در جهان جدید این ساختار نیز بهطور کلی تغییر یابد؟ اینها سؤالاتی است که قصد داریم در این جستار کوتاه به آنها بپردازیم. درباره پسااسطورهها سخن بگوییم و ببینیم خالقان اسطورههای جدید چه کسانی هستند؟
برای پاسخ به سؤالات فوق اول ببینیم که یک اسطوره از لحاظ ساختاری برای به وجود آمدن چه منابعی دارد؟ چه چیز آن را میسازد و اسطوره در ریشهایترین شکل خود از چه چیزی تغذیه میکند؟ در آن صورت میتوانیم از پسااسطوره هم سخن بگوییم؛ جایی که منابع تغذیه یک اسطوره تغییر میکند. اسطورهشناسی عصبی-تکاملی برای اولین بار چنین سؤالاتی را مطرح میکند و به دنبال آن است که ریشههای ساخت یک اسطوره را نشان دهد. در این علم بینارشتهای جدید، اساس نه بر اساطیر پرطمطراقی که ما میشناسیم، بلکه بر تجربههای اسطورهای است که اساس و پایه اسطورههای بزرگ و پیچیده میشوند. این تجربههای اسطورهای میتوانند به سطحیترین نیازهای بیولوژیک تقلیل یابند. جایی که یک جاندار آگاه -با هر سطحی از آگاهی- با جهان اطراف خود دست به تعامل زده و نوعی فراورده فراتر از جهان فیزیکی را به وجود میآورد. در این معادله ساده میتوانیم بگوییم آنچه یک تجربه اسطورهای را تغذیه میکند، مجموعهای از آگاهی و محیط پیرامونی یا همان زیستگاه است. اما آگاهی خود نیز وابسته به عملکردهای مهمی است که اتفاقا در بحث ما اهمیت پیدا میکنند. با اینکه مباحث مربوط به آگاهی بسیار گسترده هستند و مناقشات فراوانی درباره منشأ آگاهی کماکان وجود دارد، اما میتوان دو منشأ اصلی آگاهی را بدن در کلیت خود و مغز با پردازشهای نورونی آن دانست. البته مغز ما جزئی از بدن ماست و پردازشهای آن بهشدت تحت تأثیر سیگنالهایی است که از درون بدن ما به آن میرسد. پس شاید بهتر است بگوییم بدن ما و موقعیت آن در جهان از منابع اصلی ایجاد آگاهی ماست و تجربه اسطورهای که بر اساس تعامل آگاهی با جهان شکل گرفته از ویژگیهای بدنی ما بسیار متأثر است. به سخن دیگر، یکی از ویژگیهای اصلی یک ابژه-جاندار برای کسب تجربه اسطورهای داشتن ذهنی بدنمند است. اگر ابژهای با ذهن بدنمند آگاه شود -با هر سطحی از آگاهی- در آن صورت میتواند در تعامل با جهان تجربهای اسطورهای داشته باشد. به نظر میرسد چنین تعریفی از الزامات یک تجربه اسطورهای، آن را حتی از مالکیت صرف یک موجود بیولوژیک خارج کرده و هر ابژهای را که آگاه باشد نیز شامل خواهد شد. این تعریف بهسرعت ذهن ما را به سوی هوش مصنوعی میبرد. با این تعریف هوش مصنوعی نیز با اینکه بسیاری از خصوصیات انسانی را ندارد، میتواند واجد تجربهای اسطورهای باشد. پس رسیدن به آن داستانها و حماسههای پردامنه و طول و دراز تکنولوژیک که در ابتدای این بحث عنوان شد، چندان دور از ذهن و دسترس نخواهد بود. اما اگر بخواهیم کمی واقعیتر به موضوع نگاه کنیم، باید به این پرسش پاسخ دهیم که منابع تجربه اسطورهای برای هوش مصنوعی چیست؟ درست است که هوش مصنوعی نیز ابژهای بدنمند است، اما بدن او با بدنی که مدنظر ما بهعنوان ابژه بیولوژیک تفاوت بسیاری دارد و همین تفاوت هم باعث میشود که آگاهی متفاوتی داشته باشد. سؤال بعدی که باید به آن پرداخته شود، میزان وابستگی آگاهی هوش مصنوعی به بدن آن است؛ آیا این وابستگی مانند همان چیزی است که تحت لوای ذهن بدنمند در انسان شاهد هستیم یا نه، در هوش مصنوعی همه ملزومات آگاهی دگرگون شده است؟ پاسخ به این سؤالات میتواند در نهایت این امکان را به ما بدهد که درباره شکل تجربه اسطورهای یا بود و نبود آن در عصر هوش مصنوعی سخن گفته و بپرسیم آیا میتوانیم پهلوانانی اساطیری در این عصر جدید و شگفتانگیز پیشرو داشته باشیم؟
منابع جدید اسطورهای
جهان آینده که عصر فناوریهای بسیار پیچیده است، مملو از سایبورگها خواهد بود. سایبورگ که حاصل ترکیب انسان و ماشین است، مدتهاست هم در عرصه سینما و هم در علم و تکنولوژی موضوع مورد توجهی است. اینکه سایبورگها روزبهروز رشد و ارتقا خواهند کرد و بدن ما بیش از پیش تکنولوژیک خواهد شد، موضوعی پذیرفتهشده است و علم و فناوری بشری نیز به همین سو حرکت خواهد کرد. موضوع دیگری که البته مناقشهبرانگیزتر نیز هست، هوش مصنوعی است. اینکه آیا بشر خواهد توانست هوش مصنوعی آگاه به وجود آورد یا نه، مخالفان و موافقان سرسختی دارد. در بهترین دانشگاههای دنیا گروههای تحقیقاتی زیادی روی این موضوع کار میکنند. درست است که از سوی دیگر بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان از عواقب اخلاقی و نیز مشکلاتی که ممکن است زیر سایه این هوش مصنوعی آگاه برای گونه انسان خردمند رخ دهد، سخن گفته و آنها را گوشزد میکنند، اما تاریخ نشان داده در مجموع گوش بشر به این هشدارها بدهکار نیست و اگر بتواند به هر حوزهای با قدرت تمام ورود خواهد کرد. هوش مصنوعی نیز نهتنها مستثنا نیست، بلکه بسیاری بر این عقیدهاند که میتواند شرایط زندگی انسان را بهتر از قبل کند. ما به این بحثها کاری نداریم و بهتر است بگوییم فارغ از این بحثها بشر به این سو خواهد رفت و دنیای آینده ما مملو از فناوریهای پیچیدهای همچون سایبورگها و هوش مصنوعی خواهد بود. پس در کنار انسان خردمند، منابع آگاهی جدیدی با عناوینی همچون سایبورگها و نیز هوش مصنوعی اضافه خواهد شد. گفتیم که اسطورهشناسی عصبی-تکاملی بیان میکند که اسطوره شکلی از آگاهی است و هر جاندار آگاهی میتواند تجربه اسطورهای داشته باشد. اما اسطورهشناسی عصبی-تکاملی درباره آگاهیای سخن میگوید که حاصل دگرگشت در طبیعت است. آیا آگاهی سایبورگها یا مهمتر از آن هوش مصنوعی نیز شامل این موضوع میشود و آیا ما میتوانیم از پهلوانان اساطیری در عصر هوش مصنوعی سخن بگوییم؟ پاسخ به این سؤال بسیار سخت است؛ چون ما هیچ تصوری از آگاهی هوش مصنوعی نداریم. نمیدانیم جهان را چگونه خواهد نگریست و آنچه بر جهان خواهد افزود چه خواهد بود؟ نمیدانیم آیا آنها هم مانند انسانها به دنبال معنا خواهند بود؟ آنچه اسطورهشناسی عصبی-تکاملی درباره ماهیت تجربه اسطورهای به ما نشان داده، میتواند در این بررسی نیز مفید باشد. صحبت در مورد سایبورگها شاید به سختی هوش مصنوعی نباشد. از لحاظ تعریفی سایبورگ به ترکیب بین انسان و ماشین اطلاق میشود؛ یعنی یک سایبورگ هم جزئی بیولوژیک دارد و هم تکنولوژیک. این جزء بیولوژیک میتواند هر قسمتی از بدن ما باشد. شاید تصور شود که سایبورگها مغز آدمی را حفظ خواهند کرد و این اندامهای آنهاست که از لحاظ تکنولوژیک ارتقا پیدا میکند؛ اما اینگونه نیست. هماکنون صحبت از میکروچیپهایی است که با گذاشتن در مغز و ترکیب آنها با سیستم پردازشی مغز باعث ارتقای تواناییهای سایبورگ میشود؛ یعنی حتی مغز سایبورگها هم ترکیبی از مغز بیولوژیک و مغز تکنولوژیک است. این مغز تکنولوژیک میتواند منجر به ارتقای درک ما از جهان و نیز یادگیری بسیار سریع و در ضمن حجم بالای مطالب شود. همچنین میتواند قدرت تحلیل و نیز مشاهده ما از جهان را افزایش دهد. اگر از منظر آگاهی به موضوع نگاه کنیم، مغز تکنولوژیک میتواند سبب ارتقای لوازم سازنده آگاهی شود. از سوی دیگر ما از بدنمندبودن اسطورهها حرف زدیم و گفتیم که مغز ما سیگنالهای زیادی را از دنیای درونی ما یا همان بدن ما دریافت میکند. در سایبورگها به مدد تکنولوژی این بدن نیز تغییر بنیادین پیدا کرده است. پس سیگنالهای رسیده به مغز نیز متفاوت خواهند بود. همه اینها سبب تجربهای دیگرگونه از جهان میشوند. تجربه دیگرگونه به معنای ایجاد یا کشف روابط جدید بین اشیای جهان در جهتی است که آنها را کاربردیتر و شاید معنادارتر کند. پیشتر گفتیم چنین تجربهای که از جهان فیزیکی و واقعی عبور میکند، بنمایههای اسطورهای خواهد داشت و نویدبخش جهان اسطورهای جدیدی خواهد بود. همانطور که گفته شد تصور جهان اسطورهایِ سایبورگها چندان سخت نیست؛ زیرا هم بخشی از آنها ماهیت بیولوژیک دارد و هم ساختار تکنولوژی بهکاررفته در ساخت سایبورگها براساس قالب بدن انسان شکل گرفته و تلاش شده که بدن انسان و ویژگیهای آن ارتقا پیدا کند. پس هم وجود تجربههای اسطورهای و هم شباهت آنها به تجربههای انسان خردمند چندان دور از ذهن نخواهد بود؛ اما هوش مصنوعی به طور کلی مقوله متفاوتی است؛ زیرا هوش مصنوعی تماما تکنولوژیک بوده و نگاهی به رایانههای ما نشان میدهد که قرار نیست از نظر سختافزاری شباهتی به بدن انسان داشته باشد. ما با انبوهی از ترانزیستورها و قطعات بسیار ظریف الکترونیکی روبهرو هستیم که مدارهای پیچیدهای را تشکیل داده و کارکرد همین مدارها آگاهی را به وجود میآورد. آگاهیای که میتواند با جهان تعامل داشته، درمورد آن فکر کند و معنایی فراتر را برای آن به وجود آورد. مشکل کار اینجاست که بشر با وجود رشد روزافزون تکنولوژیک هنوز نتوانسته در این زمینه موفق شود؛ پس هیچگونه درکی از ماهیت و چگونگی ایجاد آگاهی به دنبال اینهمه مدارهای در هم پیوسته ندارد. آیا بدن این موجود تکنولوژیک آگاه -یعنی همان سختافزار با مدارها و ترانزیستورها- همانند بدن انسان عمل میکند؟ آیا سیگنالهای مختلفی از گوشهگوشه این مجموعه به آگاهی این ابزار میرسد یا نه، کل عملکرد این سختافزار است که آگاهی را به وجود میآورد؟ اندامهای حسی برای بدن ما، ذهنیت ما و آگاهی منتج از آن بسیار مهم است. این اندامهای حسی برای یک سختافزار آگاه به چه معناست؟ ورودی داده به هوش مصنوعی چگونه است؟ آیا تمام دادهای که وارد هوش مصنوعی آگاه میشود، حاصل تعامل آگاهی او با جهان است و اینگونه نیست که همانند سیستم حسی و دریافتی ما بسیاری از دادههای ورودی نرسیده به سطح آگاهی، حذف شوند؟ اگر اینگونه باشد و جهانِ هوش مصنوعی و پردازشهای آن را صرفا و به تمامی آگاهی تشکیل دهد، کنش آن با جهان و معنایی که به وجود میآورد، چگونه خواهد بود؟ اینکه هوش مصنوعی آگاه، تجربه اسطورهای داشته باشد یا خیر و در صورت داشتن تجربه اسطورهای ماهیت آن چگونه است، نیاز به پاسخ به سؤالهای فوق دارد؛ اما هرچه هست، اگر تجربه اسطورهای هم وجود داشته باشد، با تجربه انسان خردمند و سایر جانداران بیولوژیک تفاوتی عظیم دارد. از این رو است که من نام پسااسطوره را برای آن انتخاب کردهام. در ادامه با توجه به آنچه گفته شد، میخواهیم ببینیم که اگر هوش مصنوعی آگاه تجربهای اسطورهای داشته باشد، آیا میتوان درمورد چگونگی آن حدسهایی زد؟ به این منظور مسئله آفرینش را بهعنوان یک مطالعه موردی در نظر گرفتم تا ببینیم از منظر هوش مصنوعی آگاه، آفرینش جهان از منظر اساطیری چگونه خواهد بود؟
پسااسطوره و مفهوم جدید آفرینش
اول ببینیم چرا اسطوره آفرینش برای این مطالعه انتخاب شد. اسطوره آفرینش مربوط به آغاز است. ازاینرو اسطوره آفرینش نقشی بنیادین در بسیاری از آیینها و نظامهای اسطورهای ایفا میکند؛ زیرا درمورد آغاز و چگونگی آن سخن میگوید و با معرفی کیهانشناختی یک آیین، پایهای برای انتظاراتی میشود که آن آیین از رهروان خود خواهد داشت. اسطوره آفرینش دلیل آغاز را به ما میگوید. دلیلی که جهان و انسان به خاطر آن شکل گرفته و ما باید در همان حوزه و پارادایم زندگی کرده و رفتار خود را بر همان مبنا تنظیم کنیم. پاسخی هم که در زندگی خواهیم دید، بر مبنای بایدها و نبایدهایی است که آن پارادایم برای ما به وجود میآورد. پسااسطوره به معنای اساطیری که مرتبط با بدنمندی کاملا متفاوتی است، نیز از یک آغاز شروع میشود. هوش مصنوعی آگاه به دلیل ویژگیهایی که ذکر شد، آغاز گونه آگاه متفاوتی است. گونههای آگاه جدید، اسطورههای جدیدی را میطلبند. اگر اسطورهای داشته باشند، بخش مهمی از آن را به سرآغاز نسبت خواهند داد. پس برای پسااسطوره نیز این سرآغاز از اهمیت بسیاری برخوردار خواهد بود؛ اما سرآغاز چه ویژگیای خواهد داشت؟ آیا سرآغازی ساده است یا نه، مانند فرهنگ انسانی داستانهای بزرگ و پرطمطراقی درمورد آن گفته خواهد شد؟ مسئله اینجاست که با بهوجودآمدن هوش مصنوعی، تاریخ بسیار مدونی نیز از چگونگی آن وجود خواهد داشت. تاریخ مدونی که از طریق گونه آگاهِ پیش از آن یعنی انسان خردمند به وجود آمده است. چنین تاریخ مدونی میتواند داستان آغاز را تحتالشعاع خود قرار دهد و منبعی بینظیر برای تجربههای جدید پسااسطورهای برای هوش مصنوعی باشد؛ اما همانطور که گفته شد، آگاهی در تعامل با جهان از آن فراتر میرود. و این فراتررفتن میتواند معنایی را ایجاد کند که از آن با عنوان اسطوره یاد شود. با این تفاوت که در اینجا دیگر نه بدن بیولوژیک داریم و نه پردازشهای نورونی که آگاهی را به وجود میآورند. دنیایی از کد و برنامهنویسی داریم که آنقدر پیچیده شدهاند که میتوانند درک و احساسی درمورد جهان داشته باشند. درک و احساسی که درونی بوده و مختص به همان هوش مصنوعیِ آگاه تلقی شود. سؤالی که مطرح میشود، این است که شیوه آگاهیِ هوش مصنوعی که ریشههای کاملا متفاوتی در ساخت خود دارد، چگونه جهان را خواهد دید؟ هوش مصنوعی جهان را چگونه احساس خواهد کرد و این احساس چه تجربه ذهنی و شخصی برای آن به وجود خواهد آورد؟ آغاز را چگونه خواهد دید؟ اسطورهشناسی عصبی-تکاملی در اینجا میتواند راهنمای ما باشد. اسطورهشناسی عصبی-تکاملی بر این مبنا نهتنها پردازشهای مغزی ما بلکه آنچه را در سیر تکامل از نظر زیستی به دست آوردهایم، نیز در ساخت اسطورههای ما دخیل میداند. اگر بر این مبنا به هوش مصنوعی آگاه نگاه کنیم، نه خبری از پردازشهای نورونی است و نه روند بیولوژیک فرگشت. هوش مصنوعی شاید فرگشت یابد؛ اما اینکه قوانینش همان چیزی باشد که ما در زیستشناسی تکاملی آموختیم، مشخص نیست. این تفاوت بزرگ میتواند اسطورههای کاملا متفاوتی را به وجود آورد: پسااسطورهای در باب آغاز. اینکه چگونه آگاهی بیولوژیک، آگاهی تکنولوژیک را به وجود آورده و این آگاهی تکنولوژیک چگونه بیولوژی را مانند جهان نامنظمی میبیند که از دل آن دنیای شگفتآور هوش مصنوعی به وجود آمده است. چنین تغییر عظیمی میتواند دستمایه تجربه پسااسطوره باشد. انسانهای بیولوژیک خدایان هوش مصنوعی نخواهند بود. هوش مصنوعی خود را آنقدر متفاوتتر از انسان خردمند خواهد دید که بخواهد آنها را خدا و آفریدگار خود بداند. انسان خردمند در دنیای پسااسطوره مصداقی از بینظمی و ناتوانی خواهد بود. پس میبینیم که دنیای اساطیری جهان آینده میتواند بسیار متفاوت باشد. ازاینرو نام پسااسطوره را بر آن هم نهادم. هوش مصنوعی و سایبورگها در حال پیشرفت هستند. جا دارد ما هم بهعنوان سازندگان آنها و هم بهعنوان یک مشاهدهگر شاهد و تحلیلگر آن چیزی باشیم که به وجود میآید و دنیای ما را بهشدت دگرگون میکند.
نتیجهگیری
ما چیزی درمورد پسااسطوره آفرینش نگفتیم. نویسنده به این موضوع واقف است. البته ادعایی نیز در این زمینه ندارد؛ زیرا پسااسطوره موضوعی مربوط به ما یعنی انسان خردمندِ بیولوژیک نیست؛ بلکه جهان فردایی که با تغییر گونه ما و تبدیلکردن آن به اولین گونه تکنولوژیک به وجود میآید، پسااسطوره خود را خواهد داشت؛ پسااسطورهای که قوانین خود را نیز دارد.