ایراندوستی سرفرازانه در عصر عسرت
سیدجواد طباطبایی (۲۳ آذر ۱۳۲۴ - ۹ اسفند ۱۴۰۱) سرمایه فکری کمنظیر و جایگزینناپذیری برای ایراندوستی مسئولانه در عصر عسرت ژرفاندیشی سیاسی بود. جای خالی نواندیشیهای ایراندوستانه و سنجشگریهای شجاعانه فکری او افسوس و دریغ بسیار برخواهد انگیخت، بهویژه در این روزگار، یعنی در هنگام و هنگامهای که ما ایرانیان با گامهایی لرزان و دلهایی نگران و سرهایی در گرو یکپارچگی و آبادی و آزادی ایران، عبوری دشوار از فرازونشیبهایی لغزان در بزنگاهی تاریخی را گویی داریم باز تجربه میکنیم.
سیدجواد طباطبایی (۲۳ آذر ۱۳۲۴ - ۹ اسفند ۱۴۰۱) سرمایه فکری کمنظیر و جایگزینناپذیری برای ایراندوستی مسئولانه در عصر عسرت ژرفاندیشی سیاسی بود. جای خالی نواندیشیهای ایراندوستانه و سنجشگریهای شجاعانه فکری او افسوس و دریغ بسیار برخواهد انگیخت، بهویژه در این روزگار، یعنی در هنگام و هنگامهای که ما ایرانیان با گامهایی لرزان و دلهایی نگران و سرهایی در گرو یکپارچگی و آبادی و آزادی ایران، عبوری دشوار از فرازونشیبهایی لغزان در بزنگاهی تاریخی را گویی داریم باز تجربه میکنیم.
او اندیشهورزی سیاسی بود که در مقیاسی تمدنی مسئله ایران را تعریف و مطالعه میکرد. ایران برای او امالمسائل بود. هرمسئلهای برای او تنها در همان حدی اهمیت داشت که ربط و نسبتی با مسئله ایران مییافت. از ایران که سخن میگفت، نظر به پیوندهای فرهنگی دیرپا و پیوستگیهای تمدنی همافزا داشت. با این حال از مسئلههای درهمتنیده ایران امروز و تهدیدهایی که یکپارچگی آن را به خطر انداخته است، غافل نبود. به حفظ ایران میاندیشید، درباره آن بی هیچ لکنتی، فراوان میگفت و مینوشت، و در این مسیر، فهم میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی را میستود و به تداعی معانی، به یاد سخن ماکیاولی میافتاد که در برابر دشمنان ملت و کشور، هر که باشد، باید از یکپارچگی وطن بیقیدوشرط دفاع کرد، بیچونوچرا، «به نام یا به ننگ».
بر همین قیاس، ایران و منافع عامِّ عامِّه ایرانیان برای او اصل بود. او به معنای ایدئولوژیک کلمه، ناسیونالیست نبود، بلکه ایران را بهمثابه ملتی مقدم بر زایش ملیت مدرن و ایرانشهر را بهمثابه هویتی سامانبخش و تداومبخش، سابق بر ملیگرایی مدرن تحلیل میکرد. عناصر مُقَوِم ایران و مفاهیم معرف ایرانشهر نزد او مؤلفههای سازنده اصل پایه و بنیادین اندیشه سیاسی ایرانی بود. برای او، ایران بنا نیست بر وفق الگویی بیرون از این اصل بنیادین یا غریبه با آن از نو تأسیس شود. ایرانشهری که او در اندیشه سیاسی میشناخت و میساخت، واحدی تمدنی بود استوار بر این اصل که «ایران» همه مؤلفههای برسازنده ایرانشهر را درون خود دارد. ایرانشهر طباطبایی شبیه هیچ شهری در گذشته دور دیگران یا حال نزدیک ایشان نبود. ایران او فقط به خود میمانست. برخلاف برخی گمانهها، ایران طباطبایی مفهومی استعلایی
(transcendental) و فراتاریخی نیست، در صورتبندی او، ایران مفهومی است درونماندگار (immanent).
بر این اساس بود که طباطبایی هیچ پروا نداشت از اینکه مفهومی استثنائی از ایران را صورتپردازی کند و بر استثنائیبودن ایران و قیاسناپذیری آن پای فشارد. او نهتنها سرشت ایران بهمثابه یک ملت و ایران بهمثابه یک شهر را متمایز از دیگر شهرها و ملتها میدید، بلکه روش فهم گذشته ایران و شیوه گشایش فروبستگیهای کنونی را در همین فهم استثنائی از ایران میجست. او بهصراحت میگفت ایران یکی از نادر ملتها و نادر شهرهایی است که در مقیاسی چندهزارساله این همه اختصاصات شراکتناپذیر و ناهمپوشان با دیگر ملتها و شهرها یافته است، از زبان و دین و فلسفه و عرفان و مذهب گرفته تا شهرسازی و موسیقی و شعر و صنعت و هنرهای تجسمی و فنون جنگ و صلح و تجارت و گسترش امپراتوری و مرکزیت جغرافیاییـسیاسی در ابعاد جهانی. در نظر او، ایران استثنائی است و بنابراین، از درون خود میشکفد نه بر پایه پیوندهای بیگانه یا با شبیهسازی بیگانگان بر پایه پروژههای بیریشه و قلمهای و خلقالساعه. بر همین اساس، هم مدرنیزاسیون و هم برنامه روشنفکری راست و چپ و رادیکال و اصلاحی و هم پروژههای «آنچه خود داشت...» را در ایران حامل مشکلات اصولی و مبنایی میدید و همه را بیش و کم سترون و ناسازگار با هستی استثنائی ایران میدانست. او همه این برنامههای فکری و سیاسی را بخشی از تاریخ انحطاط و امتناع اندیشه به شمار میآورد.
طباطبایی «انحطاطباور» بود، یعنی علاوه بر درک انحطاط، باور داشت که انحطاطِ بیزنهارِ عمل و اندیشه سیاسی سرگذشت پایدار و گریزناپذیر ما ایرانیان در سدههای گذشته بوده است و چنین خواهد ماند مگر ایرانیان بتوانند فهم خود را از خویشتن تغییر دهند. افزون بر این، طباطبایی «انحطاطاندیش» بود، به هر دو معنای «اندیشیدن» (یعنی هراسیدن و فکرکردن)؛ هم انحطاطِ اندیشه سیاسی و امتناع آن را در کانون صورتبندی خود از «مسئله ایران» نشانده بود و تا واپسین روزهای زندگی فکری پربارش سنجشگرانه درباره آن میاندیشید؛ و هم نگران وضع و حال و روز آینده ایران بود. فروبستگیهای عملی ناشی از انحطاط و امتناع فکری او را به هراس افکنده بود و بهویژه در واپسین ماههای زندگی فکریاش، میکوشید راهی برای رهایی از سراشیب این بنبست تاریخی بیابد. از واپسین نوشتههایی که او در ماههای اخیر منتشر کرد، چنین برمیآمد که گویی چراغ اندیشهای نوآیین در ذهن و دل او روشن شده است و شاید به همین سبب، سازوبرگ سفر بلند فکری خود را داشت نو میکرد و قدم در راهی نپیموده مینهاد. شاید میخواست به استقبال زایش اندیشهای نو برود، با اندیشیدن به آیندهای روشنتر از ماضی بعید ایران و ماضی نقلی آن، و درخشانتر از حالِ نهچندان ساده ولی استمراری ایرانیان.
به پاداش یکپارچگی ساحات اندیشه و گفتار و کردارش، او را زود از خانه معنویاش، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، کمینه جایگاه شایسته او، تنگنظرانه و کوتهبینانه به جفا راندند و این خانهای بود که بر آن غیرت میورزید. با این حال، به گواهی شمارگان نشر آثارش و همهگیرشدن ادبیاتش در این سالهای بلند و زیر همین سقفهای کوتاه، دانشوران و دانشجویان، چه مخالف و چه موافق، آثار او را، کوتاه و بلند، بیش از آثار دیگران خواندند و بر دیده بینش نهادند و در نقد و نظر گرفتند، بهویژه بسی بیش از آثار همه کوتهآستینانی که امثال او را از خانه راندند یا درازدستانه بر مسند او و امثال او تکیه زدند و ماندند و اینچنین، نه قدر او را، که شأن آن مسند را، به قدر قامت کوتاه خود تنزل دادند.
وضعیت دشوار ایران و ویرانی دانشگاه و وضع و حال روشنفکری در ایران کام او را تلخ و زبان او را گزنده کرده بود. ولی این تلخی و گزندگی نتوانسته بود ذرهای از اهمیت ایران و اندیشیدن به آن در نظر او بکاهد یا شور زندگی برای ایران را در او فرو بنشاند یا حدت ذهن و شوخطبعی سرشتی و طنازی جبلّی او را بفرساید. نقشِ سایهروشنِ طنز تلخی که بر بسیاری آثار او نشسته است، از همین حس دوگانه حکایت میکند.
در نکتهسنجی، بیمجامله بود و در نقادی، زبانی بیلکنت و گشوده و دستی شتابناک و گشاده و قلمی سرد و روان و قدمی گرم و بیباک و چالاک داشت. این ترکیب، چه در فرهنگ عمومی ما و چه در فرهنگ نخبگانی ما، اغلب به توهین و اهانت حمل میشود و از این رو هیچ تحمل نمیشود. با این حال، مشتاقان نقاد که مسئله ایران را مسئله خود میدانند و میتوانند بر ایراندوستی سنجیده و بیقیدوشرط او شهادت دهند، شهد ژرفاندیشی نقادانه و نگریستن همدلانه در آثار او را عذرخواه زِبری قلم او و تندی و تلخی زبانش خواهند دانست، چنانکه تاکنون نیز بسیاری چنین دانستهاند.
سیدجواد طباطبایی، به تیغ قلم بیپروا و لبریز از نقدهای ژرفاشوب، جامههای خیالین پادشاهان ملک توهم را میدرید و رشته خیالات سروران سریر ادعا را میگسست و تهیدستی و عریانی معرفتی ایشان را آشکار میکرد. در پاسخ به نقدهای بسامان و نظاموارِ او بر طرحهای خام بود که بسیاری مؤسسههای ریز و درشت از اوایل دهه ۱۳۷۰ به این سو با ارتزاق از سرمایههای بینانسلی این ملت در حاشیه امن دستگاههای حکومتی سر برآوردند و ذرهبین و منقاش و چسب و قیچی در کف مرتزقانشان نهادند و کشف اندیشه سیاسی را از درون مردهریگ سنتهای کلامی و تفسیری سفارش گرفتند و نوشتههایی حجیم «تولید» کردند و تحویل دادند، نوشتههایی اغلب بیارزشتر از کاغذ و مرکبی که برای چاپ آنها اتلاف و اسراف شده بود. به قول طباطبایی در آخرین نوبتی که در نشست سالانه انجمن علوم سیاسی، به دعوت زندهیاد داود فیرحی سخن گفت، چاه ویلی که اینچنین کنده و گنده و گنده شد، هرچند برای زمین تشنه اندیشه سیاسی ایرانیان آبی نداشت، ولی برای حرفه حفاری و حرافی نان بسیار داشت و بسیاری از حرافان و حفاران را بر نردبان دلارهای متورم نفتی نشاند و چند طبقه اقتصادی برکشید.
او رفت ولی داستان اندیشهاش ماند. و این همه حرافان و حفاران هنوز نمرده، بر باد رفتهاند و فراموش شدهاند و «گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند» و همچنان در حرفه حفاری و حرافی بپایند، باز هم نمیتوانند از عمق سترون این مغاک، داستانی بسامان و سامانبخش برآورند و با آن، گوش دلی را بربایند یا ذهن و ضمیری را به خود مشغول دارند یا گرهی را بگشایند، چنانکه تاکنون هم با برانگیختن این همه عِده و عُده نتوانستهاند.
اندیشه سیاسی در ایران شاید هنوز هم چندان غنا و قوتی نداشته باشد، ولی بی آثار و آرای او و واکنشهایی که در همراهی و نقادی این آثار برانگیخته شد، همین اندکمایه غنا و قوت کنونی را هم نمیداشت. هرچند ناگفته روشن است که قدرشناسی از کوشش و جوشش فکری او و نقادی همدلانه آرای او همهجا به معنای همرأیی و همراهی با او نبوده و نیست.
دریغا که شعله چراغ پرفروغ عمر او بیگاه فرو نشست، و رشته پیوند نوشونده او با خوانندگان سنجشگر و مشتاق او به گردش تیغ بیدریغ اجل گسست، و فصل اخیر دفتر فکر روشن او ناتمام ماند. امر ناتمام نویدبخش تداوم است. اندیشه ناتماممانده او نیز میتواند نویدبخش گشودگی به روی امکانهای آینده و به سوی افقهای فرارویی باشد که جامعه فکری ایران در گفتوگویی غایبانه با او خواهد گشود و خواهد پیمود. ژرفاندیشیهای فکری-سیاسی او تا آینده رؤیتپذیر در کانون نقد و نظر ایرانیان خواهد بود و سپهر فسرده اندیشه سیاسی ایران را گرم و روشن خواهد کرد. چنین باد!
روان پاکش در سایهسار مهربان جان جهان، شاد و روشن و روان باد!
محمدمهدی مجاهدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی