پروژه ناتمام فیلسوف ایرانشهری؛ یادبودی از دکتر سیدجواد طباطبایی
روز گذشته دکتر سیدجواد طباطبایی پس از دورهای بیماری درگذشت؛ آیا کالبدی که او کوشیده بود تا در آن جان بدمد زنده خواهد ماند؟ سیدجواد طباطبایی با کتابهای «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» (1367) و «زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران» (1373) نامور شد.
سیدمحمدعلی تقوی*
روز گذشته دکتر سیدجواد طباطبایی پس از دورهای بیماری درگذشت؛ آیا کالبدی که او کوشیده بود تا در آن جان بدمد زنده خواهد ماند؟
سیدجواد طباطبایی با کتابهای «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» (1367) و «زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران» (1373) نامور شد. در آن دو کتاب، او بر آن بود تا از مرگ کالبدی خبر دهد که بیخبر از مرگ خویش، گامهای آخر را در سرگردانی به این سو و آن سو برمیدارد. این جنبه از اندیشه او چندان نوآوری نداشت، چراکه پیش از او نیز از «امتناع اندیشه در فرهنگ دینی» سخن گفته شده بود. با این حال، طباطبایی تبیین مبسوطتری برای آن «امتناع» و این «زوال» فراهم آورد و مهمتر آنکه به نیکی دریافت که ادعای «امتناع اندیشه» در یک فرهنگ میتواند نسخهای برای «خودکشی دستهجمعی» یک ملت باشد؛ بنابراین بهسرعت تلاش خود را معطوف به کنکاش در منابعی کرد که «تداوم اندیشه سیاسی در زوال» را بازتاب دهند. از «ابن خلدون» (1374) آغازید و با «خواجه نظامالملک» (1375) به دامان اندیشه ایرانشهری درغلتید که تا پایان با نام او همزاد شد. در جهش فکری دیگر خود، بارقه اندیشه مدرن ایران را در عصر مشروطیت یافت و «نظریه حکومت قانون در ایران: مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» (1384)، «نظریه حکومت قانون در ایران: مبانی نظریه مشروطهخواهی» (1386) و «ملت، دولت و حکومت قانون؛ جستار در بیان نص و سنت» (1398) را نگاشت.
او که در ابتدا، سنت را به دلیل ستیز با عقلانیت، عامل زوال اندیشه سیاسی در ایران میدانست، بهتدریج به آن به دیده میراثی نگریست که البته از مجرای تجدد و با امکانات اندیشه مدرن باید نقادی شود و سپس به این گرایید که اولویت کنونی روشنفکران ما باید پرسش از «چیستی رابطه با سنت قدمایی» باشد و نه «رابطه با تجدد». علاقه متأخر او به اندیشههای مشروطهخواهی از همین سبب بود که مشروطیت را اجتهادی در سنت قدمایی و با ابزار مفاهیم مدرن تفسیر میکرد.
مهمترین میراث اندیشگی او را میتوان «اندیشه سیاسی ایرانشهری» دانست که درباره اهمیت آن چنین مینویسد: «از نظر تداوم تاریخی و فرهنگی ایرانزمین، در کنار زبان و اندیشه فلسفی، اندیشه سیاسی ایرانشهری یکی از عمدهترین عوامل تداوم ایرانزمین باید به شمار آید و تأملی درباره هویت تاریخی و فرهنگی ایرانیان، جز از مجرای تحلیلی از تداوم اندیشه سیاسی ایرانشهری امکانپذیر نیست». به باور او، «اندیشه سیاسی ایرانشهری همچون رشته ناپیدایی است که دو دوره بزرگ تاریخ دوران قدیم ایرانزمین را از دوره باستانی آن تا فراهمآمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی به یکدیگر پیوند میزند». اندیشه سیاسی ایرانشهری را اما باید پروژهای ناتمام دانست. این پروژه هنوز راهی طولانی در برابر خود دارد تا با دستاوردهای اندیشه سیاسی مدرن همساز شود و نیز با میراث اسلامی، که بخش فربهی از تفکر سیاسی ایرانیان را شکل میدهد، پیوند خورد (آنچه طباطبایی نصوص یا سنتهای چهارگانه میخواند: ایرانشهری، یونانی، اسلامی و غرب مدرن). بهعلاوه، اندیشه ایرانشهری باید خود را از اتهامی که به طور سنتی بدان منتسب بوده است برهاند، ایدهها و نهادهای دموکراتیک و آزادیجویانه را در خود جا دهد و بهویژه با تنوع فرهنگی موجود در ایران تعاملی سازنده برقرار کند.
ما امروزه نیاز به مجموعهای از اندیشهها و مکاتب برخاسته از سنتهای بومی و همساز با مدرنیته داریم تا بتوانیم از ایران در برابر سمومی که میوزند پاسداری کنیم و دغدغه ایران را به نسل در حال برآمدن منتقل کنیم. اندیشه ایرانشهری یکی از مکاتب است. اما سیدجواد طباطبایی که در «شامگاه اندیشه»اش، بسیاری از منتقدان را با زبانی گزنده بیمحابا مینواخت، دیگر در میان ما نیست تا بتواند پرسشها و تردیدهایی را پاسخ دهد که پروژه ایرانشهری او درانداخته است. امید آن است که دیگرانی این پروژه فکری ناتمام را پیش ببرند و ابزارهای نظری بیشتر و کارآمدتری را برای استمرار یک ایران یکپارچه و مدرن فراهم آورند.
* دانشیار علوم سیاسی پژوهشکده فرهنگ و ارتباطات
دانشگاه علامه طباطبایی