آدم بالونی*
علی محمد بیدارمغز
صبح دوشنبه یکی از دوستان زنگ زد و گفت:
-بدجوری گرفتار شدهام، بیا به کمکم.
سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. خانه دوست در باغی خارج شهر بود. نزدیکیهای باغ اتومبیل خاموش شد. هرچه استارت زدم روشن نشد که نشد. در ماشین را که باز کردم یک چیز شبیه بادکنک بزرگ اما هشتضلعی روی زمین نشست. از تعجب وحشتزده شدم. با خود گفتم چینیها آمدند. ناگهان صدایی مثل بازشدن در شنیده شد و کسی انگار حرف میزد. در اتومبیل را بازکردم که از مخمصه فرار کنم. ناگهان لحن عجیبی شنیدم:
-سوار نشو اتومبیل را من خاموش کردم. نترس با تو کار ندارم.
با تعجب پرسیدم:
-شما کی هستید؟
-من ژاک هستم. از فضای دور آمدهام. سیاره N654R. تو را تنها یافتم، با تو حرف دارم. نترس.
-ژاک چیه؟ با من چکار داری؟
-ژاک به زبان سرخهای یعنی زن.
- اول یک جور دیگه حرف میزدی.
-آره به زبان سرخهای بود که آمریکا نفهمد! همان زبانی که در 1+5 به کار رفت. ضمنا من دهها زبان بلدم. حالا هم من سرخهای حرف میزنم، این جعبه همراه آن را به فارسی برمیگرداند. چند تا پیغام دارم!
- پیغام چیه؟
- این چه وضعی شما درست کردهاید؟
-کدام وضع؟
- جنگ بزرگ دوم.
- جنگ بزرگ اول چی؟
- خیلی جدی نبود. اما وقتی شیما و زاکی را بمباران اتمی کردید ما متوجه شدیم که جنس بشر به چه سلاح وحشتناکی دست پیدا کرده.
-مقصود هیروشیما و ناکازاکی است؟
-بله من تازه زبان ژاپنی را شروع کردهام. بلد نیستم بگم هیروشیما و کازاکی.
- ما از طوفان نوح شما را زیر نظر داریم. خالق کائنات همه آدمهای بد را غرق کرد.
-بله. انسانها را از بردگی نجات داد. عیسی، کور را بینا، برص را درمان و مرده را زنده کرد. آخرین فرستاده هم که گفت...
-فرمود
-بله فرمود: بهترین شما کسی است که اخلاقش از بقیه بهتر است. با همه مهربان بود. پس چی شد که شما انسانها با هم اینگونه رفتار میکنید؟ همه آنان آمدند تا به شما زندگی، آزادی، درمان و سلامتی و رفتار و گفتار درست بیاموزند. چرا مرتب با هم در جنگ هستید. یکی میره تو مچد! بقیه را میکشد و تکبیر میگه. الان تو سولدوز، شام و عثمانی زلزله شده به اندازه کافی کمک نمیکنید. ما صدای ضجه مردم را از زیر آوارها میشنیدیم.
-سولدوز کجاست؟
-همان خوی.
- بله فهمیدم.
- یککم با هم مهربان باشید. برید به کمک مردم، خونهها خراب شده مجروح شدهاند. نیاز به دوا و درمان و غذا و آب دارند. وضعیت را درک کنید. ما که نباید از فضا بیاییم و به شما کمک کنیم. خودتون کمک هم باشید! تا خانه آودان! بوبیک بیامورزه! تاندوروست بو! داست خاک که تا را روزی و روشنایی بابو!
دوباره صدای در آمد. بالون با سرعتی باورنکردنی از زمین بلند شد و در طرفهالعینی ناپدید شد. در اتومبیل را باز کردم و سوئیچ را چرخاندم. اتومبیل روشن شد. مدتی در همان حال بودم و داشتم فکر میکردم راستی از فضا باید بیایند و ما را نصیحت کنند؟ راستی این ژاک بالونی چقدر با ادب بود!
* این مطلب، مسائل روز و مطرحشده در این مدت را از منظر طنز روایت میکند.