|

عدالت برای زنان افغانستان

خیابان‌های سرد کابل برای زینب

«بخت‌بیگم حیدری» دانشجوی زبان دری در دانشگاه هرات بود که با آمدن طالبان از ادامه تحصیل بازماند. او چند وقتی است که برای «شرق» روایت‌هایی از وضعیت زنان در کابل می‌نویسد و در ستونی با نام «عدالت برای زنان افغانستان» منتشر می‌کند. آنچه در ادامه می‌خوانید، شرح یکی از سوژه‌هایی است که روزانه در خیابان‌های کابل دیده می‌شوند.

خیابان‌های سرد کابل برای زینب

«بخت‌بیگم حیدری» دانشجوی زبان دری در دانشگاه هرات بود که با آمدن طالبان از ادامه تحصیل بازماند. 

او چند وقتی است که برای «شرق» روایت‌هایی از وضعیت زنان در کابل می‌نویسد و در ستونی با نام «عدالت برای زنان افغانستان» منتشر می‌کند. آنچه در ادامه می‌خوانید، شرح یکی از سوژه‌هایی است که روزانه در خیابان‌های کابل دیده می‌شوند.

کابل امسال سرد‌تر از سال‌های دیگر است؛ همان‌گونه که نظام طالبانی در افغانستان شیوه ظلم بر ملت را در پیش گرفته است و هیچ گوش شنوایی به دادخواهی ملت ندارد، زمستان هم با سردی‌هایش این ظلم را بیشتر رونق می‌دهد. فقر و ناداری روز‌به‌روز مردم را به کام مرگ می‌برد و جوانان را مجبور به مهاجرت می‌کند.

زینب از ساعت هفت صبح تا پنج شب در کنار یکی از جاده‌های کابل برای گدایی می‌نشیند. با آنکه سن‌و‌سالش برای این کارها خیلی کوچک است، ولی به گفته خودش این تنها راه باقی‌مانده برای پیدا‌کردن یک لقمه نان است.

 زینب که در اصل باشنده ولایت غزنی است و حالا در کابل زندگی می‌کند، می‌گوید: پدرم را پنج سال پیش طالبان سر بریده‌اند و بدن تکه‌و‌پاره‌اش را به خانه ما فرستادند؛ او تنها سرپرست و نان‌آور خانواده ما بود. مادرم از وقتی که پدرم آن‌گونه کشته شد، افسردگی گرفت و حالا از دو پا فلج است و نمی‌تواند بیرون از خانه کار کند. 

خواهرانم که از من بزرگ‌تر هستند، به دلیل فقر اقتصادی نتوانستند درس بخوانند. من حالا نان‌آور یک خانواده شش‌نفری هستم و با گدایی‌کردن برای خانواده‌ام نان خشک به خانه می‌برم. ما خانه نداریم و زیر خیمه در یکی از محله‌های فقیر‌نشین زندگی می‌کنیم.

 روزهایی که برف و باران ببارد، بیشتر سردم می‌شود و به همین دلیل اکثر اوقات شدید مریض می‌شوم. روزانه اطفال زیادی از پیش چشم آدم رد می‌شوند که با پدر و مادر خود زندگی می‌کنند و خوشحال‌اند. من همیشه حسرت بودن یک روز در کنار پدر خود را می‌خورم؛ ولی هیچ چاره‌ای جز گدایی ندارم. او آرزو دارد یک روز بتواند به مکتب برود و درس بخواند تا بتواند خود و خانواده‌اش را از فقر اقتصادی نجات دهد و مادر خود را تداوی کند.

 «اما» با رویکردی سیاسی که طالبان در مقابل زنان افغانستان در پیش گرفته است، نمی‌دانیم سرنوشت زینب که آرزویش درس‌خواندن و به مکتب رفتن است‌ و دیگر زنانی که در اینجا مانند برده در گرو طالبان مانده‌اند، چه خواهد شد.