بازخوانی جنگ اوکراین از پروندههای تاریخی اوکراین، قفقاز و...
جنگ اوکراین، میوه برنامهریزی غرب
اندکی بیش از یک سال از آغاز جنگ در اوکراین میگذرد و امروز، بسیار روشن است که پیامدهای این جنگ تنها دامن روسیه و اوکراین را نگرفته است، بلکه بسیاری از کشورهای جهان در همه قارهها را گرفتار خود کرده یا خواهد کرد. آنچه اهمیت جنگ نامبرده را برای ما بیشتر میکند، بررسی و دقت در پیامدهای آن برای منطقه است.
اندکی بیش از یک سال از آغاز جنگ در اوکراین میگذرد و امروز، بسیار روشن است که پیامدهای این جنگ تنها دامن روسیه و اوکراین را نگرفته است، بلکه بسیاری از کشورهای جهان در همه قارهها را گرفتار خود کرده یا خواهد کرد. آنچه اهمیت جنگ نامبرده را برای ما بیشتر میکند، بررسی و دقت در پیامدهای آن برای منطقه است. پیش از این و در چند یادداشت به جنگ اوکراین پرداختهام و در مطلب حاضر، بنا بر حساسیت موضوع، باز هم نگاهی به آن همراه با بررسی جامعتری از ریشههای تاریخی برخی جنگها خواهم داشت و در لابهلای تحلیل خود، نکته بسیار مهمی در رابطه با قفقاز و جایگاهش در جنگ یادشده بیان خواهم کرد. واکاوی جنگ اوکراین و تحلیل آن بدون توجه به تاریخ سیاسی جهان و منطقه، بهویژه در سده بیستم میلادی، کاری است عقیم و گنگ که تنها تحت تأثیر نگاه تبلیغی-رسانهای یکسویه قرار گرفته است.
ریشههای تاریخی اهمیت اوکراین و پیرامونش
پیش از آغاز جنگ جهانی دوم و در سالهای آغازین آن، آلمانیها نگاه ویژهای به اروپای خاوری و بهویژه اوکراین داشتند. آنان باور داشتند که هرگاه به منابع عظیم غله اوکراین دست یابند -به همین دلیل آنجا را سرزمین طلایی میپنداشتند- یا به منابع سرشار جنگلهای روسیه و نفت قفقاز مسلط شوند، آنگاه خوشبختیهای روی زمین نصیب آلمان و ملت آن خواهد شد. اگرچه دولت آلمان در خلال جنگ به استالین پیشنهادی برای اتحاد و بستن پیمان همکاری میان دو کشور داد و حتی مولوتوف -وزیر خارجه وقت شوروی- برای بررسی زمینههای مدنظر، سفر معروف خود به آلمان را آغاز کرد، اما هدف اصلی هیتلر نه ماندن بر سر پیمان، بلکه حمله به روسیه و برآوردن آرزوهای دیرین خود -که برخی از آنها را نام بردیم- بود. دولت انگلیس نیز همواره بهدنبال دستیابی به چاههای نفت باکو بود و علیرغم همراهی و کمک به شوروی -پس از حمله آلمان به شوروی- همیشه در پی رسیدن به منابع انرژی باکو و منابع طبیعی ارمنستان بود و حتی شکست شوروی در جنگ هم مانعی برای این رؤیاپردازی انگلیسیها نبود! آنچه مهم بود، برآوردهشدن خواستهها و مطامع بود نه پیمان و همکاری با دولتهای دیگر! در میانه کمکرسانی به روسیه شوروی -از راه ایران- انگلستان به روسها پیشنهاد داد که یگانهایی از نیروهای زمینی و هواییاش در باکو مستقر شوند تا از منابع نفتی آنجا حفاظت کنند که با مخالفت دولت شوروی همراه شد. در این زمینه، نمونههای بسیاری از طمع کشورهای گوناگون در منطقه اوکراین و قفقاز میتوان برشمرد که در اینجا مجالش نیست. بنا بر آنچه اشاره کردیم، هر تحلیلگر تیزبینی میتواند این ریشههای تاریخی را بداند و شباهت فضای امروز و سالهای دور و نزدیک را شناسایی کند: خورشید جنگ از سرزمین اوکراین دمیده! و پیشتر هم جنگی در منطقه ناگورنو -که مسائل آن منطقه همواره مانند آتش زیر خاکستر، امکان شعلهورشدن دارد- رخ داد که دلیلی جز طمعهای اقتصادی تاریخی ندارد! اینبار هم در یک سو روسها و در سوی دیگر، نهتنها آلمانیها بلکه متفقین گذشته -به سرکردگی آمریکا- و شرکای اروپای خاوری ایستادهاند. پس چنین به نظر میرسد که ریشه اصلی آغاز و پیدایی جنگ را باید در اندیشههای افرادی همچون «جورج سوروس» جستوجو کرد؛ آنجا که از سالها پیش از اروپا میخواهد که بیدار شود -که درگیر جنگ شود!- زیرا نیت واقعیاش این است که به بخشهای خاوری اروپا به دیده سرزمینهای ثروت اقتصادی مینگرد و برای دستیابی به آن هدف، حتی کاشتن بذر جنگ و نابسامانیهای سیاسی در آنجا را روا میداند.
اندکی درباره تحولات پس از فروپاشی شوروی
یکی از نقصهای بزرگ در تحلیلهای سیاسی، بیتوجهی به تاریخ و سیر تاریخی یک کشور است. نادیدهگرفتن تاریخ پیدایی روسیه در 300-۴۰۰ سال اخیر، بیگمان هر تحلیلی را ناقص و ناکارآمد خواهد کرد. امروز را نمیتوان بیتوجه به گذشته تحلیل کرد، پس باید چسبیدن یا جداشدن سرزمینهای روسیه تزاری یا اتحاد جماهیر شوروی را در نظر داشت؛ از آن جمله جداشدن اوکراین به فاصله اندکی پس از فروپاشی شوروی. طرفهای غربی در آن روزگار -بهویژه انگلیسیها- با بهرهگیری از رخوت پدیدآمده در رقیب قدیمی، رویکردهای خود را بر پایه پشتیبانی از جدایی جمهوریهای شوروی تنظیم کردند. هدف آنان تسلط بر منابع آن تازهکشورها و تلاش برای نفوذ سیاسی در میان آنها بود؛ آنچه اهمیت نداشت بیتوجهی به آینده آن کشورها و رنجهایی بود که در آینده، بیش از پیش بر آنان تحمیل خواهد شد. برای نمونه، میتوان به مسائل مربوط به اوکراین و روسیه یا ارمنستان و جمهوری باکو اشاره کرد. نشانهها و قرینههای دیگری هم برای سنجش درستی این اوضاع است؛ از حضور آمریکاییها در اوکراین طی سالهای پس از فروپاشی شوروی -هم در زمینه اقتصادی و هم سیاسی- تا تفاهمی که شوروی، آمریکا و انگلیس در سال ۱۹۹۱ تنها با عنوان «شفاهی»! بر سر آن توافق کردند و درونمایهاش این بود که مرزهای ناتو حتی یک اینچ به سوی اروپای خاوری گسترش نخواهد یافت و... همگی این رویدادها و مسائل بسیار دیگر، سبب شد تا منافع «خرس خسته» آنگونه که باید تأمین نشود و همین مطلب، پایه برخی اقدامات در آینده شد.
ظهور چین کنونی و پیوندش با تحولات امروز
در سالهای میانی سده بیستم میلادی روابط شوروی و چین رو به افول گذاشت و دو کشور اختلافهایی بنیادین با یکدیگر پیدا کردند؛ چینیها بر این باور بودند که حکومت شوروی در اجرای مرام کمونیستی، خوب عمل نکرده و از آن فاصله گرفته است. این اختلافات حتی به آنجا رسید که در زمان «خروشچف» برای حضور در بعضی نشستها، دو طرف از هم دعوت نکردند! در این میان غرب، بهویژه آمریکا، برای نزدیکی به چین هم از دید اقتصادی و هم از دید سیاسی دست به کار شد و روابط آمریکا و چین از دهه ۷۰ میلادی دور تازهای را آغاز کرد و در دهههای بعدی سرمایههای عظیم جهان سرمایهداری به سوی بازار ارزان چین کمونیست! روانه شد. با فروپاشی شوروی فرصت بزرگی برای چینیها فراهم شد تا پس از افول ابرقدرت شرق و ضعف روسیه -بهعنوان وارث آن ابرقدرت- رابطه خود را هم با شرق و هم با غرب بسیار گسترش دهند. طبیعی است که این مسئله، به کاهش نقش روسیه در صحنههای جهانی چه در زمینه اقتصادی و چه سیاسی انجامید و تا دهه نخست از سده کنونی ادامه داشت. در سالهای پس از فروپاشی شوروی، روسیه از افزایش قدرت چین هراس داشته است تا جایی که رفتهرفته، نه همان غرب را که همسایهاش -چین- را بهعنوان زنگ خطری برای آینده منافع خود میدانست. غرب هرچه بود از نظر جغرافیایی چسبیده به روسها نبود! و همین مطلب، تنظیم روابط با چین را برای روسها دشوار میکرد. از سوی دیگر قدرت روزافزون چین، نهتنها دغدغه روسیه بلکه دغدغهای برای غرب و خود آمریکا شد. از اینرو سرنوشت چینیها هم بسیار به سرنوشت جنگ اوکراین گره خورده است، چه برندهاش روسها باشند -که چین را به اردوگاه شرق نوآراسته خواهد کشاند- و چه برندهاش غرب باشد -که روسیه را از صحنه به در خواهد کرد- در نتیجه چینیها با دقت اوضاع را دنبال میکنند. مسئله چین میتواند درصورتی که فرجام جنگ، منافع روسیه و آمریکا را تأمین کند، یک زمینه برای هماهنگی میان دو طرف باشد! در زمان نگارش اولیه این مقاله هنوز پویایی دستگاه دیپلماسی چین آشکار و توافق ایران و عربستان یا سفر «شی جینپینگ» به مسکو انجام نشده بود. آنچه در صحنه کنونی میتوان دید، تلاش غرب و شرق برای کشاندن چین به سوی خود است؛ فشارها و تکاپوی آمریکا -نظامی یا اقتصادی- و سخنان اخیر «اورسولا فندرلاین» برای بازنگری در روابط آینده اروپا و چین در همین راستا میگنجد.
آینده اتحادیه اروپا و جنگ اوکراین
در میانههای سده بیستم، اروپا با پیشقراولی سیاسی فرانسه، بهرهبری شارل دوگل، اروپای بدون روسیه را بیمعنا میدانست و به همین دلیل دوگل برای نزدیکی روسیه و اتحادیه اروپا تلاش میکرد. اما آمریکا و انگلیس این مسئله را برخلاف خواستهای خود میدیدند و در طول دهههای گذشته که فرانسه از لزوم تجهیز و قدرتمندی اتحادیه اروپا سخن گفته است، این دو کشور تلاش کردهاند تا از بهثمررسیدن این ایده جلوگیری کنند. آمریکاییها حتی از فروپاشی اتحادیه نیز استقبال میکنند ولی به دلیل سرمایهگذاریهای کلانشان در اروپا، این اعتقاد را هرگز علنی نکردهاند و همواره کوشیدهاند تا با ابزار اقتصادی، نقش کنترلی بر اروپا داشته باشند. با آغاز جنگ در اوکراین شکاف در هرم تصمیمگیری اروپا -فرانسه و آلمان و تا حدی ایتالیا- آشکار شده و آنان پی بردهاند که با روند کنونی نمیتوان اروپا را مانند یک گروگان اداره کرد. به همین دلیل است که رویکرد امانوئل مکرون و اولاف شولتس گاه رودرروی هم قرار میگیرد؛ یکی خواهان پشتیبانی نظامی است و دیگری در این زمینه رویکردی ملایمتر و محدودتر در پیش میگیرد و بهناچار همراهی -محدود- میکند. تا پیش از جنگ، روسیه با حضور در نشستهای اروپایی همواره در ارتباط و رایزنی با اتحادیه بوده ولی نقشه رسمی در آن نداشته است. اروپا میداند که برای پیشبرد هدفهایش به روسیه نیاز دارد و دیر یا زود باید در این زمینه تصمیمی راسخ بگیرد وگرنه به دوام اتحادیه نمیتوان امید داشت. به گمانم اقدامات اروپاییها در مسئله ناگورنو-قرهباغ و گشایش دالان زنگزور –بهشیوه مدنظر اروپا- اهرمی برای فشار بر روسیه است تا راهی برای پایان جنگ پیدا کنند. اعتراضهای مردمی در برابر کمک نظامی به اوکراین را هم باید به چالشهای اروپاییان افزود که یعنی مردم ظرفیت پذیرش یک جنگ فراگیر دیگر را ندارند.
قفقاز، منطقه استراتژیک همه دورانها!
دولت فخیمه انگلیس تا زمان جنگ جهانی دوم چنین میاندیشید که منافع آن نباید توسط رقیبانش -روسیه و آلمان- تهدید شود و همواره تلاش میکرد از جغرافیای ایران، افغانستان و عراق و ترکیه بهعنوان کشورهای حائل، برای حفاظت از هندوستان، بهرهبرداری کند. از سوی دیگر آنان به قفقاز نگاه ویژهای داشتند؛ هم از دید اقتصادی (پیشتر به چاههای نفت باکو اشاره کردم) و هم از دید جغرافیایی. آنان عوارض جغرافیایی قفقاز را عاملی میدانستند که حتی میتواند پیشروی آلمانیها را ناممکن کند. از اینرو آنها و بعدها اسرائیلیها و آمریکاییها -بهطور عام، غربیها- همواره در پی حضور در قفقاز بودند و فروپاشی شوروی این فرصت را برایشان فراهم کرد؛ اگرچه حضور آنان به دلیلهای امنیتی و اجتماعی در سالهای نخست به کندی پیش میرفت اما بعدها شتاب بیشتری گرفت و زمینه برای نفوذ در قفقاز بیش از پیش فراهم شد؛ طوری که منافع روسها و برخی کشورهای دیگر -مانند منافع ملی ایران- را به خطر انداخت. برنامهریزی برای شروع جنگ ۴۴روزه ناگورنو-قرهباغ در سال ۲۰۲۱ یکی از کارهای جدی غرب -با همراهی پررنگ ترکیه، اسرائیل و انگلیس- برای هموارکردن نفوذ بیشتر در قفقاز بود. انگلیسیها از قدیم به منابع طبیعی ارمنستان میاندیشیدند و اسرائیل، ترکیه و حتی چینیها هم به دنبال منافع خود بودند. به همین منظور، مسائل مربوط به ارمنیها و آذریها که در زمان شوروی، افزون بر رنگ قومی، بهانهای زیستمحیطی هم داشت این بار هم همان وضعیت را پذیرفت. پس از تصرف شوشی و لاچین، بانیان و پشتیبانان جنگ به هدف مشترکشان که همانا بهرهبرداری از دالان زنگزور بود، نزدیکتر شدند. اگر این مسیر راهاندازی شود، همه و ازجمله چینیها به هدفهای تاریخی خود دست مییابند؛ زیرا: ۱- آرزوی دیرین انتقال بهصرفه انرژی از باکو برای انگلیس و اسرائیل برآورده میشود، ۲- هدفهای پانترکیستی دولت ترکیه در پرتو رویکرد «نوعثمانیگرایی» و حضور تا بخشهای خاوری دریای مازندران -شامل ازبکستان و قزاقستان تا مرز چین- به بار مینشیند، 3- برای چینیها راه انتقال کالای دیگری هموار میشود و ۴- در آینده نهچندان دور، ناتو یا اسرائیل میتواند حضور نظامی رسمی در قفقاز داشته باشد. مواردی که بدان اشاره کردیم به ضرر روسیه -و البته ایران- است و جز به حاشیه راندن آنان و نفوذ رقبا کارکرد دیگری ندارد و شاید مهمترین دلیل تهاجم روسها به اوکراین همین محاصره و تضعیف اقتصادی-سیاسی روسیه، هم از بخشهای جنوبی و هم غربی، است که آنان را به هراس انداخته و به دام جنگ با همسایه غربی کشانده است. این نکات نشانههایی قوی برای پذیرش این مطلب هستند که جنگ اوکراین توسط غرب راهاندازی شده است و نه با هماهنگی روسیه و غرب. به گمان من روسها با اشراف اطلاعاتی نسبت به این واقعیت که در آینده وارد نبرد در جبهه اوکراین خواهند شد، رویکرد منفعلانه در جنگ ۴۴روزه قرهباغ داشتند و تنها به گماردن نیروهای حافظ صلح روسی در آرتساخ بسنده کردند و از سویی دیگر به روابط آینده با چینیها -با رویکرد مهارگرایانه- میاندیشیدند.
چندگانگی اطلاعات و تحلیلهای خبری جنگ
بر پایه سابقه میدانیم که خبرها و تحلیلهای رسانهای همواره آمیخته به اخبار راست و دروغ یا متناقض بوده است که با تأثیر روی افکار عمومی، آن را آماده پذیرش یا رد مطلبی کند. پیش از آغاز جنگ روسها خبر میدادند که سلاحهای غربی فراوانی در اوکراین بهطور مخفیانه انبار شده است! و طرفهای غربی هم در برابر، آن را دروغ میپنداشتند! در روزهای آغازین جنگ ستونی ۶۰کیلومتری از تجهیزات زرهی روسیه راهی میدان شدند و تا چندکیلومتری کییف پیشروی کردند اما به ناگاه این ستون عظیم وادار به عقبنشینی شد! آنهم با تلفات قابل توجه. در میانههای جنگ برخی خبرگزاریها مدعی شدند که نهادهای اطلاعاتی غرب از یک سال پیش از آغاز جنگ، از رخداد آن آگاه بودند! با نگاه به همین خبر این پرسش پیش میآید که آیا میتوان باور کرد که غربیها با آگاهی از نیت رقیب، کاری برای خنثیسازی نقشهها یا تخریب مواضع یا جلوگیری از اقدامات وی انجام ندهند؟! در تأیید این مطلب باید به خبری در ماههای میانی جنگ اشاره کرد؛ آنجا که «ینس استولتنبرگ» اعلام کرد «ناتو» بخشی از نیروهای اوکراینی را پیش از جنگ آموزش داده است! حتی نفتالی بنت، نخستوزیر پیشین اسرائیل، هم فاش کرد که پوتین به او گفت که از مخفیگاه زلنسکی خبر داشته و میتوانسته او را ترور کند، اما پس از گفتوگو با بنت به او قول داده است که زلنسکی را ترور نکند. پس شاید ماندن زلنسکی در کییف تنها علاقه به کشورش -یا آنگونه که در رسانههای شرق و غرب تا مقام قهرمان ملی بالا میرود!- نباشد و حاکی از آمادگی و تجهیز اوکراینیها باشد. تازهترین اظهارنظر در این زمینه هم سخنان «آنتونی بلینکن» است که میگوید منتظر حمله روسیه بودیم! این موارد به همراه چندین تحلیل و خبر متناقض دیگر، شک و تردید هر تحلیلگرِ باریکبینی را برمیانگیزد تا نتواند تحلیل اخیر «الیوت کوهن» و برخی همکارانش را در کشورهای دیگر بپذیرد؛ زیرا وی معتقد است که تحلیلگران به این دلایل درباره جنگ اوکراین دچار خطا شدهاند: ۱- شناخت ناکافی از توان دفاعی مردم اوکراین، ۲- خطا در ارزیابی نظامی که روسها را قدرتمند و اوکراینیها را ضعیف جلوه میداد و ۳- روسیه در اشغال اوکراین و بهویژه -حتی در صورت اشغال- در تسلط بر آن موفق نخواهد شد. بنا بر آنچه گفته شد، نشانههای قوی وجود دارد که غربیها با تجهیز اوکراین و از سوی دیگر اطلاعات نادرست روسها از توان واقعی اوکراینِ تجهیزشده، جرقههای جنگ را زده است و سبب بروز فاجعه و بدبختی بهویژه برای ملت اوکراین شده. آمریکا و اروپا -با تکیه بر نقش پررنگ انگلیس- با تشویق به ادامه جنگ، اوکراین را قربانی و آنجا را منطقه حائلی برای منافع خود کردهاند.
هراسانگیزی در غرب و شرق از یکدیگر
سابقه جهانگشایی روسها و دستاندازی آنها به کشورهای دور و نزدیک -که ایران گرامی هم از آن ضربه خورده- واقعیتی نیست که از ذهن تاریخ پاک شود، اما بر این باورم که وضعیت جهان کنونی اجازه چنان کارهایی، آنهم در سطح گسترده، به هیچ کشوری حتی آمریکا نمیدهد. کشورگشایی به سبک گذشته، پس از جنگ دوم نه یکباره اما آرام آرام جایگاه خود را از دست داد. امروز روسیه نمیتواند همینطور بیمقدمه به لهستان، چک، فنلاند و... حمله کند و جهان او را تماشا کند! این یک واقعیت است. اما اگر حتی ایده حمله و کشورگشایی در ذهن روسها و ولادیمیر پوتین را واقعی بدانیم، برخی موانع و ضعفهای ارتش روسیه -خوشبختانه- امکان نمیدهد که روسها بتوانند دست به چنین اقدامی بزنند؛ مهمترین مانع این است که بخشی از نیروهای انسانی ارتش روسیه توان رزمی طولانی ندارند که وارد توضیح آن نمیشوم. هراسافکنی در غرب، یک خوراک تبلیغی است برای ائتلاف و همراهی متحدان؛ همانگونه که تعلیق «نیواستارت» از سوی پوتین، کارکرد تبلیغی وارونه برای شکست یا شکاف در ائتلاف غربی دارد. به گمان من مرز نهایی نبرد، همین اوکراین یا بخشی از آن است مگر اینکه تحریک و علاقه غرب به فراگیری جنگ و جانگرفتن ناتو! سبب شود رویکرد دیگری از روسیه ببینیم؛ همانطور که «دیمیتری مدودف» از آمادگی روسیه برای استقرار نیرو در مرز لهستان سخن گفت!
تلاش برخی کشورها برای آتشبس
بر پایه مطالبی که تاکنون ارائه کردم، طبیعی است که کشورهایی همچون ترکیه یا چین و رهبران سیاسی اتحادیه اروپا به دنبال آتشبس باشند. بزرگترین عامل برای آنکارا فشار سنگین اقتصادی -که در پی زلزله تشدید هم خواهد شد- آسیبدیدن اقتصاد گردشگری، ازبینرفتن یا ناامنی سرمایهگذاریهایش در اوکراین و در صورت تسلط سیاسی روسیه بر قفقاز، بربادرفتن گسترش پانترکیسم! است. طبیعی است که قدرتمندی روسها هرگز مطلوب ترکیه نبوده و نیست. برای چینیها نیز همینطور؛ بیمناکی آنان از آینده سیاسی-اقتصادی خود و بهخطرافتادن امنیت راههای بازرگانی که چینیها در پی گشایش یا توسعه آن هستند (ازجمله قفقاز) طرحهای آنان را ناکام میگذارد. از طرفی فشار کنونی غرب بر چین آنان را بر سر دوراهی قرار داده است. به باور من آن قدرت اصلی فرامنطقهای که سرنوشت آیندهاش به جنگ اوکراین گره خورده، چین است؛ زیرا سخن بر سر موجودیت سیاسی چینِ آینده است و این کشور باید رویکرد سیاسی آیندهاش را برگزیند: گرایش به غرب یا به سوی شرق و روسیه. سخنان اخیر اردوغان از آمادگی ترکیه برای میزبانی دور تازهای از مذاکرات صلح روسیه و اوکراین، پس از رأی پارلمان ترکیه به عضویت فنلاند در ناتو، جای درنگ و اهمیت دارد؛ فشار بر روسیه یا تلاش برای برندهشدن در انتخابات؟!
جنگ اوکراین و معامله غرب و روسیه؟!
برخی تحلیلگران و روشنفکران بر این باورند که جنگ کنونی با هماهنگی روسیه و غرب به راه افتاده است تا منافع تازهای برای هر دو طرف دربر داشته باشد (که به برخی تحولهای احتمالی در گوشه و کنار جهان اشاره کردیم). بهراستی اگر چنین باشد جز افسوس و نومیدی سنگین چه چیز دیگری نصیب مردمان جهان و بهویژه اهالی رسانه، تحلیلگران و اندیشمندان خواهد شد؟ زیرا در آن صورت میپذیریم که رخدادهای جهان، نه برآمده از اراده و تاریخ ملتها، بلکه در گروی خواست و اراده قدرتطلبان و میلیاردرهای جهانی -در پیوند با هم و همراه با صاحبان تکنولوژی- است. در این صورت تقسیم دنیا به جهان آزاد -به رهبری غرب!- و جهان بسته -به نمایندگی شرق!- چه معنایی دارد؟ از اینرو معتقدم که به دور از سخنان افرادی چون سوروس و مانند او، یک اندیشمند و تحلیلگر باید بتواند حتی با وجود چنین واقعیاتی در جهان نقش کنشگری خود را بازی کند؛ نقشی که گاه در میدان نبرد با سوداگران جهانی و به واسطه آگاهیبخشی، پیروزیهایی به دست آورده است.
سود برندگان و بازندگان اصلی جنگ
بیشک آمریکا و انگلیس در صورت پیروزی غرب، برندگان جنگ اوکراین خواهند بود؛ در صورتی که فرجام جنگ فروپاشی روسیه یا تضعیف ابدی آن باشد، ترکیه، چین و اسرائیل هم از منافع آن بهرهمند خواهند شد و برای نمونه، سرمایههای انسانی و مالی روسها میتواند به سوی آنها سرازیر شود. اما از نگاه من، بازندگان اصلی کشورهای اتحادیه اروپا و منطقه قفقاز و ایران خواهند بود. شرح گسترده این مطلب -ازجمله مورد ایران- در این نوشتار نمیگنجد و مجالی دیگر میخواهد.
نتیجهگیری
از آنجا که جهان سیاست نه یک زمینه صفر و یکی بلکه زمینهای طیفی است و رویکردهای سیاسی -بنا بر ماهیت شناور خود- هر لحظه میتوانند آبستن تغییر شوند، پس تحلیلهای گوناگونی را میتوان بر جنگ یا رویدادهای دیگر نوشت و شاید برخی واقعیتها و اسناد سالها به دراز بکشد تا افشا شود و خطاهای کار تحلیلگران را نشان دهد، اما بنا بر بررسیای که کردیم باید جنگ اوکراین را میوه برنامهریزی غرب بدانیم. تاریخ روابط سیاسی میان قدرتها نشان میدهد که همواره مرزهای حائلی میان آنان بوده است تا از نزدیکی بیش از حد و رویارویی بین آنها جلوگیری کند. برای نمونه، کشورهای اروپای مرکزی -بهویژه اتریش و چکسلواکی سابق- نقشی شبیه به حائل در دوران جنگ سرد داشتند یا کشورهایی که میان امپراتوری بریتانیا و روسیه دارای چنین وضعی بودند. از اینرو هیچ دلیل منطقی در چارچوب سیاسی نمیتوان یافت که انگلیسیها -بهدنبال معدن طلا و ...!- و اسرائیلیها و بهتازگی فرانسویها بخواهند کشورهای واقع بر مرزهای جنوبی روسیه، یعنی ارمنستان و جمهوری باکو را بهعنوان سرزمینهای حائل جولانگاه هدفهای سیاسی و اقتصادی خود کنند یا آمریکاییها و همپیمانانش -ازجمله انگلیس- در اوکراین به دنبال مطامع سیاسی و اقتصادی باشند. برای تکمیل این مطلب بجا بود به مسئله افغانستان هم میپرداختم که در اینجا مجال آن نیست و پیشتر در یادداشتهایی تا حدی به آن اشاره کردهام. همین واقعیتها و بهخطرافتادن امنیت سیاسی و ارضی روسیه، احتمال معامله میان غرب و روسیه را از بین میبرد. تلفات سنگین جانی و زرهی روسها خود گواه دیگری بر این مطلب است و هیچ کشوری حاضر به معامله امنیت سیاسی و مرزی خود با چنین هزینهای نمیشود. از دید من، بیشتر تحلیلهای ارائهشده در رسانههای کشور تحت تأثیر پدیده «ترجمهزدگی» قرار گرفته است و بخش عمده آن تحلیلها برخی فاکتورهای حیاتی را نادیده میگیرند. بنابراین باید به دور از برچسبزنی «روسوفیل» یا «آمریکوفیل» به تحلیلگر و دور از تعصب و احساس کار بررسی را انجام داد. نه آرزوی طغیان دوباره قدرت روسیه را داشته باشیم و نه برای شکست او دست به دعا شویم. آنچه میتوانم بهطور جدی درباره جنگ اخیر و تأثیرش بر پیرامون ایران بگویم -شاید جزء کسان انگشتشماری باشم که این را اعلام میکنم- این است که هستی و ستون فقرات منطقه به آینده این جنگ بستگی دارد و ایران هم باید با دقت و مسئولیت اوضاع جنگ را رصد کند. وجود التهابات کنونی در کشور یا خطاهای راهبردی دیپلماسی در گذشته، نافی وظیفه دولت جمهوری اسلامی ایران نیست و انتظار میرود با پیروی از رویکرد منطقی و بدون گرایش تنشآفرین به شرق یا غرب در راستای منافع ملی ایران، بهویژه در قفقاز -بهعنوان بخشی از ایرانشهر تاریخی- پیش برود.