مسئله معنا در شعر رویایی
1- به نظر میرسد زندهیاد رویایی (همراه با گروه امضاکننده بیانیه شعر حجم)، در تدوین آن بیانیه نقبی به پدیدارشناسی زده بودند و رویایی سعی کرد روش و رویکرد پدیدارشناسانه را، البته با یک طرز تلقی مخصوص به خود، در کلیه آثارش حفظ کند.


شمس آقاجانی: 1- به نظر میرسد زندهیاد رویایی (همراه با گروه امضاکننده بیانیه شعر حجم)، در تدوین آن بیانیه نقبی به پدیدارشناسی زده بودند و رویایی سعی کرد روش و رویکرد پدیدارشناسانه را، البته با یک طرز تلقی مخصوص به خود، در کلیه آثارش حفظ کند. (قبلا هم بعضی از دوستان در مقالاتی که منتشر کردهاند به این موضوع پرداختهاند). از میزان آشنایی و توجه آقای رویایی به هایدگر و فلسفه هستیشناسی او اطلاعی ندارم؛ اما نمیتوان برخی شباهتها و پیوندهای معنادار را در این خصوص، بهویژه با عنایت به روش تماما پدیدارشناسانه هایدگر، از نظر دور داشت؛ اما درمورد هستیشناسی پدیدارشناسانه مذکور بهتر است توضیحات مختصری داده شود:
«در علوم بنا بر بعضی از دادهها استدلال میکنند در این مورد، داده اولیه خود هستی است. در این صورت روش خاصی اعمال خواهد شد که روش استدلال و اثبات نبوده؛ بلکه روش «انکشاف و بینش»، یعنی روش پدیدارشناسی خواهد بود. ... خود هایدگر در صفحه 44 «وجود و زمان» چاپ 1972، یادآوری میکند که «روش ما پدیدارشناسانه است. یعنی در کار ما «نظرگاه» و «گرایش» خاصی معین نشده است. به هر حال اصطلاح پدیدارشناسی اولا مبین یک روش است و محتوای واقعی اشیا و متعلقات مورد تحقیق فلسفی را مشخص نمیسازد؛ بلکه روش تحقیق فلسفه را نشان میدهد». ... این روش به توصیف پدیدارها، به همان نحو که خود را به وسیله خودشان نشان میدهند، میپردازد. هر چیزی که خود را، به هر نحوی که باشد، ظاهر سازد پدیدار نامیده میشود. مراد این است که به پدیدارها اجازه داده شود خودشان را پاک و بیآلایش آشکار سازند. به مفاهیمی که بد ساخته شدهاند اعتمادی نیست. ... پدیدار فقط یک ظاهر فریبنده نمیباشد: بلکه عبارت است از خود شیء که خود را نشان میدهد. روش پدیدارشناسی عبارت از تلاشی برای دریافت واقعیتها، در روشنایی خاص و غیر قابل تأویل خود آنهاست. پدیداری که وجودشناسی را مشخص میسازد پدیدار هستی است».1
در پدیدارشناسی، درواقع، به مطالعه ساختار تجربه و آگاهی انسان (دریافت) پرداخته میشود. هایدگر در هستیشناسی خود از خصوصیات و امر اگزیستاسیال حرف میزند (امری که انسان را به سمت وجود و هستی بنیادین و دریافت آن هدایت میکند) و مثلا «حساسیت یا طبع انفعالی» و تأثرپذیری (احساسات، حسها و...) را یکی از خصوصیات مهم اگزیستانسیال وجود انسانی میداند که عبارت از وضع اولیه مقدم بر تفکرات نظری است. بهویژه، این بخش از مبانی نظری هایدگر شباهت صوری و محتوایی زیادی با سنت و آموزههای عرفانی خود ما (و در شرق به طور کلی) دارد، اگرچه فرقهای جدی نیز با آن دارد؛ چراکه بحثهای هایدگر اساسا مبتنی بر عقل و فلسفه است. به هر حال، صحبت از انکشاف، بینش، تجلی، ظهور و... و از آن طرف غم، انداختهشدگی و ترکشدگی در جهان، دلمشغولی، اضطراب و...، پیوندهایی را بین این دو نگاه و رویکرد به وجود آورده است:
«هر احساس عمیق و حالت روحی شدید، در ارتباط با حالت انفعالی است، هریک از آنها کیفیتی از حالت انفعالی است. زمانی که تضمّنات حالت انفعالی توسعه مییابد، دراینصورت امکان دارد تمامیت هستی برای ما منکشف شود، هستیای که ما در آن هستیم و ما را، بدون اینکه از آن آگاهی روشنی داشته باشیم متأثر و حساس میسازد؛ اما حضور جهان، حضور فراگیرنده آن، خود را، مخصوصا به نفع بعضی از احساسات، به ما تحمیل میکند، بههمیندلیل میتوانیم آنها را «احساسات دنیوی» توصیف نمایم: بدینترتیب، مثلا ملال خاطر، ملال خاطر حقیقی، «مانند مِه یا سکوت در پرتگاههای دازاین پخش میشود» («وجود و زمان»)، ملالِ خاطر عمیق، زمانی است که امر هیچ و پوچی ما را از پا درمیآورد؛ زیرا هر چیزی بر ما سنگینی میکند. این ملال خاطر، جهان را به ما مکشوف میسازد. شادی نیز همانطور است، شادیای که، به قول هایدگر، از حضور حی و حاضر یک محبوب برمیخیزد. مخصوصا هیبت و دلهره، که دازاین به وسیله آن باز هم کاملا مصممانه به جهان باز و گشوده میشود. ... انسان به وسیله احساسات دنیوی با جهان انتظام یافته است، و در سایه این توافق و انتظام در حضور موجود من حیث مجموع قرار میگیرد و در اختیار آن گذاشته میشود».2
حال با این توضیحات، اگر از این منظر به بخشهایی از بیانیه شعر حجم نگاه کنیم، میتوان برخی از نزدیکیها و پیوندهای موجود را که در ابتدا از آن صحبت شد ردیابی نمود:
«[حجمگرایی آنهایی را گروه میکند که در ماورای واقعیتها به جستوجوی دریافتهای مطلق و فوری و بیتسکیناند. و عطش این دریافتها هر جستوجوی دیگر را در آنها باطل کرده است. ...مطلق است برای آنکه از حکمت وجودی واقعیت و از علت غایی آن برخاسته است و در تظاهر خود، خویش را با «واقعیت مادر» آشنا نمیکند. ...تأملی بر سر این حرف است: از واقعیت تا مظاهر واقعیت، از شیء تا آثار شیء فاصلهای است. فاصلههایی از واقعیت تا ماورای آن. از هزار نقطه یک چیز هزار شعاع برمیخیزد، هر شعاع به مظهری در ماورای آن چیز میرسد، ...خواننده مشتاق، عبور از اسکله را به تأنی یاد میگیرد و خواننده معتاد میشود، معتاد قصار، معتاد رسیدن به ماورا با عبور از حجم، به همانجایی که شاعر حجم رسیده است. در آنجا شاعر برای گفتن، حرفی ندارد. شرحی ندارد، و ناگاه چیزی را به زبان میآورد که حیرت و راز است؛ ... یعنی شعر، خود شعر. ... حجمگرایی نه خودکاری است، نه اختیاری. جذبههایی ارادی است یا ارادهای مجذوب است. جذبهاش از زیبایی است. از زیباشناسی است. ارادهاش از شور و از شعور است، از توقع فرم و از دلبستن به سرنوشت شعر. ... نه هوس است، نه تفنن. تپشی است خشن و عصبی. تپش آگاه برای هنر شاعری در انسانی دیوانه شعر، که خطر میکند، که از قربانیشدن نمیترسد. ... فصاحت و جستوجوهای زبانی رؤیای ما نیست؛ ولی جادوی عجیب واژهها را در کارمان فراموش نمیکنیم. ...]
به دلیل محدودیت این صفحات، از خواننده عزیز میخواهم که خودش دست به یک مقایسه تطبیقی بزند. مثلا اینکه چه نوع توازیای میتواند بین واقعیت مادر و ماورا و... در اینجا (بیانیه حجم) و مثلا هستی، هستی بحت و خالص و... در آنجا (هستیشناسی هایدگر) وجود داشته باشد. و نیز تعاملات و تبادلاتی که ممکن است بین این دو برقرار باشد: بین آنچه از زبان (کلام، گفتار و...) و نقش آن که در آن هستیشناسی پدیدارشناسانه گفته شده است (آن تعبیر معروف «زبان خانه هستی است و انسان ساکن این خانه است و شاعران نگهبانان آن هستند و...) و آنچه در این بیانیه، درخصوص واژه و زبان (جادوی واژهها و...) گفته شده است.
در هستیشناسی هایدگر، قابلیت یا وضعیت انفعالی جزء امور اگزیستانسیال به شمار میرود (اموری که راه به هستی و گشایش آن دارند) و مورد تحلیل پدیدارشناسانه قرار میگیرد. بههمینترتیب در این فلسفه، معنا نیز، یک امر اگزیستانسیال است:
«سومین و آخرین کیفیت ورود دازاین در جهان با عقل و کلام
(= logos)، به معنای وسیع کلمه، تحقق مییابد. این کیفیت عبارت است از فراهمنمودن معانی، شکلدادن به فکر و تنظیم آن به صورت دیالکتیکی است. برای اینکه عقل و کلام با معنیپذیری مؤانست دارد، دازاین میتواند خود را مشغول معانی (به معنی معلوم کلمه) نموده و آنها را شرح و توضیح دهد. معنی (= sens)، هر آن چیزی است که در ضمن فهمیدن انتظام یافته و بیان میشود. معنی محتوای سازمانیافته فهمیدن میباشد. جهان، خالی از معناست، مگر به خاطر حضور دازاین در این جهان که معنا حاصل میشود. اگر دنیا همواره تاکنون به تلفظ درآمده است، به دلیل وجود تلفظهایی است که فهمیدن دنیا متضمن آنها میباشد [فهمیدن، معانی را منسجم و مرتبط میسازد.]. ... وقتی گفته میشود که معنی، از قلمرو عقلانی (=Intellectuel) نمیباشد، مراد این است که معنی، حاصل ارتباطات و سازماندهی است؛ بنابراین مانند معانی کلی امر ثابت نمیباشد. به عبارت دیگر امری ثابت، چون مفاهیم عقلانی نیستند. اصولا معانی در حال دگرگون و نوشدن میباشند؛ زیرا فهمیدن تحت تأثیر حالت انفعالی تحقق مییابد و همین فهمیدن نیز حالت انفعالی را دگرگون میسازد، و این یک حالت دیالکتیکی بوده و مفهوم ثابت نمیباشد».3
«معنی یک نوع خصوصیت نیست که شیء مالک آن باشد؛ بلکه معنی این شیء، عبارت از همه آن چیزی است که این شیء برای طرح دازاین دارد؛ یعنی همه آنچه این شیء به طور ساده و روشن هست. پس معنی یک امر اگزیستانسیال هست، همانطور است گفتار، که خود را با دازاینی که آن نیز در هستی جهان گرفتار است، متحد میسازد. اگر انسان به گفتار دسترسی دارد، این دسترسی در مسیر تفکر هستی است».4
البته خواننده باید توجه و پیگیری کند که چیزهایی چون کلام، گفتار، شعر، زبان شاعرانه و... در این فلسفه، تعابیر خاصی بوده و اصطلاحا اصیل هستند: زبان غیراصیل همان زبان گفتوگوی روزمره است. این گفتوگو، به معنی وجودشناسی کلمه، و نه به معنی روانشناسی آن، عبارت از سقوط، انحطاط و قهقرا است. ...
2- در شعر مهم و شاخص «من از دوستت دارم»، معنای شعر بسیار بیتر از آنکه نتیجه یک زبان قراردادی باشد، وجه شهودی و پدیدارشناسانهای را از خود بروز میدهد و متناسب با تجربیات هر خواننده بر او منکشف (پدیدار) میشود. در واقع شعر از یک معنای قراردادی و ثابت یا یکسان برای همه (امر ثابت/ عقلی) سر باز میزند. معنا و دریافت قراردادی به عقب رانده میشود تا تأثیرات بلاواسطه القایی/ موسیقایی هرچه بیشتر برجسته شود:
از تو سخن از به آرامی/ از تو سخن از به تو گفتن/ از تو سخن از به آزادی/ وقتی سخن از تو میگویم/ از عاشق/ از عارفانه/ میگویم/ از دوست دارم/ از خواهم داشت/ از فکر عبور در به تنهایی/ من با گذر از دل تو میکردم/ من با سفر سیاه چشم تو زیباست/ خواهم زیست/ من با به تمنای تو/ خواهم ماند/ من با سخن از تو/ خواهم خواند/ ما خاطره از شبانه میگیریم/ ما خاطره از گریختن در یاد/ از لذت ارمغان در پنهان،/ ما خاطرهایم از به نجواها.../ من دوست دارم از تو بگویم را/ ای جلوهای از به آرامی/ من دوست دارم از تو شنیدن را/ تو لذت نادر شنیدن باش./ تو از به شباهت، از به زیبایی/ بر دیده تشنهام تو دیدن باش!».
در این شعر، چرخش از معنای سطرها بهسمت دلالت سطرها بهخوبی آشکار است. اگرچه بیانهایی مانند «من با سفر سیاه چشم تو زیباست/ خواهم زیست»، «من با به تمنای تو/ خواهم ماند» و... در سراسر شعر، به لحاظ نحوی فاقد رسانایی معنایی لازم و اساسا از این جنبه معیوب و غیردستوری است؛ اما میتوانند بر یک موقعیت عاشقانه یا لحظات حسی دیگر به صورتی مؤثرتر دلالت کنند. برای ارتباط با این شعر، تنها کافی است عادت منثور خود را (امر ثابت/ غیر اصیل) کنار گذاشته زاویه ورود را عوض کنیم، و خود را بدون هرگونه پیشداوری و تبعیت بیقید و شرط از دستورات صرفی و نحوی بهعنوان مثال، به دست جریان آزاد القائات و تأثیرات منتشرشده از کلام و زبان، و به طور کلی تعاملاتِ بین خواننده و متنِ شعر در هر بار خواندن (حالت دیالکتیکی) بسپاریم.
پینوشتها:
1. کوروز، موریس، فلسفه هایدگر، ترجمه دکتر محمود نوالی، تهران: حکمت، چاپ اول، 1378، صص 25-26.
2. همان، صص 78-79.
3. همان، صص 91-92.
4. همان، ص94.