«شرق» فراز و نشیبهای سریالها و فیلمهایی را که با مضمون انتقام شخصی ساخته میشوند، بررسی میکند
بازگشت به قابهای فیلمفارسی
استیفای حق بدون توسل به قانون مضمونی است که از گذشته در فیلمها و ادبیات ما ریشه دوانده و به مرور طی دوران شکل و شمایل متفاوتتری گرفته است. مضامینی که دستمایه ساخت فیلم توسط فیلمسازان نسل جوان هم شده و معمولا با اقبال خوبی از سمت مخاطب روبهرو میشود. سریال «پوست شیر» به کارگردانی جمشید محمودی ازجمله سریالهایی است که با مضمون جوانمردی و انتقام شخصی ساخته شد. سریالی که در مدت پخش بازخوردهای خوبی میان مخاطبانش داشت.
شرق: استیفای حق بدون توسل به قانون مضمونی است که از گذشته در فیلمها و ادبیات ما ریشه دوانده و به مرور طی دوران شکل و شمایل متفاوتتری گرفته است. مضامینی که دستمایه ساخت فیلم توسط فیلمسازان نسل جوان هم شده و معمولا با اقبال خوبی از سمت مخاطب روبهرو میشود. سریال «پوست شیر» به کارگردانی جمشید محمودی ازجمله سریالهایی است که با مضمون جوانمردی و انتقام شخصی ساخته شد. سریالی که در مدت پخش بازخوردهای خوبی میان مخاطبانش داشت. عوامل سازنده این سریال تصمیم گرفتند که درباره چرایی نگاه به این مضمون و چگونگی ساخت این سریال صحبت نکنند. بااینحال درباره چرایی جذابیت این مضمون با احمد طالبینژاد منتقد پیشکسوت سینما صحبت کردیم که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
استیفای حق بدون توسل به قانون یکی از پرطرفدارترین مضامین در فیلمها و سریالهای ماست. فکر میکنید دلیل اینکه مخاطب ایرانی به چنین مضامینی اقبال نشان میدهد چیست؟
قبل از اینکه در مورد نمونههای سینمایی یا سریالهایی که با این مضمون ساخته شدند صحبت کنیم، باید گفت چنین تفکری یعنی استیفا یا به دست آوردن حق توسط فرد یا افرادی خارج از مدار قانونی، ریشه در تاریخ حتی در اساطیر ما دارد. به این معنی که اغلب قهرمانان افسانهای یا اساطیری ما مثل حسین کردشبستری یا سمک عیار چنین کنشی انجام دادهاند. پیش از انقلاب نیز محمدرضا اصلانی کارگردان فرهیخته ما سریالی با این مضمون به نام «سمک عیار» ساخت که از تلویزیون پخش شد و سریال غیرمتعارفی بود و شاید بسیاری چیزی از آن سریال در یاد نداشته باشند. به هر حال این رفتار بخشی از فرهنگ عمومی و اخلاقی ماست و ریشه در افسانه، اساطیر و تاریخ ما دارد. پرداختن به این مضامین در فیلمها و سریالهای ما اساسا مسبوق به سابقه است. باید اضافه کنم که در سینمای دنیا هم با چنین مضامینی روبهرو هستیم. مردم جهان مشترکات ذهنی زیادی دارند. حتی در آمریکا که مهد انواع و اقسام فرهنگهاست، همچنان با شخصیتهایی از این دست در آثارشان روبهرو میشوید. مثلا در ژانر وسترن و فیلمهای همچون «ماجرای نیمروز» و یا «صلات ظهر» ساخته فرد زینهمان چنین مضامینی آشکار است.
طبعا پرداختن به چنین مضامینی در سینمای پیش از انقلاب گستردگی بیشتری داشت.
پرداختن به این مضمون اساسا در سینمای ما خیلی راحت نبوده و نیست. اینکه قهرمانهایی داشته باشیم که بتوانند مسیرهای قانونی را دور بزنند و به قول معروف مستقیم با مسائل روبهرو شوند. نمونه بارز و روشن ساخت فیلمی با چنین مضمونی، «قیصر» است. قصه جوانمرد یا ناموسپرست سنتیای روایت میشود که وقتی از سفر برمیگردد، متوجه اتفاقاتی که در نبودش رخ داده میشود؛ سه برادر لات به خواهرش تجاوز کردند و دختر خودکشی کرده و برادر بزرگ، «فرمان» که برای مقابله با آن نامردها رفته، کشته شده است. قیصر احساس میکند خانوادهاش در حال اضمحلال هستند و به تنهایی دست به انتقام میزند. خاطرم هست همان زمان برخی از منتقدان ازجمله دکتر کاووسی هم به این موضوع اشاره کرد که چرا قیصر به پلیس مراجعه نکرد؟ من هم فکر میکنم جامعه مدنی با همه ضعفهایش از جامعه غیرمدنی بهتر است. من هم ترجیح میدادم که قیصر راه شکایت قانونی را پیش میگرفت که البته اگر بر این مبنا فیلم ساخته میشد، داستان دیگری بود. اما نکته در اینجاست که قیصر در محله و فرهنگی رشد کرده که در آن همیشه از جوانمردی و مردانگی حرف زده شده است. در آن مقطع در کنار عناصر مدنی مثل کلانتری و ژاندارمری، افرادی هم بودند که ریشسفیدی میکردند یا کسان دیگری بودند که با گردنکلفتی حقشان را میگرفتند. آن زمان در تهران بهاصطلاح گردنکلفتهای معروف داشتیم. طیب رضایی، حسین رمضونیخی و شعبان جعفری ازجمله همین افراد بودند که البته شعبان جعفری به دلیل بیهویتی و شخصیت پستی که داشت چندان مورد توجه مردم نبود؛ اما مردم به طیب رضایی و حسین رمضونیخی که به تعبیری لاتهای آن زمان بودند، توجه میکردند. قیصر در چنین فضایی بزرگ شده است. فکر میکند با شکایت قانونی حقیر میشود و یکتنه شروع میکند به قلعوقمعکردن برادران آبمنگول که در نهایت هم از پا درمیآید. در این فیلم هم میبینیم که قیصر به نوعی نماد آرزوهای فروخفته مردم در آن مقطع بود. زمانی که فیلم ساخته شد اواسط دهه 40 بود؛ دقیقا دورانی که به هر حال مدرنیسم به شکل لجامگسیختهای وارد مملکت شده بود. این تضاد و تعارض باعث شده بود قیصر به عنوان یک قهرمان خودخواسته یا خودخوانده علیه نابسامانیها قیام کند که نتیجه مثبتی هم به حال جامعه نداشت.
البته همین مضامین در سینمای موج نوی ما هم ادامه پیدا میکند.
موج نو با سه فیلم «قیصر»، «آرامش در حضور دیگران» و «گاو» شروع شد و توسط داریوش مهرجویی، سهراب شهیدثالث، پرویز کیمیاوی و مسعود کیمیایی ادامه پیدا کرد. به این شکل مضمون قیام فردی و استیفای حقوق مطرح نبود. در نسخه بدلهای قیصر مضامینی به این صورت میبینیم. مثلا فیلم «صادقکرده» کپی «قیصر» بود. درا ین فیلم هم میبینیم یک قهوهچی کرد همسرش را در قهوهخانه تنها میگذارد و همسرش مورد تجاوز رانندهای واقع میشود. وقتی صادق از شهر برمیگردد با این واقعیت روبهرو میشود و شروع به انتقامگرفتن میکند و رانندههای کامیون را میکشد تا رانندهای را که به همسرش تجاوز کرده است، پیدا کند که در انتها دستگیر و تیرباران میشود. طبیعی است که نمیتوانیم «صادقکرده» را فیلمی متعلق به جریان موج نو بدانیم. یا حتی شاپور غریب فیلمی به اسم «کاکو» ساخت که در آن گندهلات محل که تبعید بود، بعد از توبهکردن از تبعید برمیگردد و وقتی با مشکلاتی در خانواده و تهدیدهایی که از جانب رقبایش وجود دارد روبهرو میشود، تصمیم میگیرد شکایت کند. بردار کوچکتر خانواده به برادر بزرگتر به چشم یک قهرمان نگاه میکند و دوست ندارد که برادر بزرگتر از راه شکایت مشکلات را حل کند. از او میخواهد خودش برای انتقام اقدام کند. در نهایت یکتنه قیام میکند که آن هم باز یک قیام بیحاصل است. به هر حال باید توجه داشت که این نوع مضامین در سینما، ادبیات یا هر شکل روایت دیگری برای به هیجان درآوردن احساسات خام مخاطبان عادی و معمولی است. مخاطبان فرهیخته و با فرهنگ معمولا از این سبک قهرمانها خوششان نمیآید؛ چراکه اینها عملا آدمهایی هستند که ریشه در لمپنیسم دارند. در واقع پایگاه فکری آنها چندان فرهنگی نیست. مقداری سنت و غیرت در کنار هم قرار میگیرند و تبدیل میشوند به دیگی جوشان که یک آن سر میرود، بدون اینکه به جای خاص و درستی برسد. بنابراین میتوان گفت «قیصر» یا «صادقکرده» راهی به جایی نمیبرند. واقعیت این است که در مورد فیلمهای موج نو سوءتفاهمی وجود دارد. همه فیلمهای بعد از «قیصر» و «گاو» را نباید فیلم موج نویی محسوب کرد. حتی برخی از فیلمهای مبتکران سینمای موج نو هم به این سینما تعلق ندارند. موج نو یعنی فیلمی که موضوعش را خارج از مدار معمول و فرمولهای رایج و تکراری بیان میکند که خب تعداد این فیلمها آنقدر هم زیاد نیست. چیزی که بعد از «قیصر» راه افتاد، موج فیلمهای جاهلی بود نه فیلمهای موج نو.
به نظر شما چرا مخاطب حال حاضر همچنان از این مضامین استقبال میکند؟
الان در قرن 21 و عصر ارتباطات رسانهای گسترده که سالهاست به دهکده جهانی معروف است زندگی میکنیم. واقعیت این است که ما جامعهای هستیم پر از تناقض. از یک طرف سعی داریم خیلی مدرن زندگی کنیم، ولی تفکر مدرن یا مدرنیته در این مملت هنوز جا نیفتاده است؛ یعنی همچنان ما بین سنت و مدرنیسم معلق هستیم. درست مثل شخصیت «هامون» فیلم داریوش مهرجویی. این تفکر وجود دارد و نقطه بینابینی این تفکر افرادی وجود دارند که قهرمان ضمنی مردم میشوند و نمیتوان کاری هم کرد. مگر اینکه روزی روزگاری به جایی برسیم که مدرنیته در این مملکت به گستردگی برسد؛ چراکه این قبیل قهرمانسازیهایی که به نظرم قهرمانهای دروغینی هم هستند ریشه در خرافات دارد. ما هنوز در دنیای اساطیری زندگی میکنیم. البته این بد نیست، مشروط به اینکه مثل ژاپنیها رفتار کنیم. ژاپنیها فرهنگ، تاریخ و اساطیر هم دارند و با همه اینها مدرنترین کشور جهان از نظر تفکر، صنعت و... هم هستند. اساسا علاقهای به اینکه سریالهای پلتفرمها را دنبال کنم ندارم و چندان علاقهمند به دیدن سریال نیستم. در جریان قصه برخی سریالها که در این مدت ساخته شده هستم و برخی قسمتهای آنها را دیدهام. به نظرم چیزی که در بعضی از این سریالها به چشم میخورد، همان رفتار موج فیلمهای جاهلی است که بهخصوص در نیمه اول دهه 50 در سینمای ما رایج شد. همان بحث انتقام شخصی و ترویج لمپنیسم. احساس میکنم دیدگاههایی که در این سریالها به چشم میخورد خیلی برای این زمان نیست. یکجور یادآوری دوران سپریشده است. قصد ندارم بگویم این سریالها با چنین مضامینی به کل مدنیت را نادیده میگیرند، ولی در مجموع مخالف پیشرفتهای اجتماعی در سطح جهانی هستند. با اینکه همچنان در سینمای ژاپن فیلمهایی در مورد یاکوزا یا ساموراییها میبینیم، اما مضامین ازلی و ابدی در آنها مطرح هست. چیزهایی که به ذات بشر برمیگردد. متأسفانه هیچ کدام از سریالهای ما که به این مضامین میپردازند عمق و معنا ندارند که مخاطب احساس کند چقدر حرفش ازلی و ابدلی و تکاندهنده است. به نظرم این سریالها اساسا نمیتوانند با انسان امروزی پیوند درونی برقرار کنند. با این حال معتقد نیستم که سینما باید مثل روانپزشک حال مردم را بهبود ببخشد، بلکه باید فرهنگ درست ایجاد کند که راهگشای آینده ملت شود. در گذشته هم سریالهایی داشتیم که امروز کسی آنها را به یاد ندارد؛ اما در مقابل سریال «داییجان ناپلئون» هم ساخته شد که درباره غیرت و ناموسپرستی حرف نمیزند، بلکه حرفش درباره تعصب کور است. در نهایت فکر میکنم عمده سریالهایی که با این مضامین در حال حاضر ساخته میشود عمق لازم را برای ماندگاری و ایجاد تحول در فرهنگ اخلاقی و اجتماعی ما ندارند.