«خانه درهمشکسته» هورست کروگر به روایت مترجمش
همه یکی بودیم
«خانه درهمشکسته» هورست کروگر، زندگینامه خودنوشتِ این روزنامهنگار آلمانی است که پس از شکست در جلسات محاکمه رسیدگی به جنایات آشویتس در سال 1964 تصمیم میگیرد بهعنوان آخرین بازمانده از خانواده خود؛ تجربه خود از جنگ و جدایی و فقدان و دورانِ هیتلر را روایت کند. کروگر در کتاب خود از زخمهایش در دوران جنگ جهانی دوم در برلین مینویسد؛ از خانواده غیرسیاسیاش و از آلمانیهای بیآزاری که «هیچوقت نازی نبودند، اما نازیها بدون آنها هیچوقت نمیتوانستند به قدرت برسند».
«خانه درهمشکسته» هورست کروگر، زندگینامه خودنوشتِ این روزنامهنگار آلمانی است که پس از شکست در جلسات محاکمه رسیدگی به جنایات آشویتس در سال 1964 تصمیم میگیرد بهعنوان آخرین بازمانده از خانواده خود؛ تجربه خود از جنگ و جدایی و فقدان و دورانِ هیتلر را روایت کند. کروگر در کتاب خود از زخمهایش در دوران جنگ جهانی دوم در برلین مینویسد؛ از خانواده غیرسیاسیاش و از آلمانیهای بیآزاری که «هیچوقت نازی نبودند، اما نازیها بدون آنها هیچوقت نمیتوانستند به قدرت برسند». او از ناباوریاش از رفتن هیتلر مینویسد: «شبیه معجزه است که زبان آلمانی بدون هیتلر هم وجود دارد؛ که علیه او هم میتواند وجود داشته باشد؛ اینکه میتوان چنین کاری کرد... اما آیا هیتلر رفته است؟ او هنوز درون ما وجود دارد؛ او هنوز در تاریکی و زیرزمین فرمانروایی میکند... هیتلر... فکر میکنم او با ما میماند؛ تا ابد!». مینو لعلروشن، دانشآموخته فلسفه از دانشگاه تهران و دانشگاه فرایبورگ آلمان و مترجم «خانه درهمشکسته» (نشر طرح نو) در نشستی که در مؤسسه شهرکتاب به مناسبت انتشار این کتاب برگزار شد، این کتاب را مشهورترین اثر هورست کروگر میداند و میگوید: «وقتی یکی از دوستانش در سال ۱۹۶۴ از کروگر دعوت میکند تا در دادگاه آشویتس شرکت کند، گزارشی از این دادگاه مینویسد که بخش آخر این کتاب است. در ادامه این بهانهای میشود برای مرور آنچه در دوران جنگ جهانی دوم از سر گذرانده و روایت این وقایع با نگاهی کاملا شخصی و پیگیری اینکه چطور ما آلمانیها نازی نبودیم و بدون ما هم هیتلر نمیتوانست به وجود بیاید». کروگر در این اثر از دوران کودکی، پدر و مادر و مناسبات خانوادگی و همسایهها مینویسد اما یک ملت را در سایه این روایت ترسیم میکند. «در این دوران هیتلر ناشناخته است و نازیها قدرتی ندارند. اما میخواهد بداند به مرور در درون آلمانیها چه اتفاقی افتاد که بالاخره دست به دست هم دادند و این تراژدیها را رقم زدند. کروگر سرنوشت سیاسی خود را نیز چنین تعریف میکند که بهرغم دانشجوی فلسفه بودن و غیرسیاسی بودن، بهسبب دوستی با وانیا وارد مبارزات سیاسی میشود و کارش به دستگیری میکشد. همچنین از مناسبات زندان مینویسد و در فصلی بسیار کوتاه به سربازی خودش اشاره میکند. در واقع، در این بخش از سربازی چیزی نمیگوید، بلکه فقط بر تسلیمشدن در سالهای پایانی جنگ تمرکز میکند.
لعلروشن «خانه درهمشکسته» را نمادی از آلمان میداند، هرچند به گفته کروگر در ابتدا نمیخواسته این خانه درهمشکسته را نمادی از کشور یا جامعه آلمان بگیرد. «حضور در دادگاه آشویتس و مشاهده محاکمات کروگر را به یاد دوران کودکی و نوجوانیاش میاندازد و وامیدارد که در گذشته به دنبال چیستیها و چراییها بگردد. این امر به تصویر تعیینکنندهای در دادگاه آشویتس برمیگردد. کروگر میگوید وقتی وارد دادگاه آشویتس شدم از ظاهر دادگاه نمیفهمیدم قاضی کیست، شاکی کیست، متهم کیست، حتی نمیفهمیدم چه کسانی و تا کجا تماشاگرند. وحدت شاهد و تماشاگر و قاضی این را در ذهن او زنده میکند که ما همه چه کسی هستیم؟ ما همه همدست هستیم و همه در اتفاقی که در زمان هیتلر افتاد یکی بودیم. بنابراین، کروگر با متهم همذاتپنداری میکند و سؤالش اینگونه دگرگون میشود که چطور ما همه زمانی شبیه هم بودیم؟ درست است که الان جاهایمان در این صندلیها تغییر کرده، اما ما در زمان جنگ، وقتی این جنایات در جریان بودند همه یکی بودیم، همه ملت آلمان بودیم». مترجمِ کتاب با بیان اینکه کروگر به دنبال واکاوی هیتلر نیست و او را از «ما» میداند و از کیستی «ما» میپرسد، معتقد است این دیدگاه یکی از جذابیتهای اثر کروگر است. «کروگر با این کار روشنفکری میشود که انگشت اتهام را به سمت خودش و مردمش میگیرد تا بفهمد چرا این دیکتاتورها موفق میشوند. او میگوید ما از دیکتاتورمان جدا نبودیم، بلکه همدست دیکتاتور بودیم. او از خودش، از ملت خودش، از خانوادههای بهظاهر شریف و بیآزار انتقاد میکند. به نظرم یکی از دلایل اهمیت فراوان نگاه کروگر امروزیبودن آن است و دیگری اینکه ما در هر انتقادی به وضعیت عمومی جامعهمان همیشه باید انگشتمان را به سمت خودمان بچرخانیم». لعلروشن زبان کتاب را اعترافگونه میخواند و میگوید کروگر درباره خانوادههای آلمانی چنان مبالغهآمیز سخن میراند که گاهی گمان میکنیم بدگویی و سیاهنمایی میکند. همچنین او میکوشد اپراهای تراژیک و بدفرجام را (چه در زبان آلمانی چه در زبان ایتالیایی) که از نظر تئاتری خیلی معروف بودند و در زمان او دیده میشدند، با اتفاقات زندگی خودش (زندگی فردی، خانوادگی، جامعه) شبیهسازی کند و جنگ را تراژدی میبیند اما همزمان میگوید همه اقشار این جامعه در حال سرپوش گذاشتن بر روی این تراژدی بودند و میخواستند آن را همچون یک حماسه به ما نشان بدهند. «کروگر در آغاز کتاب بندی کوتاه از برشت میآورد و مینویسد: دروغ کلی و بلندمرتبه و مبهم است. و همین عالیمرتبگی، همین کلیگویی و ابهام چیزی بود که هیتلر را به خانه آلمانیها راه داد. شاید در کل بتوان گفت که تمنای آویختن به چیزی برتر در آلمانیها چیز بدی نباشد، ولی شاید آنجایی کشنده و غلط و مسموم بشود که خودش را در سیاست نشان بدهد».