|

همه می‌بازیم...

گزارشی از وضعیت افغان‌ها در ایران؛ ایران برنامه منسجمی برای هیچ یک‌ از وجوه زندگی مهاجران در کشور ندارد

در‌حالی‌که پس از حمله آخر طالبان در تابستان ۱۴۰۰ با موج سوم مهاجران افغان در ایران روبه‌روییم؛ همچنان شاهد سیاست‌های رفتاری تکراری از جانب مسئولان هستیم. جامعه ایران نیز بالطبع و در گام دوم در برخی از جهات نتوانسته تغییر و تنوع فرهنگی، تحصیلی، قومی و گاهی زبانی مهاجران جدید را درک کند. تنها بُعد خاصی که از سمت جامعه به‌خوبی درک شد؛ بُعد جمعیتی و افزایش چشمگیر تعداد مهاجران افغان بود.

همه می‌بازیم...

فاطمه زارع: در‌حالی‌که پس از حمله آخر طالبان در تابستان ۱۴۰۰ با موج سوم مهاجران افغان در ایران روبه‌روییم؛ همچنان شاهد سیاست‌های رفتاری تکراری از جانب مسئولان هستیم. جامعه ایران نیز بالطبع و در گام دوم در برخی از جهات نتوانسته تغییر و تنوع فرهنگی، تحصیلی، قومی و گاهی زبانی مهاجران جدید را درک کند. تنها بُعد خاصی که از سمت جامعه به‌خوبی درک شد؛ بُعد جمعیتی و افزایش چشمگیر تعداد مهاجران افغان بود.

اگر حضور فعالی در خیابان‌ها داشته باشید، متوجه می‌شوید که تعداد مهاجران حاضر و ساکن در استان به‌وضوح بسیار بیش‌از‌پیش شده است. مسئله افزایش تعداد افغان‌ها در ایران، افکار عمومی را درگیر و نگران کرده است؛ زیرا برای برخی به دلایلی این جمعیت در مقام معضل و به‌مثابه تهدید برای سیاست، فرهنگ، خانواده، جمعیت و اقتصاد به نظر می‌رسد.

از آنجا که این مهاجرت بی‌رویه و غیرقانونی است، نمی‌توان تخمین دقیق و درستی از تعداد این مهاجران یا نرخ رشد آنها داشت. از نظر گروهی که از حضور افغان‌ها در ایران نگران هستند، حضور افغان‌ها در ایران به دلیل نداشتن کارت شناسایی یا پاسپورت قانونی و مهارت کافی از طرفی به بهره‌کشی کارفرما از نیروی کار بدل شده و در گام بعدی به دلیل بی‌تخصص‌بودن نیروی کار به کسب‌وکار کارفرما نیز آسیب می‌زند. جا‌افتادن اتباع در مرزهای ایران نه به بدنه اقتصاد، بلکه به بدنه خانواده نیز آسیب وارد کرده است. رسم دادن شیربها در میان افغان‌ها و نیازشان به شناسنامه ایرانی آ‌نها را مجاب به وصلت با خانواده‌های کم‌بضاعت ایرانی می‌کند. بعد از این وصلت که دختر ایرانی به بهایی اندک زیر لوای شیربها عروس می‌شود، در اقدامی فوری و سریع این رابطه منجر به تشکیل نطفه‌ای برای گرفتن شناسنامه ایرانی پدر خواهد شد.

بعد از این می‌توانیم تناسب جمعیتی ایران را نیز متضرر بدانیم؛ ملیتی که در حال رفتن زیر علامت سؤال است و بحرانی که کم‌کم دارد جدی می‌شود.

به دلیل نگرانی‌های افکار عمومی در این باب و همچنین برای بررسی چندجانبه معضلات ازدیاد مهاجرت افغان‌ها به ایران و همچنین بررسی مشکلات ایشان خبرنگار گروه اجتماعی روزنامه «شرق» با مهاجران افغان که در سیستم اقتصاد کارگری ایران به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم نقش دارند، صحبت کرده؛ لازم به ذکر است که انتخاب جامعه آماری این مصاحبه‌ها فارغ از محدودیت سنی بوده؛ چرا‌که در خاورمیانه کودک معنای واضحی ندارد و این کلمه آنجا معنا می‌بازد که به مهاجر کارگر می‌چسبد.

 شهروند   زیر   شیروانی

در مسیر پیاده‌رو به آنجا که می‌رسیدی، بوی مسیر مجابت می‌کرد که راهت را کج کنی، از آن‌طرف‌تر رد شوی و پا تندتر می‌کردی. این شرح حال تو موقع گذر‌کردن از محل کار او بود. از جایی که او دست‌کم هشت تا 18 ساعت وقت می‌گذراند.

از حاشیه یکی از خیابان‌های منطقه دو شروع کردم. پیدا‌کردن کودکان زباله‌گرد سخت نبود؛ اما نوع ارتباط‌گرفتن با آنها چرا.

اولین گروه یک گروه دو‌نفره متشکل از یک جوان و دو پسربچه بود؛ پسر‌بچه‌ای که به زبان فارسی تسلط خوبی داشت، گفت‌وگو را دست گرفت. دو پسر کوچک‌تر برادر بودند و با پسرهای دیگر فامیل اینجا کار می‌کردند. پسر بزرگ‌تر اما هنوز چند ماهی بیشتر نبود که ترک دیار کرده بود. مدرسه نمی‌رفتند و روزی 18 ساعت کار می‌کردند. حاصل 18 ساعت کار اما روزانه 200 هزار تومان مزد بود که جمع می‌شد و سر ماه بعد از حذف هزینه‌های خودشان برای خانواده می‌فرستادند؛ یعنی به اندازه دو نفر کار در هر روز، بدون تعطیلی با حقوق ماهانه شش میلیون تومان! پسر بزرگ‌تر هم به همین منوال مشغول بود، با این تفاوت که زحمت یاد‌گرفتن زبان فارسی نیز روی دوشش بود.

سطل زباله بعدی محل کار پسرکی بود که از ایران‌آمدنش سه سالی می‌گذشت. پسر کوچک یک خانواده بود با چهار خواهر بزرگ‌تر از خود. به همراه خانواده و کاملا قانونی به ایران مهاجرت کرده بودند. چون پدرش زباله‌گردی می‌کرد، او هم از چهار عصر تا 9 شب به این کار مشغول بود. خانه‌ و مدرسه‌اش هر دو در نزدیکی همان خیابانی بود که در آن زباله‌گردی می‌کرد و در نهایت وضعیت کار و کاسبی را خوب می‌دانست.

گونی‌اش را که روی کولش گذاشت و دور شد، همان‌طورکه نگاهم به خط رفتنش ثابت مانده بود، شنیدم:

همه‌شو برات بافت!

برگشتم. مخاطب پسر نوجوانی بودم که با نیشخند داشت سیگار می‌کشید. پرسیدم: بافت؟ یعنی دروغ گفت؟

-دروغ گفت؛ شایدم چیزایی که دلش خواستو گفت. نمی‌دونم. دو سال پیش اول با باباش رفتن ترکیه. ولی پلیس اینترپل برشون گردوند. اونا هم به جای رفتن به افغانستان اومدن ایران. اینجا کسی باهاشون کاری نداره.

- مامانش و خواهراش؟

- همسایه‌مون بودن. همشون هنوز همونجان. این و باباش کار می‌کنن برای اونا پول می‌فرستن.

- خونه، مدرسه؟

بی‌قید شانه بالا می‌اندازد و سیگارش را زیر پا له می‌کند:

- چه می‌دونم؛ شاید تو تصوراتشه.

- خودت چی؟

- من؟ من توی این رستوران کار می‌کنم.

نگاهی به دو طرف خیابان می‌اندازد؛ جوابم را نمی‌دهد که کی آمده است و می‌رود!

برای سر در‌آوردن از کار‌ و‌ بار کارگران مهاجر در رستوران‌ها یا فعالیت‌های خدماتی به چند رستوران مراجعه کردم که محترمانه من را رد کردند. اکثرا از پذیرش اینکه کارگر افغان دارند، سر باز زدند و در کمال ادب از من خواستند موی دماغ نشوم. ناچار به سایت دیوار پناه بردم. همین که سرچ کنی کارگر افغان، هزاران موقعیت شغلی روی صفحه بالا می‌آید. در آگهی‌های موقعیت شغلی خیلی از رستوران‌ها ذکر شده بود فقط کارگر افغان! دلیلش هم به شکل واضح غیرقانونی‌بودن حضور کارگر افغان و نداشتن کارت شناسایی است که همین مسئله کارفرما را از مصائب پرداخت بیمه نجات می‌دهد.

با برخی از این شماره‌ها که تماس گرفتم و به برخی از آدرس‌ها که رفتم، چیزهای جالبی کشف کردم.

 کشفیات اول:  قانون  لقلقه  زبان  کارفرماست!

دسته‌ای از کارفرماها با گشاده‌رویی خود را پیرو قانون دانستند و گفتند ما دوست داریم کارگرمان بیمه باشد؛ چراکه نه! آسایش کارگر از نان شب خودمان واجب‌تر است. اما کارگران کارت شناسایی مناسب و کافی برای اینکه ما بتوانیم بیمه را رد کنیم، ندارند.

بوق آزاد تلفن پس از پیشنهاد ‌دادن مبلغ بیمه از سمت کارفرما به کارگر شنیده می‌شد!

 کشفیات دوم:  پدرجدمان  به  خوابمان  آمد

این گروه کارفرمایان خیّر بودند. ماه‌ها بود آگهی‌های درخواست کارگر را با برچسب فقط کارگر افغان منتشر می‌کردند و دلیل این کار را جز برای رضای خدا نمی‌دانستند.

فشار کارِ خیر، این کارفرماها را بسیار پرخاشگر و بددهن کرده بود.

 کشفیات سوم:  ظرف‌شوی‌ها،  باند  مخفی  پشت  پرده!

این گروه کارفرماها، از آن کارفرماهای دهک بالایی بودند که مو لای درز کارشان نمی‌رود. ادعای این کارفرماها این است که به دلیل مشکلات بیمه اصلا کارگر افغان ندارند؛ اما کاشف به عمل آوردم که خدمات آشپزخانه مثل ظرف‌شویی به کارگران افغان اختصاص دارد. جالب اینکه ساعت کاری این کارگران از 11 صبح تا 11 شب است و ماکسیمم حقوق هفت میلیون تومان! صبحانه، ناهار و شام هم از کرامات این کارفرماهاست.

نشان‌دادن درِ خروج با رعایت شئونات اسلامی نیز سهم‌الارتباط بنده و کارفرماها بود.

 کشفیات  آخر:  جای  خواب  به‌مثابه  حکم  مالکیت!

در تعدادی از رستوران‌های انگشت‌شمار لاکچری در تهران داشتن خوابگاه برای آقایان به‌مثابه یک برگ برنده در دستان کارفرما به حساب می‌آید. غذای کارگران در این رستوران‌ها در هر سه وعده از بی‌کیفیت‌ترین مواد اولیه و به دست یکی از کارگران همان‌جا (که به آشپزی مسلط نیست) درست می‌شود و کارفرما حتی روی خانه یا تنها سرپناه کارگر هم تسلط دارد. شیوه برده‌داری نوین این کارفرماها باعث شد بنده حتی مجوز ورود به رستوران را نداشته باشم!

شاید در بی‌توجهی مطلق دولت به مسئله مهاجران و تلاش برای برقراری ارتباط بین مهاجر و میزبان، بهتر باشد که با درک نگرانی‌های این‌چنینی سعی در روشنگری داشته باشیم و فضای مه‌آلود افکار عمومی را کمی روشن کنیم.

رفتار نامناسب با مهاجران از فاصله زیاد بین مردم ایران و افغانستان برمی‌آید. برخلاف نزدیکی جغرافیایی هرگز کسی برای شناساندن فرهنگ مردم افغان به ایران، یا بیان آلام آنها برنخاسته و متأسفانه جامعه‌پذیری افغان‌ها در ایران با مشکل مواجه شده است.

در این برهه اما یک دور باطل از مهاجرت افغان‌ها در ایران شکل گرفته است که نه انتها دارد و نه برنده! در این سیکل بیمار و باطل پذیرایی از مهاجران غیرقانونی، جملگی به‌تدریج خواهیم باخت.

پیش از همه مهاجر و شهروند که منابع کافی برای زیست ندارند؛ پس از آنها کارفرما و سرمایه‌گذار که منبع انسانی ندارد و در آخر سیاست‌مدار؛ اما در انتها شاهد فروریختن مبدأ و مقصد مهاجران خواهیم بود. باد کاشته شده و ما طوفان درو خواهیم کرد.

پیشروی در ترقی معکوس در روابط دو کشور تنها جایی متوقف خواهد شد که به‌جد زمان، بودجه و تریبون برای شناساندن افغانستان به ایران اختصاص یابد. همچنین به موازات سیاست‌گذاری روشنی برای قوانین مرتبط با تحصیل، ازدواج، کار و در نهایت زیست مهاجران تعیین شود.