بودا شدن در وب
در افسانههاست که پدر شاهزاده «سیدارتا» ممنوع کرده بود که چشم فرزند نازکدلش بر پیری، بیماری و مرگ بیفتد مبادا که مواجهه با واقعیت او را از دنیای لطیف و دلخواهش بازگیرد و به گرداب ترس همیشگی از میرایی و زوال بیندازد. اما در آخر شد آنچه نباید میشد و سیدارتای جوان دریافت که دنیا آنقدر هم که پیش چشم او نقش زده بودند، لطیف و بینقص نیست. پس از قصر به در رفت و آنقدر در جستن حقیقت کوشید تا بدل به «بودا» شد.
مسلم ناظمی:در افسانههاست که پدر شاهزاده «سیدارتا» ممنوع کرده بود که چشم فرزند نازکدلش بر پیری، بیماری و مرگ بیفتد مبادا که مواجهه با واقعیت او را از دنیای لطیف و دلخواهش بازگیرد و به گرداب ترس همیشگی از میرایی و زوال بیندازد. اما در آخر شد آنچه نباید میشد و سیدارتای جوان دریافت که دنیا آنقدر هم که پیش چشم او نقش زده بودند، لطیف و بینقص نیست. پس از قصر به در رفت و آنقدر در جستن حقیقت کوشید تا بدل به «بودا» شد.
اغلب رسانهها نیز در سالهای دراز بیرقیبی خود کوشیدند تا تصویری رمانتیک از جهان به ما ارائه کنند تا بیشتر مخاطب آنها بمانیم و در معرض تبلیغات آنان قرار بگیریم. یعنی تا پیش از آنکه جهان وب با امکانات بینظیر رسانهای خود، انحصار روایت جهان را بشکند و به هر کس که چشمی و دهانی و دوربینی و میکروفونی دارد (یعنی همگان) فرصت دهد که دیدهها و شنیدههای خود را از این دنیای رنگارنگ و واقعیت چهلتکه حکایت کند.
به عنوان یک مثال خیلی ساده و ابتدایی میتوانیم تصور خود از دنیای وحوش را به یاد آوریم. آنچه پیشتر از دنیای ددان دیده بودیم، اغلب منحصر به دریچه دوربین «سر دیوید آتنبرا» بود و سری مستندهایی که به نام «راز بقا» میشناختیم (البته با نام واقعی سیاره زمین). او از آفریقا و آسیا و بر و بحر، رفتارهای حیوانات و شیوه زیستن آنان تصاویری نغز میساخت و در برابر چشم ما مینهاد. بدون آن دوربین جادوگر، تمام درک ما از جهان حیوانات، به کلاغ پشت پنجره و گربه توی کوچه و مرغ و خروس توی حیاط محدود میشد؛ آنهم فقط در لحظات اندکی که در برابر چشم ما میخرامیدند اما با روایتهای آتنبرا توانستیم شتاب یوز را در شکار غزال، ابهت شیران را در به خاک انداختن گور و صلابت فیل را در چرای فارغ از جهانش ببینم و باور کنیم که حیوانات همین هستند که به ما نشان دادند. تصویری رمانتیک از دام و دد که آدمی را خوش میآمد و او را به پیگرفتن حکایت شیرین دوربین ترغیب میکرد.
با ظهور خیل پلتفرمهای مجازی ویدئویی با جلوداری یوتیوب از یکسو و بابشدن سفر آدمیان به دل زیستگاه جانوران بینقاب (سافاری) از سوی دیگر، جنبههای نامطلوب و نارمانتیکی از حیات این همسیارهایهای عزیز بر ما مکشوف شد که با تصویر نمادین و هنرمندانه پیشین توفیر بسیار داشت. این بار و از چشم گردشگران، کفتارهایی را دیدیم که با رشادت تمام شکار میکنند و شیرهایی که وامانده خوراک آنان را به دندان میکشند. سگهای وحشی که آهوان را زندهزنده شکم میدرند و اژدهاهای کومودو که تا حیوانی پاشکسته و بیپناه را بیابند، معطل مرگ موعودش نمیشوند و از هرجا که نرمتر باشد شروع به کندن و خوردن میکنند و تصاویر بسیار خوفناکتر و مهوعتر که توصیف آن خاطر خواننده را مکدر خواهد کرد. کافی است سری به دنیای ویدئوهایی آماتوری بزنید تا ببیند آنچه دیگران از نزدیک ضبط کردهاند، چقدر فرق دارد با آنچه ما از دور دیده بودیم.
در سایر جنبههای واقعیت هم داستان کموبیش از این قرار است. هرکس میتواند روایت خود را از هر گوشه از احوال ساز کند و وصلهای به تیماج چهلتکه واقعیت بیفزاید. مخاطب نیز ممکن است در پرسههای خود در جهان وب به آن بربخورد و ناگهان آبگینه ادراکش از واقعیتهای قطعی پنداشته شده، در هم بشکند. البته این شمشیر دودم دارد که هر دو به یک اندازه برّان هستند. از سویی فضای مجازی با بازنمایی صورتهای مختلف واقعیت، انحصار رسانهها را میشکند و آدمی را یک قدم به تصویر جامع واقعیت نزدیکتر میکند اما از سوی دیگر با کثرت واسطهها در دریافت واقعیت و نگاههای بسیار از زوایای بسیار، آدمی را گیج و درنهایت جمعبندی یافتهها را دشوار میدارد.
کاربر در میان روایتهای متناقض یا درمانده و منفعل میشود و اوقاتش به هدر میرود یا اینکه در دام فرایندهای دادهکاوی رسانههای اجتماعی میافتد و تا ابد درگیر انواع خاصی از روایت باقی میماند. درست همان تلقی که در رسانههای قدیم برای کاربران وجود داشت. با این تفاوت که حالا در شبکههای اجتماعی، خود هم بیننده و شنونده است و هم روایتگر. او اکنون میتواند بخشی از این پرده برانداختن گیجکننده از احوالات جهان باشد. همچنین رسانههای اجتماعی آدمی را در همه وقت و همهجا به طوری فراگیر و همهجانبه در برمیگیرند و برای او راه تنفس، تأمل و گریر باقی نمیگذارند.
بهعبارتدیگر در این روزگار همه به نوعی درحال بازرگانی واقعیت هستند. یعنی روایتی از واقعیت را ساخته و آن را به بازار چشم و گوش مخاطبان عرضه میکنند تا کاسبی چقدر بر مراد آنان بگردد و چقدر برای روایت خویش خریدار بیابند. در این تصویر کلاژگونه و چهلتکه از واقعیت دیگر دشوار بتوان تمیز داد که چه چیز واقعی است و چه چیز وهم. وهم واقعی و واقعیت موهوم در هم درآمیختهاند.
حال به داستان ابتدایی بازگردیم. آیا کاربر داستان ما با پس گرفتن ادراکش از کنترل رسانههای غالب، درحال بوداشدن است یا اینکه به تعداد سایر کاربرانی که روزانه در معرض محتوای تولیدی آنان قرار میگیرد، روایتهای ناراست و گزینشی کسب میکند و هر روز گمراهتر میشود؟ پاسخ این است که همه چیز به میزان خودآگاهی او بستگی دارد.
آیا کاربر میتواند اطلاعاتی را که در زیست روزانه او مفید است و به او کمک میکند تا نگاهی جامعتر از دنیا به دست آورد را از اطلاعات بیربط، نادرست و معوج از واقعیت تفکیک کند؛ اولی را به کار برده و دومی را کنار بگذارد؟ آیا او خود میتواند به دیدگاهی شخصی از جهان دست یابد و هر داستانی را با آن معیار بسنجد؟ اگر پاسخ منفی است، هر روایتی میتواند او را به سمتی بکشد و سرگردان رها کند.
البته رسانههای اجتماعی هم بیکار ننشستهاند و با کشفکردن علایق ما مدام ما را در برابر شکلی خوشایند از واقعیت قرار میدهند تا دنیا را همانطورکه دوست داریم ببینیم. به این صورت اعجاز دوپامین ما را ساعتها در برابر گوشی یا مانیتور میخکوب نگاه خواهد داشت.
برای بوداشدن به موهبت تکثر روایت در فضای مجازی به یک ذهن «شکاک» و «پالاینده» نیاز داریم. شکاک از آن رو که به آنچه الگوریتمهای دادهکاوی رسانههای اجتماعی بهعنوان واقعیت به خوردش میدهند، شک کند و به دنبال روایتی دیگر در ورای آن بگردد. پالاینده از آن رو که بتواند میان این همه روایت متکثر و اغلب بیربط، چیزی را پیدا کند که به کار او میآید و به فهم او از جهان کمک میکند. ذهنی که سره را از ناسره جدا کند، حتی اگر آن ناسره پرطنین و محبوب باشد. کاربری که به قول حافظ: «به هر درش که بخوانند بیخبر نرود». رسانههای اجتماعی بازرگان واقعیات متنوع هستند و نمیتوان گفت به کشف و فهم واقعیت کمک میکنند یا ما را از آن بازمیدارند. این ماییم که میتوانیم مختار، آگاه، شکاک یا دنبالهرو، اثرپذیر و زودباور باشیم.