جبر جغرافیایی یک پناهنده
هنگامی که اسم پناهنده به گوش میخورد، تصویرهایی از زنان و مردان آوارهای که زندگی خود را در بقچهای به دست گرفته و به امید پیداکردن جایی برای زندگی هستند، تداعی میشود. کلمه پناهنده تبلور عکسهایی با سوژههای متفاوت در موقعیتهای تکراری و کلیشهای است: رد زخمی بر صورت، لباسی مندرس بر تن و بقچهای در دست. در دنیای واقعی اما پناهنده کسی را که بیش از ۴۰ سال است، در جایی دیگر زندگی میکند نیز شامل میشود.
صبا قدیمی. کارشناس مهاجرت اندیشکده دیاران: هنگامی که اسم پناهنده به گوش میخورد، تصویرهایی از زنان و مردان آوارهای که زندگی خود را در بقچهای به دست گرفته و به امید پیداکردن جایی برای زندگی هستند، تداعی میشود. کلمه پناهنده تبلور عکسهایی با سوژههای متفاوت در موقعیتهای تکراری و کلیشهای است: رد زخمی بر صورت، لباسی مندرس بر تن و بقچهای در دست. در دنیای واقعی اما پناهنده کسی را که بیش از ۴۰ سال است، در جایی دیگر زندگی میکند نیز شامل میشود. کسانی که نه تنها خودشان، بلکه پدر و مادرشان نیز در کشوری دیگر به دنیا آمدهاند ولی همچنان پناهنده محسوب میشوند. سالیان سال است که افغانستان یکی از پناهندهفرستترین کشورهای دنیاست. پناهندههای افغانستانی در پنج دوره به کشور ایران مهاجرت کردند. دوره اول پس از حمله شوروی به افغانستان، دوره دوم پس از خروج شوروی از افغانستان، دوره سوم با قدرتگرفتن طالبان، دوره چهارم با حمله نظامی آمریکا و دوره پنجم با قدرتگرفتن دوباره طالبان بوده است. مهاجرت افغانستانیها به ایران اما پیش از دورههای مذکور نیز مرسوم بوده است.
در روز جهانی پناهنده، ممکن است برخی به دنبال داستانهای تکراری از رنج انسانهایی باشند که جبر جغرافیایی شرایط زندگی اسفباری را برای آنان رقم زده است. از ما انتظار میرود با نوعی همدردی و ترحم به زندگی آنان نگاه کنیم و زندگی آنان را روایت کنیم. روایتی که تکمیلکننده عکسها و تصویرهای کلیشهای رایج است. کسانی که جنگ خانمانبرانداز، زندگی آنان را در برگرفته و وظیفه انسانی ما آن است که به صورت موقت حداقل شرایط زندگی را برای آنان فراهم کنیم. به امید آنکه جنگ هرچه زودتر تمام شود و آنان به وطن خود بازگردند؛ اما زرافشان شکلی دیگر از پناهنده را به تصویر میکشد. زنی که خانوادهاش قبل از انقلاب به ایران آمد. مادر و پدرش در زاهدان به دنیا آمدند. در ایران ازدواج کرده است، بچهدار شده است، اما همچنان پناهنده خوانده میشود. زنی که برخلاف تصور رایجی که از پناهندهها ارائه میشود، نه از جنگ آمده و نه رؤیای زندگی در کشور ثالث را داشته است. ساختارها و سیاستهای نادرست زندگی او و خانوادهاش را تحت تأثیر قرار داده و او را تبدیل به زنی بیسرپرست کرده است که این بار کشوری ثالث درخواست پناهندگیاش را پذیرفته است.
مرادقلی زاهدان
زرافشان در محلهای به نام مرادقلی به دنیا آمده است. دقیقا نمیداند متولد چه سالی است. با توجه به خاطراتی که تعریف میکند به نظر میرسد اوایل دهه ۶۰ به دنیا آمده است. آخرین فرزند خانواده است. دو برادر و یک خواهر بزرگتر از خود داشته است. پدرش را در یکسالگی از دست داده و بعد از آن تأمین معاش خانواده بر دوش مادرش و برادر ۱۴سالهاش بوده است. مادرش برای تمامی اعضای خانواده به جز خواهرش، کارت اقامت تهیه میکند. آنان را به مدرسه میفرستد. با وجود آنکه ازدواج زنان بعد از فوت همسر در میان افغانستانیها، مرسوم بوده است، مادرش هیچگاه راضی نمیشود نه با عموهای زرافشان و نه با هیچ مرد دیگری ازدواج کند.
«در میان افغانها یک رسمی رایج است که زنی که شوهرش فوت شده باید ازدواج کند. میگویند زنی که بعد از مردن شوهرش ازدواج نمیکند، ماهی یک قتل میکند و یک بچه را میکشد. به مادر من میگفتند باید ازدواج کنی یا با عموهایم یا مردی دیگر. مادرم قبول نمیکرد به دلیل این همه فشار، بیماری قلبی گرفت و فوت شد. من ۱۳، ۱۴ سال بیشتر نداشتم».
ممنوعیت حضور اتباع در سیستان و بلوچستان
پس از آنکه طرح ممنوعیت حضور اتباع در برخی از استانهای ایران از جمله سیستان و بلوچستان اجرا شد، خانواده زرافشان کوچکتر از آنچه بود شد. یکی از برادرهایش را دستگیر و رد مرز کردند. حتی اجازه ندادند دمپایی پایش را با کفش عوض کند. میدیدند، میگرفتند و میبردند. در مرز افغانستان به قول خودش پای برادرش را شیشه میزند. برادرش که دیابت داشته بر اثر یک عفونت ساده ناشی از جراحت پا که میتوانست با اقدامات حداقلی درمان شود، میمیرد. آن یکی برادر در اثر مصرف مواد در همان زاهدان جانش را از دست میدهد. خواهرش به برکت چند کلاس سوادی که در زاهدان خوانده بود، تا پیش از قدرتگرفتن طالبان در یک سازمان در افغانستان مشغول به کار بوده است. با بهقدرترسیدن طالبان همسر خواهرش را کشتهاند و او نیز از ترس شناساییشدن مجبور است مکان زندگیاش را مکرر عوض کند. زرافشان نمیتوانست با خواهری که ۱۸ سال او را ندیده، تماس تلفنی زیادی داشته باشد. زیرا به قول خودش سازمان اطلاعات طالبان، تنها سازمان قدرتمند و پیگیر طالبان است و میترسد جان خواهر و فرزندانش به خطر بیفتد.
خانواده زرافشان یکی از چندین و چند خانوادهای بوده که با وجود داشتن کارت اقامت، اجرای طرح ممنوعیت زندگی در زاهدان زندگیشان را زیر و زبر کرده است. پرونده اقامتی خانواده وی را بدون هیچگونه بررسی از شرایط زندگیشان به ساوجبلاغ تهران فرستاده بودند. برای حضور آنان در زاهدان زمان محدودی را مشخص کرده بودند. همزمان با اجراشدن طرح ممنوعیت حضور اتباع در سیستان و بلوچستان، کمتر کسی حاضر میشد به اتباع کار بدهد. نداشتن درآمد کافی برای تأمین هزینه سفر به ساوجبلاغ مهمترین دلیل صرفنظرکردن از داشتن کارت اقامت بوده است. اما او نیز مانند بسیاری دیگر هیچگاه گمان نمیکرد که تمدیدنشدن کارت اقامت با هزینه گزاف ازدستدادن برادرهایش همراه است.
طرح ممنوعیت حضور اتباع در سیستان و بلوچستان منجر به کشتهشدن برخی از اتباع و نیروی انتظامی شده است. اصرار و پافشاری مأمورانی که میبایست به فرمان قانون عمل کنند که در نتیجه نزاعهای میان آنان، تعدادی جان خود را از دست دادند. بسیاری حتی نتوانستند با عزیزانشان خداحافظی کنند و بسیاری دیگر اموال و داراییهای خود را از دست دادند.
«آن زمان خیلی شرایط ناامن شده بود. تعدادی از پلیسها و افغانها کشته شدند. پلیسها میگفتند بر اساس قانون همین الان باید بروید. آن روزها خیلی تلخ بود. ناگهان عزیزت را با خودشان میبردند. حتی جرئت نمیکردی نزدیکشان بروی. اگر نزدیکشان میرفتی، تو را هم میگرفتند. خیلی از افراد را در خیابان گرفتند، حتی نتوانستند اموالشان را بار بزنند. صاحبخانهها اموالشان را مصادره کردند، پولهای رهن را ندادند. خیلی ناحق میشد».
در مسیر سروستان به شیراز
بعد از ممنوعشدن حضور اتباع در زاهدان، زرافشان به همراه همسرش راهی شیراز شد. ماه اولی که به شیراز آمدند باردار شد. پسرش به دلیل نارسایی قلبی، چهار ماه بیشتر زنده نماند. همسرش نیز به دلیل فشار کاری و شببیداری برای نگهبانی باغی که در آن کار میکردند، سکته کرد. پس او سرپرست و پرستار همسرش شد. او تمامی کارهای باغ را به تنهایی انجام میداد و از همسرش نیز مراقبت میکرد. بعد از یک سالی که از زمینگیرشدن شوهر میگذشت، تصمیم گرفت کارت اقامتیشان را دوباره تمدید کند. برای تمدید کارت به اداره اتباع مراجعه میکرد و بارها بارها با او رفتارهای نامحترمانهای شده بود. زرافشان اما همچنان برای گرفتن کارت اقامت پافشاری کرد. نتایج پافشاری او منجر شد کمیساریای عالی پناهندگان شیراز و به قول خودش سازمان ملل نامهای برای او به اداره اتباع بزند.
«من خیلی به اداره اتباع مراجعه میکردم. گاهی آنقدر پشت میزشان میایستادم که کل بدنم خیس عرق میشد. با اتباع رفتار محترمانهای نمیکردند».
گویا کمتر کسی به صحبتهای زنی که میگوید همسرم فلج شده است و من سرپرست خانواده شدهام، بهایی میدهد. زرافشان نیز از این قاعده مستثنا نبود. او برای پیگیری کارت اقامت خود و همسرش راهی تهران شد.
«به کسی که در آنجا مسئول بود، گفتم: همسرم فلج است. باور نکردند و رفتار خیلی تندی با من داشتند. به ایشان گفتم از پنجره حیاط را نگاه کنید و بعد از دیدن همسرم، حرفم را باور کرد و نامهام را پذیرفت. گفتم که من هیچ خانوادهای ندارم و من هم سرپرست همسرم هستم و هم پرستارش هستم. گفت شما باید حتما بروید کمپ سروستان».
زرافشان و همسرش دو سال در کمپ سروستان زندگی کردند. مهمانشهر سروستان در سال ۹۲ شامل حدود ۴۵۰ خانوار بوده است . فاضلابهای خانهها به مسیر جوی راه داشت. جویها خیلی کثیف و پر از سالک بوده است. گاهی بوی بد منبعث از شرایط جویها و خانوادههایی که بهداشت را رعایت نمیکردند، زندگی در مهمانشهر به قول خودش کمپ را غیرممکن میکرده است. مهمانشهر سروستان علاوه بر خانههای بلوکی از یک مسجد و یک درمانگاه تشکیل شده بود. خدمات درمانگاه در حدود یک ورق قرص بود. تأمین مابقی داروهای مورد نیاز بر عهده خانوادهها بوده است. خانههای مهمانشهر سروستان از بلوکهایی سیاه درست شده است.
«خانهها این شکلی بود که یک اتاق دراز و طولانی. آدم دلش میگرفت. اتاقها چهارگوش نبود. طول اتاقها 12 متر بود ولی عرضش نصفش هم نبود. در اتاقها مینشستی، انگار داخل چاه نشستی. شبها هم سوسکها شورش میکردند. مارمولک و سوسک خیلی زیاد بود. طوری که من هر روز صبح اولین کاری که میکردم، حمامرفتن بود. چون موهایم کثیف میشد».
دو گروه از اتباع در مهمانشهر سروستان زندگیمیکردند. غالب جمعیت کمپ از آدمهایی تشکیل شده بود که سالیان درازی در آنجا زندگی میکردند. از زندگی خود راضی بودند و توانسته بودند خانواده گسترده و بزرگی را در آنجا تشکیل دهند. آنان عموما توقعی برای اقامت در کشور ثالث از سازمان ملل نداشتند. صرف داشتن سرپناه و نبود جنگ برای زندگیای که میخواستند، کفایت میکرد. گروه دوم که جمعیت کمتری از گروه اول را تشکیل میدادند. عموما خانوادههای متمولی بودند که از شیراز به کمپ سروستان آماده بودند. آنان سودای مهاجرت و پناهندگی به کشور ثالث را در سر داشتند. افسر کمیساریا با آنان مصاحبهای انجام داده بود، آنان بسیار امیدوار بودند که با تابآوردن شرایط سخت زندگی در کمپ، بتوانند پذیرش کشور دیگری را از آن خود کنند. برخی از آنان برای آنکه بتوانند توجه بیشتری به آسیبهای موجود در کمپ سروستان فراهم سازند، دست به اقدامات بعضا خطرناکی میزدند که زندگی را برای دیگر افراد نیز دشوار میکرد.
«تاکسیهای آنجا خیلی ناامن بود. برخی خانمها که میخواستند اسم کمپ را بد کنند، با این رانندهها که برای روستاهای اطراف سروستان بودند، ارتباط برقرار میکردند. این باعث ناامنی بیشتری برای ما میشد. وقتی میخواستم بیرون بروم و همسرم همراهم نبود، جرئت نمیکردم سوار این ماشینها بشوم. مجبور بودم تاکسی بیسیم بگیرم یا با یک خانم دیگر بروم».
کمیساریای عالی پناهندگان به کسانی که در مهمانشهر سروستان زندگی میکردند، ماهانه ۹ کیلو آرد، دو کیلو عدس، دو کیلو برنج و یک روغن میداده است. اما این سبد غذایی کفاف مایحتاج زندگی را نمیداده است. آن زمان مردهای ساکن کمپ از رئیس مهمانشهر اجازه میگرفتند و در شیراز مشغول به کار میشدند. برخی از خانوادهها نیز به میزان بستههای غذایی کمیساریا اکتفا میکردند.
«بعضیهای دیگر هم کار نمیکردند و کمتر خرج میکردند. یک خانوادهای یادم آمد که بچههایشان مثل بچههای آفریقایی حالت اسکلتی گرفته بودند و سوءتغذیه شدید داشتند».
رواج خشونت و همچنین شرایط سخت تردد از سروستان به شیراز باعث شد زرافشان بیش از دو سال نتواند زندگی در مهمانشهر سروستان را تحمل کند و به صرافت بیفتد که از آنجا خارج شوند. او دومین نفری بود که توانسته بود از ابتدای تأسیس مهمانشهر سروستان از آنجا بیرون بیاید. او پس از دوندگیهای بسیار، توضیح بیماری سخت همسرش و نیاز به تردد دائم به بیمارستانهای شیراز نیز نتواسته بود نظر مدیر کمپ و افسر کمیساریا را با خودش همراه کند. زرافشان با پیداکردن کار در شهر شیراز به کمک مددکاری شریف توانست کمپ را ترک کنند. او و همسرش راهی شیراز شدند.
پشت آرامگاه سعدی شیراز یا همان سعدیه اصلی
بیرونآمدن از کمپ، بهمعنای اخراج همیشگی از کمپ است. زرافشان این موضوع را به خوبی میدانست. آنان در سعدیه شیراز خانهای اجاره کردند. پیداکردن خانه و تجهیز آن با کمک مددکاری که در همه این سالها، همراه آنان بود، میسر شد. زرافشان در یک خیریه نزدیک به محل سکونتشان مشغول به کار شد. او در آنجا به پرورش گل، تهیه صبحانه برای بچهها، پخت کیک و فروش آن مشغول شد. زندگی اما برای یک زن که همسرش معلول است، بسیار دشوارتر است. او مجبور بود برای آنکه مردهای دیگر مزاحمتی برای او ایجاد نکنند، از نام مستعار استفاده کند.
«یکسری از افغانها در آنجا زندگی میکردند که به محضی که میفهمیدند من افغان هستم و شوهرم مریض است، برایم مزاحمت ایجاد میکردند. من آن زمان که در سعدیه با بچهها کار میکردم، بچهها من را با اسم دیگر صدا میزدند. به خاطر اینکه کسی اسم واقعی من را نداند».
زرافشان به دلیل مزاحمتهایی که برای او ایجاد میکردند، از سعدیه به محلهای دیگر در شیراز نقل مکان کرد.
پناهندگی ِ پناهندگی
همسر زرافشان سال قبل از دنیا رفت. زرافشان هنگامی که همسرش در قید حیات بود، بارها درخواست پناهندگی به کشور ثالث را در کمیساریای پناهندگان ثبت کرده بود. او امید داشت بتواند در کشوری دیگر روند درمان همسرش طی شود. پس از فوت همسرش، با درخواست پناهندگی او برای کشور انگستان موافقت شد. درحالحاضر منتظر آمدن ویزایش است.
«من منتظر هستم که ویزای من بیاید. این حالت تعلیق خیلی سخت است. وقتی به سازمان مراجعه میکنم، میگویند دست ما نیست. دست سفارت انگلیس است. الان خانه من را کسی دیگر آمد رهن کرد. من نمیدانم چقدر این شرایط طول میکشد، تا ماه دیگر باید از خانه بروم اما تکلیفم هنوز مشخص نیست».
زرافشان و همسرش را از سالها قبل میشناسم. از همان روزهایی که در اوایل دهه ۹۰ به شیراز آمده بود. از همان روزهایی که آنان با دیدنِ دختر جوانی که از سهمیه ویلچر کمیساریای عالی پناهندگان محروم مانده بود، از سهمیه ویلچر خودشان صرف نظر کردند. از همان روزهایی که برای بچهها کیک و حلوا میپختند. از همان روزهایی که درِ خانهشان به روی ما باز بود، همسرش با وجود درد بسیاری که رد سالها کار طاقتفرسا با حقوق ناچیز را نمایان میکرد، با مهربانیای که در چشمهایش موج میزد، میگفت: بخیر باشی صبا. از همان روزهایی که پلاتین در پای همسرش عفونت کرد و رمق نیمهجان تنش را نیز گرفت.
کلمه پناهنده طیف وسیعی از افراد را دربر میگیرد. این مصاحبه تلاش کوچکی است برای بهتصویرکشیدن انسانهای دیگر که آواره جنگی نیستند و در این کشور به دنیا آمدند، بزرگ شدند، ازدواج کردند، بچهدار شدند، کار کردند و عزیزانشان را به خاک سپردند. سیاستهای ناعادلانه اما باعث شده است آنان به تصویر مرسوم از پناهندگان نزدیک شوند، در برخی موارد نادر بتوانند پذیرش پناهندگی کشور ثالث را به دست بیاورند اما همچنان در حالتی از تعلیق به امیدِ آمدن روزهایی باشند که بتوانند خود و جهان اطرافشان را جدای از محل تولد اجدادشان بسازند.