|

آنها که رفتند، آنها که ماندند

اخبار مرگ همیشه پررنگ‌تر از اخبار زندگی‌اند. در مرگ اتفاقی است که در زندگی به چشم نمی‌آید. با اینکه بازی باید برعکس باشد اما مرگ چنان پرتوان و پررنگ آوار می‌شود که داغش از قلب به زبان می‌آید. در جهان مهجور و محجوب موسیقی ایران، دو هنرمند در هفته گذشته به دیدار مرگ رفتند؛ بانو پروین و محمد اسماعیلی. بانو پروین مرگ فیزیکی را چند روز پیش تجربه کرد اما سال‌ها بود مرگ هنری ناخواسته گریبان‌گیر او شده بود.

آنها که رفتند، آنها که ماندند

نسیم قاضی‌زاده

 

اخبار مرگ همیشه پررنگ‌تر از اخبار زندگی‌اند. در مرگ اتفاقی است که در زندگی به چشم نمی‌آید. با اینکه بازی باید برعکس باشد اما مرگ چنان پرتوان و پررنگ آوار می‌شود که داغش از قلب به زبان می‌آید. در جهان مهجور و محجوب موسیقی ایران، دو هنرمند در هفته گذشته به دیدار مرگ رفتند؛ بانو پروین و محمد اسماعیلی. بانو پروین مرگ فیزیکی را چند روز پیش تجربه کرد اما سال‌ها بود مرگ هنری ناخواسته گریبان‌گیر او شده بود. بانو پروین از چند دهه قبل نامی بود میان از‌دست‌رفتگان که تنها با هنرشان زنده بودند. صدایش، ترانه‌ها و تصنیف‌هایش در میان اهالی موسیقی و آنها که اهل زمزمه‌کردن ترانه‌های قدیمی بودند، سر زبان بود. اجرای «غوغای ستارگان» به‌تنهایی برای یک عمر ماندگاری او کافی بود. باید تلخ بوده باشد زمانی که او نمی‌توانست بخواند و خوانندگان مرد، تصنیف‌هایش را با همایون خرم بازخوانی می‌کردند. باید تلخ بوده باشد زمانی که در آستانه 40‌سالگی در اوج باشی و 45 سال بعد را در خاموشی بگذرانی. پروین تمثالی بود از شماری از خوانندگان و بازیگران دهه‌های 30 و 40 شمسی که در اوج دفن شدند و آنچه را تا به آن لحظه از زندگی‌شان در هنر زیسته بودند، تا آخرین روز عمر در خاطرات زنده کردند. حسرت یک بار دیگر صحنه را دیدن، صدای کف‌زدن تماشاگر را شنیدن، حلقه‌زدن اشک در چشمان از سر شوق، می‌دانید چیست؟ همین‌هاست که مرگ‌ها را خبرساز می‌کند؛ حتی مرگ‌های پیش از موعد را. آنها غریب مردند؛ غریب در وطن خویش. هنرمندانی که دور از حواشی، پول، بیزینس، مارکتینگ و تبلیغات، خالصانه دنبال هنر رفتند، عمرشان را گذاشتند تا حرفه‌‌شان را به قدر خود تکمیل کنند. آن‌چنان گوش مخاطب برایشان ارج و قرب داشت که جواب ساعت‌ها بیدارخوابی و ساززدن و تلمذکردنشان را می‌داد. محمد اسماعیلی از این دست بود؛ از آنهایی بود که واژه شریف لباسی بود دوخته‌شده بر قد و قامت او‌. آن‌چنان محجوب ساز زد و شاگردی کرد و استاد شد و هنرجو تربیت کرد‌ که مثال‌زدنی است. اسماعیلی با اغلب بزرگان موسیقی ایران به صحنه رفت و تمبک زد. دونوازی‌های او با مرحوم فرامرز پایور در تاریخ موسیقی ایران ماندگار است. برای شناساندن سازش به قاره‌های مختلف سفر کرد و سؤال و جواب‌هایش با تمبک برای آنها که علاقه‌مند سازهای کوبه‌ای‌اند، خاطره‌ساز بود. او در هر ارکستری که بود، حضورش به چشم می‌آمد. او از چند روز پیش با صدای روان پنجه‌های شیرینش در آلبوم‌ها و قطعات موسیقی ایران به زندگی ادامه می‌دهد.

حالا دو شمع از آسمان روشن اما کم‌جان موسیقی 

سنتی-ملی ایران کم شده است؛ شمع‌های بی‌جایگزین که کار نبودن‌ها را سخت‌تر می‌کند. آنها که رفتند جز غمی که نبودشان در دل ساخت، فکر جای خالی‌شان که کمتر در نسل‌های بعدی تکرار می‌شود، در سر اهالی هنر می‌چرخد. جمع بزرگانی که تصنیف‌ها ساختند و خاطره‌ساز یک کشور شدند و ملودی‌هایشان سر هر کوی و برزن شنیده شد و حالا روز‌‌به‌روز نحیف‌تر می‌شوند. ملودی‌هایی که دیگر نه جان گذشته‌ها را دارند‌ و نه قوام آن روزها را...‌ کارشان همان‌قدری است که لیوان یک‌بار‌مصرف کار خوردن چای در کنار خیابان و سفر را راه می‌اندازد. فاصله‌ای است میان استکان بلور در نعلبکی چینی و سینی نقره تا لیوان کاغذی... .