|

نقادِ بی‌رحمِ خوش‌ذوق

اگر بگویم از نوادر روزگار بود، گزاف نیست. آدمی مثل او یا ندیده‌ایم یا به ندرت‌تر از حتی کم دیده‌ایم و این به معنای دوست‌داشتنی بودن، مهربانی یا حتی مردم‌داری‌اش نیست. او یک قرن را تمام و کمال زیست و هیچ چیز در زندگی‌اش را اصلا و ابدا مدیون خود و آنچه به آن اعتقاد داشت، نگذاشت. نه در حرفه‌اش، نه در زندگی شخصی‌اش، نه در عشق و نه حتی در تنفرش از آنچه که نمی‌پسندید، تعارف و مدارا نداشت.

نقادِ بی‌رحمِ خوش‌ذوق

شاهرخ تویسرکانی: اگر بگویم از نوادر روزگار بود، گزاف نیست. آدمی مثل او یا ندیده‌ایم یا به ندرت‌تر از حتی کم دیده‌ایم و این به معنای دوست‌داشتنی بودن، مهربانی یا حتی مردم‌داری‌اش نیست. او یک قرن را تمام و کمال زیست و هیچ چیز در زندگی‌اش را اصلا و ابدا مدیون خود و آنچه به آن اعتقاد داشت، نگذاشت. نه در حرفه‌اش، نه در زندگی شخصی‌اش، نه در عشق و نه حتی در تنفرش از آنچه که نمی‌پسندید، تعارف و مدارا نداشت.

سال 1369 مصادف با مرگ اخوان، حوالی همین روزها در شهریور ماه در تدارک ویژه‌نامه یادبود شاعر بودیم. دوست عزیزم محمدعلی موحد از انگلستان بازگشته بود و به دفتر مجله آمد و گفت فلانی برایت از فرنگ سوغات ناب آورده‌ام. یادداشت ابراهیم گلستان بود که برای اولین بار تصمیم گرفته بود بعد از انقلاب برای یک نشریه داخلی مطلب بنویسد، آن هم مصادف با مرگ شاعر. تا اینجای قضیه آن مطلب برای من موهبت دلچسبی بود. اما وقتی مطلب را خواندم، وا رفتم که‌ ای وای اینها چیست که گلستان از زندگی شخصی و ماجرای عشقی اخوان که کار را به جاهای باریک کشانده نوشته، انگار که دارد بی‌دلیل از او عقده‌گشایی می‌کند و قصد آبروی شاعری چون او را حالا بعد از مرگش کرده. طاقت نیاوردم، با او تماس گرفتم و گفتم درست نیست این جزئیات از زندگی شخصی اخوان را منتشر کنیم. گفت چرا؟! و با همان لحن عاقل اندر سفیه‌اش گفت «همین‌ها عشق است... شاعر اگر این‌طور عاشق نباشد، اصلا نفهمیده عشق و شعر چیست...» (نقل به مضمون).

و من را مجاب کرد مطلب همین است می‌خواهی چاپ کن وگرنه جرأت داری یک نقطه از آن کم کن تا نشانت دهم! (بعد از آن چند بار دیگر هم برای‌مان مطلب فرستاد و اساساً هم زیر بار هیچ ویراستاری و قیچی‌کاری در مطالبش نمی‌رفت).

این روایت را قبلاً چند جا نقل کرده‌ام اما حالا دوباره می‌گویم که بگویم گلستان اگر از نظر من نادر است، نه می‌خواهم و نه می‌توانم او را به نیکی یا بدی قضاوت کنم. خودش بسیار اهل نقد بود و گاهی در نقدهایش بی‌رحمانه از روی آدم‌ها که بسیاری‌شان دوستان و نزدیکانش بودند عبور می‌کرد. اما اگر درباره او منصف باشیم باید بگویم که مطالب او ترکیب غریبی از زبان گزنده با نثری شیوا بود. استفاده هوشمندانه از کلمات در قدرتمندانه‌ترین شکل بیان مطلب که یکی از دوستان اهل فن در محفلی و در توصیف نثرنویسی‌اش گفت: اگر سعدی در زمانه ما زنده می‌شد و می‌خواست گلستان را به نگارش درآورد بی‌شک شیرینی و رسایی قلم ابراهیم گلستان را می‌داشت. اما گلستان متأسفانه مانند بوسهل زوزنی در تمام کارها (و هنرهایش) ناتمام بود. هم فیلم‌سازی، هم عکاسی، هم نویسندگی، هم مجموعه‌داری و... را تمام و کمال می‌دانست اما هر یک را نیمه راه به سمت دیگری واگذاشته بود که اگر یکی از این خطوط را تا انتها رفته بود امروز سهمش از دنیای هنر و ادبیات بیش از قسمتش از شایعه، حقد و حسد و بدگویی‌ها بود. اما او برایش اینها اهمیتی نداشت. وقتی قبل از انقلاب به انگلستان رفت و نیم‌قرن در یک قصر ویکتوریایی زندگی کرد و برچسب انگلوفیل‌بودن را تا آخر عمر بر پیشانی داشت، هرگز ندیدم برایش ذره‌ای اهمیت داشته باشد، وقتی او را به خاطر عشق فروغ سرزنش کردند گفته بود او هم تاوان داده و برای آن عشق درد کشیده اما به سبک خودش. او را باک نبود از بی‌باکی بسیاری که در زندگی داشت. یک قرن را با تمام آدم‌هایش پشت سر گذاشت و بی‌تعارف صد سال زندگی کرد و از همه مهم‌تر این است که ابراهیم گلستان تمام و کمال خودش را زندگی کرد و حالا دوستان و دشمنانش می‌توانند با خیال ناراحت و راحت در نبودش درباره‌اش حرف بزنند و نقدش کنند بی‌آنکه منتظر جوابش باشند چون این شعله دیگر هرگز زبانه نمی‌کشد.

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها