|

هیچم، اگر کریتکال نباشم

وقتی دزدمونا در «اتللو» به یاگو می‌گوید «اگر قرار باشد مرا بستایی چگونه می‌ستودی؟» یاگو می‌گوید: «I am nothing, if not ciritical». این جمله یاگو را ابوالقاسم خان ناصرالملک ترجمه کرده: «خانم مهربان، بر اینم واندارید چون جز خرده‌گیری کاری از من برنمی‌آید». در ترجمه عبدالحسین نوشین از «اتللو» این جمله نیست (شاید چون متن مرجع او متن اصلی نبوده است، چنان‌که خود می‌گوید) و به‌آذین این جمله را چنین ترجمه کرده: «آنجا که مجال انتقاد نباشد، من به هیچ نمی‌ارزم». ابراهیم گلستان این جمله را در پیشانی‌نوشت یکی از کتاب‌هایش، چنان‌که در عنوان این مطلب آمده، ترجمه کرده: «هیچم، اگر کریتکال نباشم».

هیچم، اگر کریتکال نباشم

وقتی دزدمونا در «اتللو» به یاگو می‌گوید «اگر قرار باشد مرا بستایی چگونه می‌ستودی؟» یاگو می‌گوید: «I am nothing, if not ciritical». این جمله یاگو را ابوالقاسم خان ناصرالملک ترجمه کرده: «خانم مهربان، بر اینم واندارید چون جز خرده‌گیری کاری از من برنمی‌آید». در ترجمه عبدالحسین نوشین از «اتللو» این جمله نیست (شاید چون متن مرجع او متن اصلی نبوده است، چنان‌که خود می‌گوید) و به‌آذین این جمله را چنین ترجمه کرده: «آنجا که مجال انتقاد نباشد، من به هیچ نمی‌ارزم». ابراهیم گلستان این جمله را در پیشانی‌نوشت یکی از کتاب‌هایش، چنان‌که در عنوان این مطلب آمده، ترجمه کرده: «هیچم، اگر کریتکال نباشم». کریتکال‌بودن صرفا نقدکردن و منتقد‌ بودن نیست؛ بحرانی‌‌کردن و بحرانی بودن، وخیم بودن،‌ خطرناک بودن، دقیق و موشکاف بودن هم هست. پرسونای ابراهیم گلستان -هم هنرمند، هم انسان- بر مبنای این قاعده، این دستور شکل گرفته است. کریتکال باش. مجیز نگو. مهمل نگو. حاشیه نرو. صریح و راست و راست‌کردار باش. هم از این‌روی برای نشستن روبه‌روی ابراهیم گلستان باید در حد و اندازه خود او بود و چون خود او بلد بود چگونه وارد بحران شود (یک نمونه نادرش، مصاحبه قاسم هاشمی‌ن‍ژاد است با او، به گمانم در دهه چهل، درباره داستان‌هایش). می‌دانم برای کریتکال بودن، عزم و ثبات رأی و مراقبه و دقت لازم است از جنبه انضباط ذهنی و از جنبه ملزومات عینی هم تربیت فرهنگی، امکانات ناشی از یک خاستگاه مرفه طبقاتی که به تو این مجال را بدهد متکی به نفس، مغرور و فارغ‌البال باشی و به‌ دور از کینه‌توزی به جهانت بنگری. شرط اول وظیفه‌ای دشوار بر آدم می‌نهد. ابراهیم گلستان چگونه می‌تواند در کریتکال بودن خود منصف و عادل و بی‌طرف باشد،‌ کجا قواعد را نادیده گرفته، کجا کوتاه آمده، کجا امتیاز داده، کجا درست و کجا غلط می‌گوید؟ کجا نقد می‌کند و کجا بی‌انصاف است؟ کجا اثر را نقد می‌کند و کجا به شخص صاحب اثر حمله می‌کند؟ اما هرچه هست، اصل حرف چون‌ و‌ چرا ندارد برای آدمی که می‌خواهد مدرن باشد. این حاق کلام ابراهیم گلستان است و هر فرد مدرنی.

می‌دانم بخت با ابراهیم گلستان یار بوده است و این بخت‌یاری، شاید در او یک ویژگی کمیاب پرورانده است؛ عاری‌بودن از کینه‌توزی (دست‌کم در داستان‌هایش)؛ امتیاز بسیاری از داستان‌های او حس مطایبه (آیرونی) و گشاده‌نظری و بلندهمتی و فارغ‌البالی است -از‌جمله در داستان «طوطی مرده همسایه من»؛ نوعی رهایی از دغدغه‌های آدم معمولی میان‌مایه کینه‌توز. می‌دانم پرسونای گلستان می‌چزاند، می‌کوبد، زخم می‌زند،‌ تحقیر می‌کند؛ اما می‌خواهم این فرض را پیش نهم که اینها نه ناشی از کینه‌توزی، بلکه ناشی از التهاب و بی‌تابی او، ناشی از مایه‌ای از عطوفت و مهر -‌مهرِ «پدری» هرچند ادیپی، که گاه بارقه‌ای از آن در چشمان شاد و شیطانش می‌درخشد نسبت به مایی که هنوز -شاید به ناچار- از مرزهای کینه‌توزی و خشم نگذشته‌ایم. هرچه هست، او متعهد یا نامتعهد به این پرسونا، پرسونای کریتکال بودن، میراثی گران‌بار و طاقت‌سوز برای‌مان بر جا گذاشته است.