|

گفت‌وگو‌ با علی رستگار به بهانه‌ نمایش 2 مجموعه‌ اخیر او به نام «بندهش»

این خیال، واقعیت من است

علی رستگار را با آثاری مفهومی و البته سوررئال می‌شناسیم اما آنچه ما از او به‌عنوان فراواقعیت می‌خوانیم، خودش واقعیت درون خویش می‌داند. رستگار در سفر به بیش از 20 شهر با نگاه به وحدت هستی به گفته خود طریقتی علمی و عرفانی را طی می‌کند.

این خیال، واقعیت من است

علی رستگار را با آثاری مفهومی و البته سوررئال می‌شناسیم اما آنچه ما از او به‌عنوان فراواقعیت می‌خوانیم، خودش واقعیت درون خویش می‌داند. رستگار در سفر به بیش از 20 شهر با نگاه به وحدت هستی به گفته خود طریقتی علمی و عرفانی را طی می‌کند. سفرهای او همچنان ادامه دارد. آثار علی رستگار موفق شد که نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری سیحون با عنوان «25دقیقه بعد از شام آخر» برگزار کند و سپس با گالری‌های دیگری مانند هما و ماه و... نیز همکاری کرد. آثار او مشتمل بر دو مجموعه که به فاصله دو سال از هم خلق شده‌اند و نقاشی و طراحی‌های رستگار را در برمی‌گیرد، در سایت آرتیبیشن با عنوان «بندهش» به‌صورت آنلاین به نمایش درآمده است. سیر مضمون در فعالیت او از رجعت به ازل به بودن جهان در یک فرم و خاستگاه اولیه یکسان و مبتنی بر عشق طی می‌شود. اکنون رستگار جهانی با ساختار سلولی و زیبایی‌های بی‌کران را از خیال خود به ما نشان می‌دهد.

 در توصیف آثارتان به سلول و درعین‌حال سلوک عارفانه اشاره دارید؛ این پیوند را چطور یافتید؟

دو مجموعه در این نمایشگاه به مفهوم سلول برمی‌گردد اما توجه من عرفان برای بیان پیوند میان علم و عرفان بوده است. معمولا این دو مفهوم را مغایر از هم دیده‌ایم و این در حالی است که همه هستی از همان تعریفی که درباره سلول بنیادین گفته می‌شود، شکل گرفته است؛ پوسته نرم و هسته‌ای سخت و روزنه‌های انرژی. هر دو مجموعه برای من طریقتی علمی و عرفانی محسوب می‌شود. هرآنچه در طبیعت از ریز و درشت می‌بینیم، همگی از این ساختار سلولی شکل گرفته‌اند.

 نور و بلور نیز در این مجموعه بسیار به کار رفته و دیگر احجام بیضی شما تنها با نقوش ایرانی خلق نشده است.

اندیشه‌ای که در پس آنهاست همچنان به عرفان شرقی نزدیک است. بلورهای بیضی‌شکل از برخورد نور حاصل شده‌اند و به نوعی هستی آدمی با نور پاک شده و به بلور رسیده و درواقع ریشه آدمی هم نور است. آن‌گونه که افلاطون نور را ریشه می‌پنداشت و همان نگاهی که سهروردی درباره فلسفه اشراق می‌گوید. همان‌طور که در کلام خدا گفته شده، الله نور السماوات و الارض و نور سرنخ همه آفرینش و آغاز و پایان است.

برای مثال در اثر «شهرزاد» بلوری در اثر می‌بینید که برای من هسته اول یا همان عشق را معنا می‌کند. از نگاه من شهرزاد سمبل آفرینش و نخستین جرقه عشق است. حتی می‌توان عشق اول را به زهدان مادر نیز قدمت داد اما در نهایت سلول بنیادین این عشق‌های پاک و نخست را  در بلور شهرزاد دیدم.

 می‌دانم که بخشی از دومین مجموعه شما که شامل طراحی‌های این نمایشگاه هم می‌شود، حاصل سفرهای طولانی و پی‌درپی شماست. مقصد و مقصودتان از این سفرها را چطور می‌بینید؟

مقصد مشخصی ندارم. این سفرها گاهی من را به پیدا می‌کند و گاهی گم. ناگهان سر از جایی در‌می‌آورم که نمی‌شناختم و تجربیات عجیب و جالبی رقم می‌خورد. من خودم را بر اساس همان مفاهیم عارفانه تسلیم راه کردم و به رهایی رسیدم. به یاد دارم در مسیری از شهر خوی گم شدم و به شهری دیگر رسیدم که نمی‌شناختم. آنجا فردی بدون اینکه من را بشناسد، کلیدی در اختیارم گذاشت تا شب را صبح کنم و گفت که صبح کلید را برای من به این آدرس بیاور و دیگر اتفاقات مشابه این شب رخ می‌دهد. جالب است بدانید من به‌جز یک ماشین که تنها بخش سالم آن صرفا و تقریبا موتور است، هیچ امکان مادی و ابزار دیگری ندارم، اما با همان رهایی راهی شدم. به قول حافظ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.

 به نظر می‌رسد طراحی در آثار شما نقش مهمی دارد؛ آیا به طراحی اهمیت خاصی می‌دهید؟

بله همین‌طور است. طراحی وقتی در طبیعت رخ دهد، سیری شبیه به مراقبه دارد و گاهی می‌خواستم از منظره‌ای عکس بگیرم اما این جاذبه با توجه و ظرافت طراحی بیشتر می‌شود.

 با تمرکز خیلی بالایی به طراحی می‌پردازید؟

بله در هر حال بدون تمرکز طراحی ممکن نیست و من برای تمرکز بیشتر از هیاهو دور شدم که تمرکزم بیشتر شود. در این راستا حتی از اخبار هم دوری می‌کنم. با ذهن شلوغ نمی‌توان پیش رفت. بازهم به قول حافظ شیرازی کی شعر تر انگیزد‌/ خاطر که حزین باشد. در نتیجه باید همه چیز برای این رهایی آماده باشد.

 آثارتان از علاقه‌مندی شما به سوررئالیسم نشانه‌هایی دارند، آیا چنین رویکردی دارید؟

آنچه ما به‌عنوان سوررئالیسم می‌شناسیم، تخیل ماست. فلاسفه یونان قدیم می‌گفتند که دنیای فیزیکی همان است که ما می‌بینیم اما آنچه بیرون نمی‌بینیم و در خیال ما حضور دارد نیز بخشی از جهان ماست. شاید برای دیگران آشنا نباشد اما برای ما آشناست. این خیال، واقعیت من است.