گفتوگو با مهدی غبرایی به مناسبت انتشار ترجمههای تازهاش از ادبیات آفریقا
کشف صداهای تازه
«درآمدن از فصل خشک» از چارلز مونگوشی و «زیر درختچه یاسمن» از میا کوتو تازهترین ترجمههای مهدی غبراییاند که هر دو به ادبیات آفریقا مربوطاند. از مونگوشی پیش از این کتابی به فارسی منتشر نشده بود؛ اما میا کوتو با کتاب «دیار خوابگردی» که این نیز به همت غبرایی به فارسی برگردانده شده بود، در ایران شناخته شده بود. «درآمدن از فصل خشک» عنوان مجموعهداستانی است که بهنوعی میتوان آن را داستانهای بههمپیوسته به شمار آورد. استعمار و جهان پسااستعماری از مضامین داستانهای این کتاب است.
پیام حیدرقزوینی: «درآمدن از فصل خشک» از چارلز مونگوشی و «زیر درختچه یاسمن» از میا کوتو تازهترین ترجمههای مهدی غبراییاند که هر دو به ادبیات آفریقا مربوطاند. از مونگوشی پیش از این کتابی به فارسی منتشر نشده بود؛ اما میا کوتو با کتاب «دیار خوابگردی» که این نیز به همت غبرایی به فارسی برگردانده شده بود، در ایران شناخته شده بود. «درآمدن از فصل خشک» عنوان مجموعهداستانی است که بهنوعی میتوان آن را داستانهای بههمپیوسته به شمار آورد. استعمار و جهان پسااستعماری از مضامین داستانهای این کتاب است.
«زیر درختچه یاسمن» نیز رمانی است که در آن باورهای عامیانه و فولکلور با سنت رمان کارآگاهی درآمیخته و روایتی آمیخته از رؤیا و واقعیت به دست داده شده است. به مناسبت انتشار این دو کتاب با غبرایی درباره ادبیات آفریقا و این دو اثر گفتوگو کردهایم.
تازهترین ترجمهای که از شما منتشر شده اثر دیگری از ادبیات آفریقایی است و به همین مناسبت اگر موافق باشید صحبتمان را با ادبیات آفریقا شروع کنیم. چند سالی است که به شکل مستمر به ترجمه آثار نویسندگان آفریقایی مشغول بودهاید و تاکنون نویسندگان مختلفی از ادبیات آفریقا را به مخاطبان فارسیزبان معرفی کردهاید. مهمترین ویژگیهای ادبیات آفریقا چیست و چه عواملی باعث شدهاند که شما به سراغ نویسندگان آفریقایی بروید؟
برای پاسخ به پرسش اولتان لازم است موضوع را گستردهتر مطرح کنم: نگاه غالب مترجمان نسل پیش از من و همکاران معاصر بیشتر به غرب است و قاعدتا ایرادی هم نباید داشته باشد، چون خاستگاه رمان و داستان کوتاه به صورت مدرن و پسامدرن از آنجاست و شرقیها که حکایت و قصه و شعر داشتهاند و در این آخری حتی از قدمت و برتری بیشتری بر دیگران برخوردار بودهاند، تکنیکها یا شگردهایی (بهویژه رمان و داستان کوتاه) را از غرب وام گرفتهاند و با ویژگیهای بومی و قومی خود درآمیختهاند و چهبسا برخی عناصر فرهنگی دو قوم و ملت با هم به یکپارچگی و انسجامی حیرتانگیز رسیده باشد که نظر جهانیان را به خود جلب کند. از باب اختصار مثال «صد سال تنهایی» و «پدرو پارامو» را میگویم و میگذرم.
البته دو مثال فوق از بابت روشنی موضوع آورده شده است، وگرنه بدیهی است که آنها شرقی محسوب نمیشوند و مثال روشنتری که میتوانم بی اما و اگر ارائه بدهم، آثار مو یان چینی، بهویژه «طاقت زندگی و مرگم نیست» که من و یکی از همکارانم به فارسی ترجمه کردهایم و با آنکه حجم زیادی دارد (قریب ۸۰۰ صفحه) خوشبختانه تاکنون به چاپ چهارم رسیده است. همچنین است آثار هاروکی موراکامی که من بیش از ده- دوازده عنوان ترجمه کردهام و اغلب به چاپهای چندم رسیده و در این میان «کافکا در کرانه» چاپ هفدهم را پشت سر گذاشته است.
و اما دلیل رو آوردن به رمانهای آفریقایی: اگر توجه بفرمایید، در بین آثاری که ترجمه کردهام رمانهای اروپایی و آمریکایی کم نیست، اما پیوسته در جستوجوی صداهای تازه از شرق بودهام، چون رشته تحصیلی من در دانشگاه تهران حقوق سیاسی بود و آن دوره همزمان بوده با مبارزات استقلالطلبانه در آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا و من به قدر کفایت تاریخ ایران و جهان را از همان هنگام و بعدها در مجال هفت- هشت ساله دیگر (که جای بحثش اینجا نیست) خواندهام.
این است که پس از ۱۰، ۱۵ سالی کار ترجمه در جستوجویی که آن زمان برخلاف امروز از اینترنت و شبکه ارتباط بینالمللی برخوردار نبود، به آثار ر.ک. نارایان نویسنده بزرگ هندی که اولینبار در انگلستان گراهام گرین او را به دنیای انگلیسیزبان معرفی کرد، برخوردم و دو رمان از او ترجمه کردم. بعد نوبت و.س. نایپل هندیتبار زاده ترینیداد و توباگو رسید که چهار رمان، با فاصله البته، از او ترجمه کردم و یک رمان از برادرش، شیوا نایپل. از
دو، سه نفر هندیتبار صاحبنام، همچون آنیتا دسای، روت پریور جابوالا هم ترجمه کردهام و از دنیای آفریقایی عربزبان چهار رمان (که اگر بخواهم از همه نام ببرم، به درازا میکشد.) به اینها اضافه کنید حدود ده- دوازده رمان از موراکامی، یک رمان از کوبو آبه (ژاپنی) و چند رمان از چین.
اینها، به علاوه این نکته که پایاننامه لیسانس من آنگولا و موزامبیک (یعنی کشورهای آفریقایی تحت سلطه چهار صد ساله پرتغال) بوده، سبب شد در برنامه رمانهای آفریقایی در ابتدا به این دو کشور توجه کنم و در کمال تعجب دو نویسنده مطرح بینالمللی پیدا کردم که کمابیش همسنوسال هستند و با هم دوستاند و رمانهای هردو، بهویژه میا کوتو از شیوه رئالیسم جادویی سرشار است و مرا که شیفته این سبک و سیاقم، چنان به دنبال خود کشید که از هرکدام سه رمان ترجمه کردم که پنج عنوانش منتشر شده و یکی زیر چاپ است. از کشورهای دیگر و سبکهای دیگر نیز غافل نماندهام و تاکنون هفت، هشت عنوان دیگر نیز از رمانهای آفریقایی به چاپ رسیده است.
آیا مضامین و موتیفهایی که مورد توجه نویسندگان آفریقایی است مضامینی بومی و محلی است یا آنها موضوعات و مسائلی جهانشمول را در داستانهایشان روایت کردهاند؟
تا آنجا که من میدانم، مثل همه جای دنیا بستگی دارد به هر نویسنده و علایق او. اما آنهایی که به مضامین جهانشمول میپردازند، بدیهی است با استقبال جهانی هم روبهرو شوند.
جهانی که در داستانهای آفریقایی مطرح شده چقدر با وضعیت ما در این نقطه از جهان شباهت دارد؟ آیا میتوان گفت برخی مسائلی که به شکل تاریخی با آنها درگیر بودهایم مشترک است؟
حتما همینطور است. به همین مجموعهداستان عنایت بفرمایید: صحنههایی از شکار و ماهیگیری و برخی خرافات و روایات و افسانهها هست که خودم شخصا با تفاوتهایی در دوران کودکی و جوانی تجربه کردم، یا مضامینی چون رو آوردن به شهر بزرگ و استثمار که اگر جزء تجارب شخصی من نبوده، از دور و نزدیک شاهدش بودم.
اگر اشتباه نکنم «درآمدن از فصل خشک» اثر چارلز مونگوشی اولین کتابی است که از این نویسنده آفریقایی به فارسی منتشر میشود. با این نویسنده چگونه آشنا شدید و چرا این اثر او را برای ترجمه انتخاب کردید؟
توجه بفرمایید که به هیچ وجه مدعی اشراف بر ادبیات آفریقا ( و هیچجای دنیا) نیستم. درویشی هستم شیدا که همه جا سرای من است. اصل برایم داستان است و داستان هرچه پرکششتر، من شیفتهتر! باید از داستان و رمان خوشم بیاید، چنانکه بتوانم چندینبار با رغبت آن را بخوانم و دست نوازشی به سر و گوشش بکشم و صیقل و تراشش بدهم، تا لعاب بیندازد و همانی بشود که من میخواهم. به قدر وسع در این راه میکوشم و خواب و آرام ندارم، تا کار به انجام برسد. بعد کتابی دیگر و همینطور الی آخر... .
گاهی موفق میشوم علاقه دیگران را جلب کنم و آنها هم شیفته اثر میشوند، مثل «کوری» ساراماگو، که به چاپ پنجاهوچهارم رسید ( اغلب تیراژ بالاتر از هزار جلد و گاهی دو تا سه هزار جلد) و رمانهای خالد حسینی و موراکامی (بهویژه «کافکا در کرانه» و... گاهی هم به خطا میروم و برخی کتابها در یک یا دو چاپ میمانند.
اما دلیل علاقهام را به این مجموعه در پاسخ قبلی گفتهام و به آن نکته دیگری اضافه میکنم: کشف صداهای تازه و کوشش در تنوع کشورها و انواع سبکها و سیاقها....
«درآمدن از فصل خشک» مجموعهای از داستانهای مستقلی است که برخی مضامین مشترک آنها را به هم متصل کرده است. آیا موافقید که وجود این مضامین مشترک در داستانهای کتاب این قصهها را به نوعی در پیوند با هم قرار داده است؟
بله، در ترجمه هر کتابی در سالهای اخیر خوشبختانه به هزار و یک ترفند به منابع اینترنت دسترسی داریم و به یمن این رسانه در حد مقدور به نقد و نظر و مرور نگاهی میاندازم و برخی را برای افزودن به کتاب ترجمه میکنم.
در مورد «درآمدن از فصل خشک» چارلز مونگوشی هم همین اتفاق افتاد و نظر منتقدی برایم جالب بود و هست که نوعی پیوستگی درونی در داستانها دیده و آن را به نوعی رمان کوتاه تلقی کرده است. به علت موافقت با آن نظر ترجمهاش را به کتاب افزودم. البته جز دو داستان آخر که به سبب حجم کم داستانها از مجموعه دیگری برگزیدم و چون برنامههای دیگری داشتم، مجال ترجمه همه آنها نبود. راستش مجموعه دوم را همزمان با اولی در دسترس نداشتم، وگرنه داستانهای درخور اعتنای دیگری هم بود که میشد به این تعداد افزود. آن را گذاشتم اگر عمری بود و از این مجموعه استقبال شد، باز سراغش بروم.
نثر مونگوشی در داستانهای این مجموعه چه ویژگیهایی دارد و آیا ترجمه داستانها با چالش خاصی روبهرو بود؟
پاسخ خیر است. اتفاقا برعکس، نثری زلال بیچموخم داشت و راحت به ترجمه تن میداد و برایم زنگ تفریحی بود پس از کاری دشوار و نفسگیر.
در نثر مونگوشی ویژگی خاصی جز سادگی و سرراستی بیان داستان ندیدم و همانطورکه گفتم (به دلیل آشنایی نسبی با فضای داستانها) با مشکل یا به قول شما چالشی روبهرو نبودم.
استعمار و مسائل جهان پسااستعماری از جمله موضوعاتی است که در «درآمدن از فصل خشک» به آن توجه شده است. استعماری که برخی مناسبات سنتی جامعه را از بین میبرد و منجر به بروز تمایزها و شکافهای اجتماعی میشود. به نظرتان داستانهای این مجموعه در روایت تبعات استعمار چقدر موفق بودهاند و به طور کلی داستاننویسان معاصر آفریقایی چقدر به استعمار میپردازند؟
استعمار و مسائل پسااستعماری یکی از دغدغههای اصلی رماننویسان آفریقایی است، از ووله سوئینکا، نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس کهنسال نیجریهای (اولین نویسنده برنده نوبل ادبی آفریقا) که به تازگی پس از قریب به 50 سال رمان پرحجمی نوشته و بنا به دلایل فنی ترجمهپذیر نیست تا هموطن دیگر پر آوازهاش چینوا آچبه تا نویسندگان بزرگی چون انگوگی وا تیونگو(کنیایی) تا نویسندگان نامبرده در پاسخ پرسش اول همگی به طور پررنگی به استعمار و جنگهای داخلی کشورشان که بهطور غیرمستقیم از دستاوردهای استعمار است توجه دارند.
اما بسته به سبک و سیاق هر یک، یا هر داستان به طور مستقیم یا غیرمستقیم آن را در داستانها و رمانهاشان مطرح میکنند. چنانکه مثلا در رمانهای میا کوتو (موزامبیک) و ادوآردو آگوآلوسا (آنگولا) به نحوی بسیار پیچیده و در قالب اسطوره و رئالیسم جادویی و قصههای قومی ارائه میشود و در رمانهای وا تیونگو (مثل «گریه نکن، بچه جان» با ترجمه من، یا «میان دو رود» با ترجمه یک تن دیگر که تازه به فارسی درآمده و چند رمان دیگر که نام نمیبرم) و«مرگ رفیق رئیسجمهور» نوشته آلن مابانکو ( کنگو برازاویل) باز به ترجمه من، در عین شگرد پرطراوت روایت از زبان پسری در آستانه بلوغ، به طور مستقیم.
مدتی پیش کتاب دیگری از ادبیات آفریقایی هم با ترجمه شما منتشر شد که اگر موافقید به آن هم بپردازیم. «زیر درختچه یاسمن» عنوان رمانی است از میا کوتو، نویسنده سفیدپوست موزامبیکی. دلیل انتخاب این رمان برای ترجمه چه بود؟
چرا! بسیار بسیار! این دومین رمانی است که از میا کوتو ترجمه کردم (سومین رمان هم، یعنی «رودی به نام زمان» دو سالی است که تحویل ناشر شده و هنوز نپخته!)
موضوع رمان به قدری پیچیده و با روایتهای عجیب و غیرمنطقی و بر مبنای رئالیسم جادویی بود که برای فهمیدنش ناچار دوبار خواندم (با فاصله) تا احساس کنم حریفش میشوم و حاضرم با آن کشتی بگیرم!
تصور کنید مردهای به کمک مورچهخوار زرهدار از گور درمیآید و درصدد کشف جنایتی در قلعه پرتافتادهای است که نه جسد مقتول پیدا میشود و نه قاتلش! و هریک از راویان داستان (اغلب پیر و از کار افتاده) خود را قاتل معرفی میکند. رمان از یک سو برایم یادآور «پدرو پارامو»ی خوان رولفو است و از سوی دیگر یادآور داستان و فیلم راشومون....
اما از آنجا که مفتون رمانهای رئالیسم جادویی و سوررئالیسم هستم و رمان شگفتانگیز دیگر میا کوتو را هم با همین ناشر درآورده بودیم نمنمک حریف داستان شدم و در مواردی هم که در فهم پارهای جملات به مشکل برخوردم، از برخی دوستان یاری طلبیدم و نامشان را هم در مقدمه رمان آوردم.
«زیر درختچه یاسمن» رمانی است که از پیوند تاریخ و افسانه و اسطوره و فولکلور شکل گرفته است. آیا این ویژگیها کار ترجمه اثر را دشوار نکرده بود؟
هریک از کشورهای آفریقایی بنا به سابقه استعماری (میدانید که کشورهای اروپایی با همه ادعای آزادی و... اغلبشان، بهویژه در سده نوزدهم میلادی بر سر تصرف بسیاری نقاط جهان، از جمله آفریقا که غالبا در مرحله قبیلهای و عشیرهای بودند و حکومتهای یکپارچه و مرکزی نداشتند، با هم در منازعه بودند و گاهی با یکدیگر کنار میآمدند و حوزههای نفوذ یکدیگر را به رسمیت میشناختند) به قلمروهای هر کشوری تبدیل شده و طبعا گذشته از غارت منابع و سرکوب هر مقاومتی، عدهای از کشور مبدأ، یعنی استعمارگر مقیم این کشورها میشدند و اداره امور اصلی را بر عهده میگرفتند و طبعا زبان و فرهنگ خود را در آنجا رواج میدادند.
این موضوع گذشته از مضار خود و ازبینبردن آزادیهای کشور استعمارشده، ضد خود را هم در دل میپروده، یعنی اندیشههای کشور مبدأ و (درمورد بحث ما) رواج شگردها و سبکهای ادبی آن کشور.
در نتیجه کشورهایی که تحت استعمار پرتغال (قدیمیترین کشور استعماری، با سابقه چهارصد- پانصد ساله) بودند، میراثدار سبک و سیاق نویسندگان بزرگ آن کشور که جدیدترینشان، آنتونیو لوبو آنتونش، فرناندو پسوا، و بورخس (اسپانیولیزبان) شدند و نتیجهاش دو نویسنده بسیار مهم شد که نام بردم.
در کشورهای تحت تسلط فرانسه یا بلژیک نویسنده قدَری چون آلن مابانکو ظهور کرده و در دنیای انگلیسیزبان، کسانی چون سوئینکا، آچبه، واتیونگو و....
اینها اغلب به زبان کشور استعمارگر نوشتهاند و تحت تأثیر فرهنگ و نویسندگان بزرگ آن کشورها فرهنگ، افسانهها، قصهها و... کشور خود را با آن درآمیختهاند و در برخی موارد جادو را که از ارکان زندگی آفریقایی است به کار گرفتهاند....
البته درمورد نوشتن به زبان کشور استعماری یا زبان بومی رایج در کشور اصلی، بحثها و اختلاف نظرهای فراوانی بین دو نسل قدیمیتر و جوانتر هم بوده که مثلا در بین چینوا آچبه و واتیونگو در یکی از کنگرههای مشهور آفریقا (گویا در زیمبابوه) درگرفته که مضمون مفصل آن را چند سال پیش در مجله «سینما و ادبیات» منتشر کردهام. خلاصه اینکه هواداران نوشتن به زبان استعماری معتقد بودند نوشتن به این زبانها به انتشار بینالمللی آثار آفریقایی کمک میکند....
«زیر درختچه یاسمن»، هم به فرهنگ و افسانههای آفریقایی توجه کرده و هم به سنتهایی مدرن روایت غربی. میا کوتو روایتی جنایی و کارآگاهی را در متن باورهای عامیانه آفریقا آفریده و از این نظر رمان او اثری قابل توجه است. نظرتان درباره این ویژگیهای رمان چیست؟
میا کوتو که خود زیستشناس است، مانند همکار دیگر آنگولایی خود، ژوزه ادوآردو آگوآلوسا، ضمن بهرهگیری فراوان از رئالیسم جادویی و آنیمیسم (یعنی جان و روان قائلشدن برای همه اشیای طبیعت، از آب و رود و درخت و جنگل و جانور و زنده و مرده) و تبدیل هریک به دیگری (میبینید که در «زیر درختچه یاسمن» مورچهخوار زرهدار در جلد راوی فرومیرود، یا یکی از راویان فرعی شبها به آب تبدیل میشود و...) از شگردهای داستانسرایی غرب نیز بهره میگیرد.
در این رمان خاص از روال داستانهای جنایی استفاده کرده، اما دربست تسلیم قوانین آن نشده و مهر شخصی خود را با شگردهای اشارهشده بر داستان زده و در خدمت مقصود خود به کارش گرفته است. میبینید که سرانجام به این نتیجه میرسد که مقتول به جای کیست، چیست!...( نمیخواهم اصل کلیدی داستان را لو بدهم و به قول امروزیها اسپویل کنم!) پس شگرد داستان جنایی در این رمان کوتاه و فشرده بهانهای بیش نیست.
مهمترین ویژگیهای روایی و سبکی «زیر درختچه یاسمن» چیست؟ آیا میتوان گفت میا کوتو از رئالیسم جادویی برای روایت این رمان بهره گرفته است؟
گمانم در پاسخ قبلی اشاره کرده باشم، فقط مایلم نکتهای را بیفزایم که شاید محل اختلاف و بحث باشد و آن اینکه خاستگاه اصلی رئالیسم جادویی آفریقاست و از آنجا به سایر نقاط، از جمله آمریکای لاتین رفته است. بدیهی است که بسیاری از نویسندگان آفریقایی، بهویژه دو نویسندهای (که گفتم از هریک سه رمان، یعنی جمعا شش رمان ترجمه کردهام) از گابریل گارسیا مارکز، خورخه لوئیس بورخس و دیگران تأثیر گرفتهاند، اما اگر فقط در این شش رمان (بگذریم از پیشکسوتهایی چون ووله سوئینکا و...) دقت کنید، میبینید که با زندگی روزمره اینها درآمیخته است و از ساختار رمان میتراود و (اگر اهل باشی) مستت میکند....
استعاره و تمثیل چقدر در این رمان نقش دارند؟
از استعاره و تمثیل استفاده فراوانی در «زیر در ختچه یاسمن» شده است، خود درختچه با حال نزار که با سرسختی به زمین چسبیده و باز گل میدهد، نمونه آن است. کشف باقی موارد را به عهده خواننده میگذارم.
«زیر درختچه یاسمن» نگاهی انتقادی به وضعیت اجتماعی موزامبیک به خصوص جنگهای داخلی هم داشته است. نظرتان درباره این وجه رمان چیست و به طور کلی نویسندگان آفریقایی چقدر نسبت به مسائل و مناسبات تاریخی و اجتماعی جامعهشان حساسیت دارند؟
توجه داشته باشید که دو کشور آنگولا و موزامبیک علاوه بر طولانیترین سابقه استعماری، طولانیترین سابقه جنگ داخلی را نیز دارند، یعنی هریک بیست و چند سال که در خود آفریقا، محل جنگهای داخلی و خونریزیهای قومی و کودتاهای نظامی و... بیسابقه است.
بدیهی است که جنگ و نابسامانی اقتصادی و دربدری و خون و خونریزی، در اذهان نویسندگان و شاعران و خلاصه هنرمندان بازتاب دارد و در موضوع بحث ما در آثار اغلب نویسندگان نیز جلوهگر میشود و بیشتر نویسندگان آفریقا این دغدغهها را دارند.
در همین «زیر درختچه...» نشانههای دور و نزدیک آن را میبینیم. البته در زمان این داستان کشور به ثبات نسبی دست یافته و دیگر نوبت فساد و غارت خودی است....
اینجا یاد حرف هوشمندانه و. س. نایپل میافتم که در برخی رمانها و غیررمانهایش مطرح کرده، نقل به مضمون: شما که علیه استعمار مبارزه کردید و آن را از کشورتان بیرون کردید، خودتان چه گلی به سر ملت زدید؟ غیر از این است که هر شنایع و فجایع و درندهخویی و غارتی را که استعمارگران نکردند مرتکب شدید و آن هم به نام آزادی و استقلال و چه و چها؟
در رمان «آفتابپرستها» راوی آفتابپرست- بزمجه- مارمولکی است که خود از روی نشانیها بورخس است. از زبان او میشنویم که شخصیت اول رمان، فلیکس ونتورا، جاعل ماهری است که برای تازه به دوران رسیدههای بیهویت صاحبمقام، گذشته و اجداد صاحبنام میتراشد و... از این طریق وارد ماجرای سیاسی کشورش میشود.
در رمان «فرضیه فراگیر فراموشی»، زنی بر اثر آشوب جنگ داخلی جلوی آپارتمانش دیوار میکشد و بیست و چند سال دور از اجتماع خشمگین به سر میبرد، در رمان بعدی، «خوابدیدگان بیاختیار» به نحو دیگری خیال و واقعیت را درمیآمیزد.
رمان «مرگ رفیق رئیسجمهور» آلن مابانکو، که به عمد عنوان آن را «قتل» نگذاشته، مستقیما به قتل یک رئیسجمهور واقعی کنگوی برازاویل، یعنی کنگوی کوچکتر مربوط میشود و ضمن داستان از اغلب کشت و کشتارهای آزادیخواهان و سران
صاحب نام و عنوان کشورهای آفریقایی، از پاتریس لومومبا تا آمیلکار کابرل اشاره میکند و نقش کشورهای نو استعمارگر غربی را برملا میکند.
رمان «انتظار» از خانم گورتی کیو موهندو نیز بر پسزمینه جنگ داخلی اوگاندا و مخالفان انقلابی ایدی امین، دیکتاتور مسخره آن کشور قرار دارد....
از سه رمان میا کوتو نیز حرف به میان آوردم و اکنون برای حسنختام پاراگراف اول «دیار خوابگردی» یعنی اولین رمانی را که از او ترجمه کردهام نقل میکنم، تا هم زبان شاعرانه او را ببینید و هم تأثیر جنگ و ویرانی را:
«جنگ تمام جاده را ویرانه کرده بود. کفتارها در کورهراهها ویلان بودند و در میان خاک و خاکستر بو میکشیدند. چشمانداز به اندوه آمیخته بود، چنانکه کسی تاکنون نظیر آن را ندیده بود. رنگهایش به سق دهان میچسبیدند؛ رنگهایی چرک، آنچنان کثیف و چرک که هر تازگی و طراوتی را از دست داده بودند و دیگر یارای آبیشدن را نداشتند. اینجا آسمان تصورناپذیر شده بود و موجودات، حلقه به گوش و تسلیم مرگ، به زمین خو گرفته بودند».
شایان ذکر است که رمانهای میا کوتو را نشر افق منتشر کرده و « آفتابپرستها» را نشر چشمه و دو رمان دیگر آگوآلوسا را نشر نیلوفر. چند رمان دیگر هم از مجموعه آفریقا هست که غیر از «گریه نکن، بچهجان» ( نشر افق) باقی در نشر نیلوفر روانه بازار شدهاند.