مرگ تلخی که خبرش را خوانده اید؛ داریوش مهرجویی و همسرش سلاخی شدند
هامون گفت: خدایا، خدایا! یه معجزه برام بفرست...
شب از نیمه گذشته بود که فاجعه اتفاق افتاد و ساعتی بعد خبر شوکهکننده قتل داریوش مهرجویی و همسرش رسانهای شد. درآن ساعات شوم دلخوش به تکذیب خبر بودیم. فکر میکردیم چیزی شبیه شوخیهای زردی که گاه و بیگاه افراد مشهور را هدف میگیرند، این بار سراغ داریوش مهرجویی و همسرش رفته است. اما هیچ چیز شوخی نبود.
شب از نیمه گذشته بود که فاجعه اتفاق افتاد و ساعتی بعد خبر شوکهکننده قتل داریوش مهرجویی و همسرش رسانهای شد. درآن ساعات شوم دلخوش به تکذیب خبر بودیم. فکر میکردیم چیزی شبیه شوخیهای زردی که گاه و بیگاه افراد مشهور را هدف میگیرند، این بار سراغ داریوش مهرجویی و همسرش رفته است. اما هیچ چیز شوخی نبود. داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر واقعا به قتل رسیده بودند! تصور مرگ کارگردان پیشرو ایرانی به خودی خود آنقدر تلخ است که واژه قتل تحملناپذیرترش میکند. این میزان تلخی فراتر از تصور است. بی شک تنها اندوه و بهت اهالی سینما و علاقهمندان سینمای مهرجویی از خبر تلخ رفتن او باقی خواهد ماند. داریوش مهرجویی قطعا نیازی به معرفی ندارد. او پیش از هر چیز از چهرههای اصلی موج نوی سینمای ایران بود. دانش او در فلسفه و سینما باعث شد تا اساسا فیلمسازی به سینمای ایران معرفی شود که تمامی قالبهای گذشته را بر هم بزند و مفاهیمی را تصویر کرد که تا به امروز هیچ فیلمساز ایرانی نتوانسته به سراغ آنها برود. «الماس 33» اولین حضور او در سینمای ایران بود. فیلمی که از تفکراتش فاصله زیادی داشت و این فیلم نمیتوانست مهرجویی را در سینمای ایران تعریف کند. پس به یقین بسیاری «گاو» را نخستین اثر سینمای او میدانند. مهرجویی با این فیلم هم در بسیاری از فستیوالهای جهانی تقدیر شد و هم در کشورش جایگاه ویژهای یافت. «گاو» همچنان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران محسوب میشود و نسخه ترمیمشدهاش انتخاب بسیاری از جشنوارههای دنیاست. اما مهرجویی را میتوان از جهاتی دیگر کارگردان و نویسندهای یگانه دانست. کارنامه مهرجویی مملو از آثار شاخصی است که در سینمای ایران جریانساز بوده است. اجارهنشینها، هامون، سارا، پری، لیلا، درخت گلابی، مهمان مامان و سنتوری فقط مثالهای اندکی از تفکرات یگانه او در به تصویر کشیدن مفاهیم انسانی و فلسفی است و فقط یکی از این آثار کافی است که جایگاه مهرجویی در سینمای ایران تثبیت شود و او به قدر کافی در کارنامهاش آثار درخشان دارد. او که مدتی از ایران دور بود اواسط دهه 1360 به ایران برگشت و با ساختن کمدی کمنظیر اجارهنشینها روند تازهای در کارنامهاش آغاز شد. دایره مخاطبانش از محدوده نخبگان به سایر اقشار جامعه گسترش پیدا کرد و با هامون جای پایش را محکمتر کرد. اغلب میکس، بمانی، سنتوری، نارنجیپوش، چه خوبه که برگشتی و اشباح را فیلمهای متوسطتر کارنامه او میدانند و طی سالهای گذشته حملههای بسیاری به نوع فیلمسازی او شده است. آخرین ساخته مهرجویی «لامینور» نام داشت. فیلمی که موافقان و مخالفان بسیاری داشت. فیلمی که به بخش دیگری از شخصیت مهرجویی که علاقهمندی به موسیقی بود، اشاره میکرد. او در گفتوگو با «شرق» از علاقه همیشگیاش به موسیقی و چرایی ساختن این فیلم گفت: «من از هشتسالگی موسیقی را شروع کردم. از همان زمان سنتور یاد گرفتم. پدرم یک سنتور بزرگ داشت و من را به آموزشگاه آقای البرز برد. آقای البرز معلم کلاسمان هم بود. آن زمان موسیقی جایگاه مهمی داشت و من از کودکی مدام دلم میخواست که کمپوزیتور شوم. اما بعدا فکر کردم که کمی برای این کارها دیر شده و باید زودتر موسیقی را شروع میکردم. بعدتر به سینما توجه کردم و عاشق سینما شدم و شانس با من یار بود که زمان حضورم در آمریکا، درست زمانی که مشغول درسخواندن در آنجا بودم، فیلمهای فیلمسازان دانشمند و بزرگی نمایش داده میشد و من میتوانستم آنها را ببینم. مثلا فیلم «چهارصد ضربه» ساخته فرانسوا تروفو یکی از این فیلمهای درخشان بود که موفق شدم روی پرده سینما ببینم. اما موسیقی از علایق همیشگی من است. پیانو و سنتور میزنم و این علاقه به فیلمهایم هم منتقل شده است. معتقدم که موسیقی در ذات ماست. از نظر من اذان یک موسیقی دلچسب است و کسانی که خوب اذان و قرآن میخوانند بسیار هنرمندند. میتوان از اذان از کلام خدا الهام گرفت. من عاشق شنیدن اذان هستم. اذان برای من مثل یک قطعه موسیقی درجه یک است». مهرجویی علاوه بر فعالیت در سینما، به نوشتن رمان و ترجمه نیز میپرداخت. در ۱۳۹۳ از سوی سفیر فرانسه جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه به او اهدا شد. او همواره سینماگر برجسته و قابل ستایش و تأثیرگذاری است؛ اگر در تمام سالهای اخیر فیلم هم نمیساخت باز هم جایگاه رفیعی در سینما داشت.
از سوی سخنگوی خانه سینما برای اهالی سینما و دوستداران داریوش مهرجویی سه روز عزا اعلام شد
رسول صدرعاملی سخنگوی خانه سینما اعلام کرد از دوشنبه ۲۴ مهرماه به نشانه احترام، سه روز عزا برای اهالی سینما و دوستداران آقای مهرجویی اعلام شود و هم زمان با مراسم تشییع نیز یک روز تمام پروژههای سینمایی در سراسر کشور تعطیل شوند. او خبر داد که جزئیات مراسم خاکسپاری، زمان و مکان آن متعاقبا اعلام میشود. سخنگوی خانه سینما تأکید کرد که جزئیات بیشتر این حادثه باید از سوی منابع رسمی اعلام شود و ما بهعنوان تشکلهای صنفی پیگیر جدی آن هستیم تا هرچه زودتر عاملین آن مجازات شوند.
مرگ مهرجویی نشاندهنده یک تحول و تغییر بزرگ دیگر در سینمای ایران است
شهرام مکری
موضوع قتل داریوش مهرجویی احساسات زیادی را در آدم برمیانگیزد. برخی از آنها ترس است و تأسف و عصبانیت و بعد پرسش. همه اینها همزمان سراغ آدم میآید. به این موضوع فکر میکنم که چطور سینمای ایران در مقاطع مختلف مدیون حضور داریوش مهرجویی بوده است. او کارهای مهمی در سینمای ایران انجام داده. بههرحال براساس شنیدهها و گفتههای تاریخنگاران سینمای ایران حضور و وجود سینمای ایران بعد از انقلاب را به شکلی مدیون فیلم «گاو» داریوش مهرجویی هستیم. به همین دلیل این قتل کمی جنبههای نمادین و شکلی هم پیدا میکند. آدم با خودش فکر میکند وقتی به فاصله کمی آدمهای مهم و بزرگی را به شکل تراژیک از دست میدهیم، واقعا چه چیزی از سینمای ایران باقی میماند؟ هنوز به نظرم موضوع مرگ کیومرث پوراحمد تازه است و سؤالبرانگیز که چطور ممکن است حتی به روایت رسمی کارگردان سینمای ایران به نقطهای برسد که فکر کند باید به زندگیاش پایان بدهد و به شکل دیگر با موضوع مرگ داریوش مهرجویی مواجه هستیم که بر اساس اخبار تأییدشده به قتل رسیده! این قتل موضوع را از یک مرگ ساده بر اثر کهولت سن یا هر شکل دیگری فراتر میبرد و به نظرم ضربه تأثیرگذارش را جایی میگذارد که سینمای ایران به خودی خود به اندازه کافی در بهت و شوک هست که از این به بعد باید قدمهایش را چطور بردارد و ناگهان ناجی نمادین سینمای ایران بعد از انقلاب هم به این شکل به قتل میرسد. وقتی فکر میکنم که داریوش مهرجویی با ساخت فیلمی مثل «گاو» یا «هامون» یا با تغییر مسیر دادنهایی مثل «دختردایی گمشده» و «سنتوری» چطور ورقهای متنوع و مختلفی را در تاریخ سینمای ایران ورق زده، آنوقت مرگش به نظرم یک ورق مهم دیگر در تاریخ سینمای ایران است. یک مرگ عادی و معمولی نیست و به نظرم نشاندهنده یک تحول و تغییر بزرگ دیگر در سینمای ایران است.
دریغ و افسوس برای آیندگان
مهدی کرمپور
فکر میکنم ضایعه رفتن داریوش مهرجویی فقط ازدستدادن یک استاد سینما نیست. فرهنگ و هنر ما در حال تقلیل است و متأسفانه هیچ چیزی را بهعنوان جایگزینهای جدی نساختیم. عده کمی باقی ماندند که شاگردان آدمهای قدیم هستند. شاید بتوانیم برای کسانی که دریا را ندیدند، از خاطره دریا تعریف کنیم وگرنه چیزی که بهعنوان سینما از اوایل دهه 90 شروع شد و همینطور ادامه پیدا کرده، متأسفانه سرشار از لمپنیزم و جهل، عناد، خشم و دشمنی است و چیزی به اندوخته سینمایی آدم اضافه نمیکند و متأسفانه در هیچ عرصهای خصوصا فرهنگ برای بچهها و آیندگان باقی نمیگذارد. فقدان چهرههایی مثل داریوش مهرجویی و کسانی که برای ما از فرهنگ ایران حرف میزدند که انگار از کاشیهای مسجد شیخ لطفالله اصفهان یا از ابوسعید ابوالخیر تا سهروردی، حافظ و سعدی گفتند و خودشان کسانی بودند در رده آنها در عصر حاضر. من فکر میکنم اتفاقی ازایندست بیش از اینکه ما را وارد مسائل عاطفی یا پیامهای تسلیت آنچنانی بکند. مهمترین اثر نبودشان افسوس آیندگان از فرهنگی که دیگر وجود ندارد، خواهد بود. درحالحاضر آدمها و نخبههایی که مهاجرت میکنند یا از دست میروند، متأسفانه بیجایگزین هستند. من فکر میکنم که دریغ و افسوس برای بچههای ما است که این استادان را ندیدند و شاید اگر خوششانش باشند، از ما که دیدیم، بشنوند.
تصویری محو از یک دیدار ، یک گفتوگو :
گفته بود واقعا سینما را قرق کرده اند
مهرداد حجتی
همه چیز از آن گفتوگو شروع شده بود. گفتوگوی من با کیانوش عیاری که در نخستین روزهای انتشار مجدد «شرق» پس از یک وقفه - بهخاطر توقیف - منتشر شده بود. تیتر صفحه یک هم شده بود؛ این جمله که گفته بود گروهی سینما را قرق کردهاند! منظورش جواد شمقدری و دار و دستهاش بود. دوران احمدینژاد. همه چیز در هم ریخته بود. خصوصا سینما. صدای خیلیها درآمده بود. از جمله چهرهای تأثیرگذار. کسانی همچون عیاری که فیلمش، «خانه پدری» توقیف شده بود. کیانوش دوست دیرینهام بود. دوست دوران سینمای آزاد اهواز. برادرش داریوش هم استادم بود. استاد فیلمسازی آماتور و این رفاقت سالها ماند تا امروز. آن روز اما، کیانوش عصبانی بود. از روزگار، از رفتاری که با او شده بود. فیلمی که توقیف شده بود! عجیب بود! چون به سفارش «نیروی انتظامی» ساخته شده بود. اصلا با بودجه آنها ساخته شده بود! حالا هم که توقیف شده بود! صدایش درآمده بود و آن صدا در آن گفتوگو بازتاب یافته بود. مهرجویی هم گفتوگو را در «شرق» خوانده بود. زنگ زد. میخواست او هم حرف بزند. از حرفهای کیانوش خوشش آمده بود. تلفنی گفت که حرفهای زیادی برای گفتن دارد و بعد گفت که خواهان یک گفتوگو است. خانهاش اقدسیه بود. صبح یا بهتر بگویم نزدیک ظهر او را در خانهاش دیدم. هر دو تنها بودیم. همسر تازه جوانش خانه نبود. سیگار میکشید. برای من قهوه ریخته بود. عکاس روزنامه هم آمده بود. مهدی حسنی. به او گفته بود از پشت سرش عکس نگیرد تا «کچلیاش» نیفتد! شوخطبع و طناز بود. در گفتوگو راحت بود. بارها با او همصحبت شده بودم. خصوصا در برنامه تلویزیونیام ،«شبهای روشن»، که چندباری میهمانم بود. یا برنامه پیشین «این هفته» که «بمانی» را پوشش داده بود. تلخ بود. از او که از «اجارهنشینها» به «بمانی» رسیده بود! عجیب بود! خودش گفته بود: «میخواستم فیلمی درباره جنگ بسازم درباره یک رزمنده، که صورتش را بر اثر سوختگی از دست داده است و حالا پس از مدتها به خانهاش در روستا بازگشته است تا همسرش و خانوادهاش را ببیند اما با نقابی بر صورت که اجازه ندهد آنها او را بشناسند. چون پیشاپیش به خانواده گفته شده او در جبهه کشته شده است». داستان تکاندهندهای بود. به تلخی همان بمانی. اما آن را نساخته بود. خیلی چیزها در سر داشت. مثل حرفهایی که آن روز گفت. از اذیت و آزارهایی که مدام دیده بود. چه پیش از انقلاب و چه پس از آن. عادت داشت. اما حالا صدایش درآمده بود. حرفهای کیانوش او را به صرافت حرفزدن انداخته بود و حالا هم که تند و تند از مسائلش میگفت. از توقیف نخستین فیلم پس از انقلابش، «مدرسهای که میرفتیم». تولید کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بر اساس داستانی از انتشارات همانجا ؛«حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق». جالب اینکه یکی دو روزی شاهد فیلمبرداریاش در مدرسه «انوشیروان عادل» بودم. مدرسهای نزدیک چهارراه کالج. پشت دبیرستان البرز. تابستان سال ۵۸ بود و فضای کشور کاملا انقلابی بود. بعد هم فیلم اکران نشده بود و او هم از کشور مهاجرت کرده بود. روزهای پرسهگردی در فرانسه و همنشینی با روشنفکران تبعیدی و بعد پیوستن دکتر غلامحسین ساعدی به او. بیش از دیگران به او نزدیک بود. ساعدی هم به او دلبسته بود. دو فیلم مهم او، «گاو» و «دایره مینا» بر اساس داستانهایی از او ساخته شده بود. ساعدی با چه شوقی دوباره دست به کار شده بود و فیلمنامه نوشته بود و بعد یک روز، همهچیز آنجا -در غربت - برای او تمام شده بود. تصویر فرزندش که در کنجی نشسته بود! مدرسهای و کودکانی که با آنها همزبان نبود! «اجارهنشینها» را همانجا نوشته بود. پس از بازگشت دوباره سینما را در هم ریخته بود. همیشه کارش مورد توجه بود. در همه آن سالها او شماره یک بود. شماره یک سینمای موج نو که حالا همه هویت سینمای ایران بود. نامش معتبر بود. برای خودش وزنی داشت. دایرةالمعارف جهانی سینما ۱۶ صفحه به او اختصاص داده بود. اما هنوز هم چندان قدرش دانسته نشده بود. هیاهوی نامه مخملباف به مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی و آن داستان تصمیم به انفجار نارنجک و انتحار خود با او! حالا دیگر چندان راحت نبود. ایدئولوژی و نظمی که او در آن قرار گرفته بود. شاید هم نبود نه ایدئولوژی نه نظم. به همین خاطر بارها فیلمهای باب طبع خودش را ساخته بود. هامون، بانو، سارا، لیلا و میکس که هجویهای بر جشنواره فیلم فجر بود. مهمان مامان هم بود و بعد هم سنتوری. و دورانی تازه که دیگر آن مهرجویی سابق نبود. تغییر کرده بود. شاید ازدواج تازهاش بیتأثیر نبود. نامش -وحیده محمدیفر - در همه تیتراژها آمده بود. «نارنجیپوش» و همه. صدای ناصر تقوایی دوستش هم درآمده بود. در همان گفتوگویش با من که در «شرق» منتشر شده بود، تقوایی از کارهای تازه او راضی نبود. از کیمیایی هم راضی نبود. این را صریحا در آن گفتوگو گفته بود. مهرجویی هم خندیده بود. همیشه به انتقادها خندیده بود. مثل آن سکانس «میکس» که به آن منتقد سینما، به امید روحانی خندیده بود!