گزارش میدانی «شرق» از یک روز حضور در کنار کودکان روستای جنگارک چابهار که هرگز آنها را ندیدهایم
کودکانی پنهانمانده
محرومیت همه چیز آنها را در بر گرفته است. بچهها با پاهای برهنه در این زمین خاکی جلوی هوتگ میان روستا مینشینند و شروع به شستوشوی ظرفها میکنند. یکی از اهالی میگوید: «چند وقت پیش فهمیدیم جسد یک سگ چند روزی در این آب راکد مانده بوده و نمیخواهیم دیگر از این آب استفاده کنیم، چون بچهها را خیلی راحت بیمار میکند، اما چاره نداریم».
محرومیت همه چیز آنها را در بر گرفته است. بچهها با پاهای برهنه در این زمین خاکی جلوی هوتگ میان روستا مینشینند و شروع به شستوشوی ظرفها میکنند. یکی از اهالی میگوید: «چند وقت پیش فهمیدیم جسد یک سگ چند روزی در این آب راکد مانده بوده و نمیخواهیم دیگر از این آب استفاده کنیم، چون بچهها را خیلی راحت بیمار میکند، اما چاره نداریم». چند قدم آن طرفتر چند دختر نوجوان نوزاد خود را در بغل گرفتهاند و با دیگر دخترهایی که مشغول شستو شو هستند، حرف میزنند. اینجا کودکان بدون تجربه زیسته کافی، یکباره رنگ بزرگسالی را میبینند. دهیار روستا از ازدواج دخترها میگوید که در همان سن کم خودشان صاحب فرزند میشوند و درس و مدرسه را رها میکنند. شاید تنها نشان حضور کودکان در روستا، یک تاب و سرسره کنار مدرسهای است که گروهی دغدغهمند سالهای اخیر برای آنها ساختند. حالا تمام زندگی این بچهها به این مدرسه و چند وسیله بازی جلوی در آن ختم میشود؛ مدرسهای که به امید تکتک این کودکان، حتی نوجوانهایی که مادر و پدر هستند، تبدیل شده است.
برای اولین بار...
همه روستا منتظر است، دخترها رد ساعت را دنبال میکنند تا ساعت به چهار بعدازظهر برسد. با لباسهای بلوچی رنگارنگ در روستا پایین و بالا میروند تا بازی پسرهای روستای جنگارک شروع شود. یکی از دخترها با خجالت چارقد روی سرش را کنار میزند و میگوید: «ما همه دعا کردیم، همه از دیشب قرآن هم خواندیم، دلمان میخواهد روستای ما ببرد. همه روستا منتظر است که پسرهای ما گل بزنند». پسرهای روستا هم از قبل ظهر لباس ورزشیهای یشمیرنگ را به تن کردند و مدام در حیاط و کلاسهای مدرسه در رفتوآمد هستند. برای مسابقه در این چند روز، مینیبوسهای مختلف پسرهای روستاهای دور و نزدیک را به اینجا میآورند. همه در حیاط کنار هم مینشینند و تیم خودشان را تشویق میکنند. یکی شعار میدهد و گروهی در حمایت از او بلند آن را تکرار میکنند. پسرهای بازدیدکننده، با لباس بلوچی بر تن، کنار دیوار نشستهاند و با هیجان پاسکاری توپ در زمین چمن مدرسه را نگاه میکنند.
صندلیهای خالی کنار زمین کمکم با حضور دخترهای کوچک و بزرگ پر میشود. از هیجان این بچهها که میپرسی، هرکدام به شکلی آن را توصیف میکنند. یکی از دخترهای نوجوان این روستا که همه از او به کتابخوانی یاد میکنند، با ذوق چند جمله میگوید و میرود. برادر کوچکش قرار است در مسابقه شرکت کند. لباس زردرنگ با سوزندوزیهای قرمز و آبی به تن دارد و با لبخند اشاره میکند: «آن پسر که لباس ورزشی به تن دارد، برادر من است... حسی دارم که تابهحال تجربه نکرده بودم. نهفقط برای برادر خودم، برای همه پسرهای روستا خوشحالم. حس وقتی را دارم که مثلا یک خبر خیلی خوب را به من داده باشند. من دیروز یک جزء کامل قرآن را با گریه برای بچههای راهنمایی روستا خواندم».
انتظار برای یک هیجان بیسابقه
چند متر آنطرفتر از روستا، خانههای روستایی شروع میشود. خانوادهها با موتوربرق کوچکی از هوتگ وسط روستا آب کشیدند تا با آب آلوده آن شستوشو کنند. چند زن و دختر کناری نشستهاند و ظرف میشورند. با لبخندی مشغول حرفزدن هستند. بعضی از آنها فقط بلوچی حرف میزنند. وقتی از آنها سؤال میکنی، اغلب با خجالت روسری سوزندوزیشده را جلوی صورت میگیرند و به صورت جوانترها نگاه میکنند تا سؤال را برایشان به بلوچی ترجمه کند. حالا از چند زن جوانی که در حال شستن چند بشقاب روی زمین هستند، در مورد مسابقه امروز میپرسیم. یکی از آنها میگوید: «من پسر ندارم، اما به خدا گفتم کاری کن که این بچهها ببرند». زن دیگری جلو میآید: «پسر من چون سنش بالا بود در مسابقه شرکت نکرد، ولی از خدا خواستم همه بچههای روستا برنده شوند و گل بزنند». بعد با خندهای روی صورت به بلوچی چیزی میگوید و همه با هم میخندند.
دخترهای دیگر روی تختهای کنار مادرهای خود نشستهاند، آنها هم مشتاق شروع بازی هستند. یکی از دخترها که برادرش از بازیکنان این مسابقه است، با صدای بلند میگوید: «یعنی فقط امید دارم، امید دارم که ما ببریم... یعنی دل ما میلرزد که خدایا چه کسی برنده میشود».
زنان تماشاچی باید منتظر اجازه مردان بمانند
دخترهای نوجوان همه دور هم جمع شدند و در مورد بازی فوتبال امروز حرف میزنند. دلشان میخواهد مثل مردهای روستا تماشاچی بازی باشند، اما به آنها گفته شده که نباید وارد حیاط مدرسه شوند. نرگس، دختر نوجوانی که لباس قرمز سوزندوزیشده بلوچی به تن دارد، جمله یکی از اهالی را تکرار میکند: «به ما گفتند چون همه مردها در حیاط مدرسه هستند ما دخترها نرویم، ولی ما هم دوست داشتیم بازی را از نزدیک ببینیم». یکی دیگر از دخترهای روستا که جثه کوچک و صورت خندانی دارد، ما را به سمت چند مادر و خواهر که پسر آنها هم در این مسابقه بازی دارد میبرد تا آنها هم از اینکه دلشان میخواست به عنوان تماشاچی در مدرسه حاضر شوند، حرف بزنند. بیشتر آنها با به زنان بلوچی چیزی میگویند. پیرزنی جارو به دست جلوی پادری خانه را جارو میکند و با خنده چند جمله میگوید، دخترک هم با خنده میگوید: «ایشان مادر یکی از پسرهای داخل زمین است. میگوید من هم مثل بقیه دوست داشتم بازی را ببینم اما ما زن هستیم و نمیتوانیم».
شیده یکی از دخترهای روستا که شاید از همه آدمهای اینجا متفاوتتر باشد، با سن کمی که دارد به کمک گروه تسهیلگر روستا کتاب داستانی چاپ کرده و همه روستا او را متمایز از بقیه میدانند. اما این دختر هم با وجود آنکه دوست دارد بازی را از نزدیک ببیند، قصد آمدن ندارد ولی به یکی از اعضای مؤسسه از درخواست دیگر زنان روستا میگوید که میخواهند مسابقه را از نزدیک ببینند و چند دقیقه بعد مردهای روستا اجازه حضور زنها و دخترها به مدرسه را میدهند. همان موقع بیشتر دخترها چادر مشکی به سر میکنند و راهی مدرسه میشوند.
بیشتر این دختربچهها گوشی برای شنیدن میخواهند و تا مسیر رسیدن به مدرسه، یکی از آنها چند زن جوان را نشان میدهد که: «ببینید اینها همه خیلی سن کمی داشتند که ازدواج کردند، الان همه آنها بچه دارند، خواهر خودم 12سالگی ازدواج کرد و الان 13 سال دارد. اما من نه، 16 سالم شده و خواستگار هم دارم ولی گفتم تا درسم تمام نشود ازدواج نمیکنم. من تنها دختر روستا هستم که خواستهام را گفتم. بقیه از ترس چیزی نمیگویند و خانواده هر وقت که بخواهد آنها را شوهر میدهد. حقیقت این است که مردان روستا میخواهند زنها فقط بچهداری کنند و ظرف بشورند...».
یک باخت شیرین
دورتادور حیاط مدرسه مهر جنگارک را تماشاچی گرفته است. خورشید کمکم از آسمان این روستا رخت بربسته، اما شور و شوق در حیاط مدرسه اوج بیشتری گرفته است. نداشتن هیچ چراغی در این روستا، سیاهی شب را کامل کرده. اما هر کسی که از دور و نزدیک خبر مسابقات جام مهر ماندگار را که با همت مؤسسه مهر ماندگار ناصری برگزار شده دارد، خودش را به این مدرسه رسانده است. از روستاهای مختلف همه اینجا جمع هستند. از مسئولان مدارس مختلف منطقه پولان همه شاهد بازی شاگردان خودشان هستند. بچههای هر روستا تلاش میکنند تا در این مسابقه با پاسکاری بیشتر امتیازها را به نفع خودشان جمع کنند. از ۱۶ تیم مدارس روستاهای پولان که با آنها بازی شروع شد، در این چند روز مسابقه به هشت تیم و بعد از آن به چهار تیم رسید. در تمام این چند روز مسابقه، تیم نونهالان و نوجوانان مدرسه مهر جنگارک که میزبان دیگر مدارس بود، در کنار تیمهای برنده، با گلهای خود تا مرحله نیمهنهایی پیش آمد، اما در آخر بازی به نفع تیم نونهالان از روستای اسحاق بازار و نوجوانان از روستای گارکندی پایان یافت. بازی با برگزاری جشن و آتشبازی در وسط حیاط مدرسه به اتمام رسید، اما شوق بچهها، حتی گروههایی که برنده بازی نبودند، هنوز پابرجاست. کودکانی که در تمام طول عمر خود حتی از کمترین تفریح هم برخوردار نبودند، حالا خود را بهعنوان ورزشکاری با لباسهای ورزشی در زمین چمن میدیدند که با تشویق تعداد زیادی تماشاچی همراه بود. آنها در مقابل چشم فوتبالیست سابق تیم ملی بازی میکردند که همیشه آرزوی دیدنش را داشتند. مجتبی جباری، فوتبالیست سابق تیم ملی، برای مسابقه جام مهر ماندگار به همراه اعضای مؤسسه مهر ماندگار ناصری به این منطقه آمده بود
تا بازی بچهها را از نزدیک ببیند.
عشق دختران بلوچ به فوتبال تمام شده و برندهها با مدال و تلویزیون 43اینچی که گرفتند، به روستاهای خود برگشتند، قرار است تلویزیون را در مدارسشان نصب کنند و همه مدرسه با هم از آن استفاده کنند. کودکان روستای جنگارک هر کدام گوشهای از حیاط مدرسه را تمیز میکند. یکی باقیماندههای وسایل آتشبازی را جمع میکند و دیگری میز و صندلیها را به کلاسهای درس بازمیگرداند. کمکم کارها تمام شده و ساعت نزدیک به نیمههای شب است. اما به نظر بچهها قصد رفتن به خانه را ندارند. مجتبی جباری پسرها را به زمین دعوت میکند تا دوباره بازی کنند، اما حالا خودش هم یکی از بازیکنان میشود و همراه بچهها در زمین میدود. دخترها دور هم حلقه زدند و گوشهای از زمین شعر میخوانند و بازی پسرها را نگاه میکنند. دخترها از علاقه خود به فوتبال میگویند و دوست دارند خودشان هم در وسط این چمن سبز بازی کنند. همان موقع بازی پسرها تمام شده و یکییکی از زمین بیرون میآیند. مجتبی جباری حالا دخترها را به زمین دعوت میکند، همه دخترها کودک و نوجوان با شوق به هم نگاه میکنند و با همان لباسهای بلوچی رنگارنگ وارد زمین فوتبال میشوند. بازی شروع میشود. دو گروه دختر و جباری که همه به دنبال توپ میدوند. برنده بازی دخترهایی میشوند که پاس بیشتری به هم دادند، جباری در آخر بازی با خنده میگوید: اگر دخترها مربی داشتند و در مسابقه امروز شرکت کرده بودند، حتما برنده بودند...
موفقیت حتی بدون امکانات
بچههای تیم روستای اسحاق بازار که برنده گروه نونهالان شدند، تمام عمر در روستایی بزرگ شدند که محرومیت بخش بزرگی از آن بوده. بعد از اتمام بازی خودشان با خنده میگویند ما هیچ زمین بازیای در روستا نداریم، خودمان با سنگ دروازه درست میکنیم و ساعتها بازی میکنیم. معاون مدرسه اسحاق بازار جلو میآید و به همه بچهها تبریک میگوید. با لباس سرتاپای بلوچی گوشهای ایستاده و دانشآموزانش را نگاه میکند. این معلم از جمعیت بالا و امکانات پایین اسحاق بازار میگوید: «ما پرجمعیتترین مدرسه در پولان هستیم، چیزی حدود ۳۰۰ دانشآموز داریم. بچهها هیچ امکانات خاص مثل زمین بازی در روستا ندارند. حتی بچهها وسیله برای بازی هم ندارند، بدون هیچ چیزی خودشان بین کلاسها فوتبال بازی میکنند، خلاصه از هر موقعیتی که پیش بیاید پسرها استفاده میکنند تا فوتبال بازی کنند. بیشتر خانوادهها وضع مالی بدی دارند، برای همین بیشتر پسرها بدون کفش مناسب به مدرسه میآیند و به همان شکل هم بازی میکنند، یعنی بدون کفش و با دمپایی، دروازه درست میکنند و با هم بازی میکنند. الان هم که کفش فوتبالی به پا دارند، به این دلیل است که مؤسسه مهر ماندگار ناصری برای مسابقه اینها را برای بچهها خرید و به آنها داده. بچهها همین حالا هم ذوق لباس و کفشی را دارند که به آنها هدیه داده شده، در هر حال الان ما خیلی خوشحالیم... بچهها با کمترین امکانات پیش رفتند و برنده بازی شدند. امیدواریم در همین مسیر خیلی موفق شوند و پیش روند، مؤسسه به ما قولهای برای ثبتنام بچهها در آکادمی فوتبال چابهار داده که امیدوارم این اتفاق بیفتد».
فوتبالیست سابق تیم ملی: حق این بچهها بیش از این است
بازی بچهها با مجتبی جباری تمام شده و همه با خستگی گوشهای از حیاط نشستند یا همچنان مشغول مرتبکردن مدرسه هستند. تقریبا بیشتر بچهها به خانه برگشتند و تعداد کمی باقی ماندند. جباری در انتهای بازی از نگاهش به این منطقه و بازی بچهها میگوید که شوق آنها برای بازی او را شگفتزده کرده: «تا به حال اینجا تیمی نداشتیم و من هم اولین بار است برای یک مسابقه فوتبال به این منطقه میآیم. همه چیز اینجا از کوهها تا خاکی که دارد نشان از این دارد که زندگی در چنین مناطقی سختتر است و هر چقدر هم که از این شرایط شنیده باشی باز هم به اندازهای که خودت میبینی مؤثر نیست. از روزی که در این سفر به این منطقه آمدم، سؤالم این بود که سرگرمی و روزمرگی این آدمها چگونه است. دیدن این شرایط بسیار ناراحتکننده است، چون میدانیم که هر کدام از این بچهها با داشتن امکانات میتوانند موفقتر باشند. درهرحال از بازی بچهها من خیلی انرژی گرفتم، از اینکه آنقدر خوشحالاند و با تمام وجود بازی میکردند و یا بقیه که تشویق میکردند، همه درگیر این رقابت شده بودند که من فکر میکنم چنین هیجاناتی خیلی به آنها کمک خواهد کرد. دختر و پسرهایی که در بازی شرکت نکردند هم خیلی خوب بازیکنان را تشویق میکردند. محیط این مدرسه که با همت مؤسسه مهر ماندگار ناصری ساخته شده خیلی از شرایط سخت زندگی بچهها نشانی ندارد و به نظرم برای همین بچهها اینقدر این ساختمان و مدرسه را دوست دارند. ساختمانی باکیفیت با زمین چمن مناسب و لباس و توپی که داشتند همه بر اشتیاق بچهها اثر داشته. در کنارش وضعیت بهداشت و امکانات منطقه، روش آب برداشتن آنها و همه محرومیتهای دیگر با این مسابقه و فعالیتهای به این شکل برایشان یک انقلاب است. حتی بعد از بازی ماندند و دختر و پسر همه مدرسه را تمیز کردند. شکلی که به نظر این مدرسه را خانه خود میدانند. برای من جالب بود که در تمیزکردن و جابهجایی وسایل بعد از بازی به این شکل به هم کمک میکردند. حتی به نظرم جوایزی که برای آنها در نظر گرفته شده بود، خیلی مهم بود. همین که قرار است برای کیفیت آموزشی بهتر از این تلویزیون در مدرسه خود استفاده کنند. اینجا هر کاری که میکردی به چشم میآمد اما برگزاری این مسابقه توسط مؤسسه مهر ماندگار ناصری بهترین تصمیم بود».
جباری از اهمیت زیرساخت برای پیشرفتن در این مسیر بچهها میگوید: «نیاز به زیرساخت مناسب برای فوتبال بچههای این منطقه بسیار مهم است و حضور مربیهای باکیفیت همه چیز را بهتر خواهد کرد ولی داشتن یک زمین فوتبال و مربیای که پای کار باشد، مهمترین نیاز برای این فعالیت است. این بچهها از همه امکانات محروم هستند اما رفتار اخلاقی آنها در بازی واقعا مثالزدنی است و حق آنها بیش از اینهاست».
فوتبال برای بچهها بهترین انتخاب بود
نفیسه میرمحمد، مدیر روابط عمومی مؤسسه مهر ماندگار ناصری از شروع فعالیت در این روستا میگوید که دکتر سید محمود ناصری وقتی به وصیت پدرش حاج محرم وارد این روستا شد، با محرومیت بالای روستا روبهروشد. میرمحمد اضافه میکند: «در این روستا هیچکس شناسنامه نداشت و مؤسسه ما اقدام به گرفتن شناسنامه برای این کودکان کرد. کلاس درس بچهها زیر یکی از درختهای روستا برگزار میشد و وضعیت آب نوشیدنی اهالی هم واقعا نامناسب بود. به شکلی که از آب آلوده هوتگ برای همه چیز استفاده میکردند و همین باعث بیماریهای گوناگون آنها بود. بااینحال تصمیم به ساخت مدرسه گرفته شد و کمکم شروع به لولهکشی آب شیرین برای آنها کردیم که البته همچنان جای کار دارد. خلاصه بعد از ساخت مدرسه بچهها واقعا هر روز با اشتیاق به مدرسه میآمدند. حتی تابستان که مدرسه تعطیل بود هم به مدرسه میآمدند. برای ارتباط بهتر با دخترها برایشان کلاسهای تکمیلی سوزندوزی گذاشتیم. در کنارش برای همراهی بیشتر پسرها مسابقات فوتبال برگزار کردیم. در این روستا بعضی از جوانها مواد مخدر مصرف میکنند که وجود چنین مسابقههایی از این موضوع هم جلوگیری میکند و درواقع با ورزش میتوان هیجانات این بچهها را کنترل کرد. اتفاقا پسرها خیلی خوب با توپ انس گرفتند و بعد از استعدادیابی کار را شروع کردیم. برای همه بچهها لباس و کفش گرفتیم و زمانی که این موضوع را با آموزش و پرورش مطرح کردیم، خیلی استقبال کردند. بعد از آن یکییکی روستاها را بررسی کردیم و 16 تیم را برای مسابقه انتخاب کردیم که امیدواریم به زودی بتوانیم کارهای مهمتری هم انجام دهیم. ما قطعا برای دخترها هم برنامه خواهیم داشت اما درهرحال به دلیل شرایط فرهنگی منطقه بهتر بود به شکل مسابقات شروع کنیم. طبق برنامهای که داریم، در آینده بچههای بیشتری از روستا را درگیر فعالیتهای ورزشی، هنری خواهیم کرد».