به مناسبت اهدای جایزه فریدریش گوندولف به مهشید میرمعزی
شنیدن صدای «دیگری»
چندی پیش، جایزه فریدریش گوندولف، برای بار نخست یک مترجم ایرانی، مهشید میرمعزی را شایسته دریافت این جایزه معتبر دانست. این جایزه که از سال 1964 به کسانی اعطا شده است که در گسترش و شناساندن فرهنگ آلمانی دور از مرزهای این کشور کوشیدهاند، این بار مترجم ایرانی پرکاری را انتخاب کرد که سالهاست به ترجمه آثاری خواندنی از ادبیات آلمان میپردازد و بعد از نزدیک به دو دهه ترجمه، مخاطبان خود را پیدا کرده است.
شرق: چندی پیش، جایزه فریدریش گوندولف، برای بار نخست یک مترجم ایرانی، مهشید میرمعزی را شایسته دریافت این جایزه معتبر دانست. این جایزه که از سال 1964 به کسانی اعطا شده است که در گسترش و شناساندن فرهنگ آلمانی دور از مرزهای این کشور کوشیدهاند، این بار مترجم ایرانی پرکاری را انتخاب کرد که سالهاست به ترجمه آثاری خواندنی از ادبیات آلمان میپردازد و بعد از نزدیک به دو دهه ترجمه، مخاطبان خود را پیدا کرده است. جایزه فریدریش گوندولف، یکی از فعالیتهای فرهنگی آکادمی زبان و ادبیات آلمانی است که در سال 1949 بعد از دوران سیاه آلمان در گردهمایی نویسندگان آلمانی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد و جوایز ادبی و فرهنگی را در دستور کار خود قرار داد. از ترجمههای مطرح میرمعزی میتوان به «قطار شبانه لیسبون» پاسکال مرسیه، «و نیچه گریه کرد» اروین یالوم، «از برشت میگویم» روت برلاو، «در محفل شاعران مرده» سیز نوتهبام و «کامو: آرمان سادگی» ایریس رادیش اشاره کرد. به مناسبت دریافت جایزه گوندولف 2023، مراسمی برای پاسداشت سالها فعالیت مهشید میرمعزی در عرصه ترجمه ادبیات آلمانی در حضور جمعی از اهالی ادبیات و فرهنگ برگزار شد و در این مراسم امیرحسن چهلتن و محمود حدادی سخنرانی کردند که در ادامه متن سخنان آنان همراه متن سخنرانی مهشید میرمعزی در مراسم دریافت جایزه گوندولف آمده است. چهلتن، نویسندهای که عمده کتابهایش، حتی آن آثارش که تاکنون در ایران امکان انتشار نیافتهاند، به زبان آلمانی ترجمه و منتشر شده است، براساس شناختی که از فرهنگ و ادبیات آلمان دارد، از امکانات و حمایتی میگوید که در آنجا موجب گسترش و شکوفایی ادبیات و فرهنگ شده است. محمود حدادی، مترجم بنام زبان آلمانی نیز به نهضت ترجمه ایران اشاره میکند که بعد از جنگ جهانی دوم پدید آمد و البته بیشتر مربوط به ادبیات فرانسوی و روسی بود و بعدها در دهه پنجاه ترجمه ادبیات آلمانی نیز آغاز شد و جریانی به راه انداخت که تا امروز ادامه دارد. مهشید میرمعزی در متن سخنرانی خود، هدف اصلیاش از ترجمه را داشتن سهمی در گسترش ادبیات و فرهنگ کشوری دیگر و آشنایی مردم با آنها میداند و معتقد است «کسی که مطالعه میکند، ناخودآگاه گوشکردن به حرف دیگری را میآموزد؛ چیزی که در این زمانه امری بدیهی نیست».
اندوختهای و آیندهای
محمود حدادی
جامعه فرهنگی ایران بعد از جنگ جهانی دوم شاهد یک نهضت ترجمه بود؛ البته بیشتر در حوزه ادبیات و کمتر در حوزه جامعهشناسی و فلسفه. بخش پویاتر این نهضت، ترجمه ادبیات فرانسوی و روسی بود. شاید که ادبیات روسی با داستایفسکی، چخوف و تولستوی، جهانیتر بودند. بههمینترتیب بالزاک و فلوبر هم در ادبیات فرانسه. ادبیات انگلیسی شاخه آمریکاییاش با سیادتی که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم پیدا کرد، آن هم به ایران راه پیدا کرد. شاید ادبیات آلمانی نسبت به ادبیاتی که اسم بردم، خیلی جهانی نباشد و برخی نویسندگانش بومی باشند؛ اما همزمان با ادبیات فرانسوی و روسی چند نویسنده آلمانیزبان هم به ایران راه پیدا کردند، البته از طریق زبان فرانسه و انگلیسی چون زبان آلمانی هنوز متولی و مترجم نداشت. نمونهاش کافکا که پیامش بسیار بشری است و اشتفان تسوایگ که همکار عزیزم «جهان آخر» را از ایشان ترجمه کردهاند. به دلیل اینکه تسوایگ تاریخ را با هنر داستاننویسی درمیآمیخت و در نتیجه ایرانیان از دریچه قلم او میتوانستند دید تاریخی پیدا کنند و هرمان هسه هم آن زمان مشهور بود، بیشتر به خاطر اینکه نوعی رمانس شرقی دارد. ترجمه ادبیات آلمانی دهه پنجاه از دانشگاه تهران آغاز شد که آقای فرامرز بهزاد -که بهتازگی درگذشتند- و تورج رهنما، در ترجمه ادبیات آلمانی به طور مستقیم پیشگام بودند. آقای بهزاد بیشتر با آثار برتولت برشت و کافکا کارش را شروع کرد و آنقدر هم اقتدار علمی داشت که کسانی را در پیرامون خودش به همکاری دعوت کند. وقتی کار ترجمه مستقیم از آلمانی به فارسی با آقای بهزاد شروع شد، شرایط کار ترجمه علیالاصول در ایران دشوارتر شده بود. بدبینی عقیدتی در قبال مغربزمین به سبب سابقه استعماری مغرب موجب شد برخی روشنفکران دوره محمدرضا شاه به اندیشه و فلسفه غربی چندان توجهی نکنند. با انقلاب ۱۳۵۷ این بدبینی نسبت به غرب، قدرت سیاسی و دولتی یافت. بعد جنگ بود و تحریمهایی که به دنبال شرایط فکری و عقیدتی در ایران به ملت تحمیل شد که باعث شد مترجمان در شرایط دشواری به کار ترجمه بپردازند. ارتباطات علمی به حداقل رسید و تنها یک دوره کوتاه در سالهایی که آقای خاتمی مسئولیت داشتند، روزنهای باز شد و منتها آنهم بهسرعت دوباره بسته شد. در نتیجه زمانی که در جامعه جهانی ملتها روزبهروز ارتباط بیشتری با هم پیدا میکردند، روابط دوستانه و انجمنهای دوستی ملتها گسترش مییافت، ایران به خاطر اجباری که مهاجرتهای تودهای پیش آورد یا انگیزههای سیاسی و اقتصادی، از این روابط کموبیش دور ماند؛ ولی پیشگامی فرامرز و بهزاد و تورج رهنما پیروانی داشت که من از آنها اسم میبرم: اردشیر فریدمجتهدی که متأسفانه درگذشتند، محمود حسینیزاد، علیاصغر حداد، سعید فیروزآبادی و کامران جمالی (که در موجهای نخستین کرونا متأسفانه درگذشت) و علی عبداللهی که راه آن بزرگواران را طی کردند. به نامهای جدیدی هم برخوردم؛ محمد همتی که همت بزرگی دارد، امیر معدنیپور که ایشان را نمیشناسم؛ اما ظاهرا از گوته کتابی ترجمه کردهاند. خانم مهشید میرمعزی میان این دو نسل حلقه واسط است، اندوختهای دارد و آیندهای. و درست بههمینخاطر فکر میکنم بسیار شایسته بود که معرفِ پویایی مترجمان آلمانیزبان در آلمان باشد و امیدوارم همچنان پویا باشند.
حمایت از فرهنگ
امیرحسن چهلتن
بدون شک وقتی جایزهای به نام یک ادیب برجسته مثل فریدریش گوندولف باشد و بهخصوص از جانب یک نهاد معتبر یعنی آکادمی زبان و ادبیات آلمان اهدا شود، ارزش این جایزه را مضاعف میکند. میدانید که فریدریش گوندولف، یک ادیب یهودی بوده و البته قبل از به قدرت رسیدن نازیها از دنیا میرود، ولی کتابهایش سخت مورد سانسور نازیها قرار داشته و به همین دلیل چنین جایزه معتبری را به نام او برقرار کردند. خانم مهشید میرمعزی احتیاجی به تعریف و تمجید ندارند، ایشان ازجمله مترجمان برجسته و پرکار ما هستند که بیش از سی اثر از ایشان در مدت حدود دو دهه به بازار نشر آمده است. یادم است حدود بیست سال پیش در سفری به آلمان در جمعی از نویسندگان آلمانی از آنها پرسیدم چه کتابی اخیرا در آلمان به زبان آلمانی منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته، بسیاری از آنها از «قطار شبانه لیسبون» نام بردند. دو سه سال بعد که پاسکال مرسیه به ایران آمد، از او پرسیدم قرار نیست این رمان به زبان انگلیسی ترجمه شود، گفت ترجمه شده یا دارد میشود. به هر جهت من در یکی از سفرهایم این رمان را به زبان انگلیسی خریدم و در حال خواندن بودم که خبردار شدم ترجمه فارسیاش به قلم خانم میرمعزی منتشر شده است. من فارسیاش را گرفتم و چند صفحه خواندم و احساس کردم ترجمه فوقالعادهای است، بهخصوص که زبان فارسی تنها زبانی است که از خواندنش بسیار لذت میبرم، بنابراین آن ترجمه انگلیسی را کنار گذاشتم. امروز میتوانم ادعا کنم که خانم میرمعزی نامها و آثار مهمی از ادبیات آلمانی را به ما فارسیزبانها معرفی کردهاند. همه ما و بهخصوص ما داستاننویسان مدیون مترجمان خودمان هستیم که دریچهای از ادبیات جهانی را به روی ما باز میکنند. با اینکه میدانم ترجمه هم تقریبا مثل نوشتن یکی از کارهای بیاجر و مزد جامعه ماست. یادم است سه چهار سال پیش که با یکی از مقامات عالیرتبۀ آلمان ملاقات کردم به ایشان گفتم که برای ما ایرانیها آلمان مترادف است با کیفیت عالی. من بهعنوان مهندسی که بیش از بیست سال در صنایع مختلف ایران کار کردهام، میتوانم به طور جِد بگویم که ماشینآلات صنعتی آلمان تقریبا بیرقیب هستند و در زندگی روزمره هم میبینیم که اتومبیل یا لوازم خانگی آلمانی چه ارج و قربی برای خانوادههای ایرانی دارد. اما این تنها صنعت و تکنولوژی نیست که در آلمان زمینهها و بسترهای ارتقایش فراهم است، بلکه علوم انسانی و امور فرهنگی و ادبیات هم از سازوکاری در آن جامعه برخوردارند که امکان ارتقا تا بیشترین حد برای آنها فراهم است. به عبارت دیگر، جامعۀ آلمان و سازوکارش در مواجهه با امور فرهنگی یک جامعۀ حمایتگر است. برای اینکه ادعاهای خودم را روشنتر کنم میخواهم به برخی از این سازوکارها در آلمان اشاره کنم که یکی جایزهای است که مهشید میرمعزی دریافت کرده. در آلمان -که من به آنجا بسیار سفر میکنم- اگر بگویم هزاران شاید اغراق باشد، ولی صدها «خانه ادبیات» وجود دارد. حتی در شهرهای کوچک این کشور «خانه ادبیات» وجود دارد و کار این خانههای ادبیات این است که نویسندگانِ کتابهایی را که تازه منتشر میشود برای رونمایی و کتابخوانی دعوت میکنند. یک بار یکی از مدیران خانههای ادبیات به من گفت که ما برای هر نشست هشتصد یورو بودجه داریم که سیصد یورو را صرف ایاب و ذهاب و هتل نویسنده میکنیم و پانصد یورو را به او میدهیم که به نرخ امروز حدود ۲۷ میلیون تومان میشود. بعضی از این خانههای ادبیات برنامههای بینالمللی دارند و نویسندگان غیرآلمانی را که کتابشان به زبان آلمانی ترجمه شده دعوت میکنند، اما عمدتا همه نویسندگان آلمانی به این خانههای ادبیات دعوت میشوند. علاوه بر آن، پدیده دیگری هم در آلمان و برخی کشورهای اروپایی دیگر هست که به آن «رایترز رزیدنسی» میگویند. اینها نویسندگان را برای دورههای طولانیمدت همراه با خانواده دعوت میکنند، آپارتمانی در اختیارشان میگذارند، مبلغ ماهانهای هم در نظر میگیرند و میگویند شما فقط بنویسید. تعداد اینها یکی دوتا هم نیست، بسیار زیاد است. دیگر از فستیوالها یا جوایز ادبی در آنجا نمیخواهم نام ببرم. باور نمیکنید من تا قبل از اینکه به فستیوالهای ادبی «لویکرباد» یا «سولوتورن» دعوت شوم اصلا نمیدانستم که چنین شهرهایی در سوئیس وجود دارند، ولی این شهرها فستیوال ادبی بینالمللی دارند. میخواهم بگویم این بسترها وجود دارد که یک فرهنگ رشد میکند و ادبیات به وجود میآید، نه با فرمایش و دستور، نه با رانت و خودی و غیرخودی کردن. سرنوشت جوایز ادبی را در اینجا همه میدانیم، برای مثال به جایزه صادق هدایت سالها جا نمیدادند تا برنامهاش را برگزار کند. میگویند عباسمیرزا، نایبالسلطنه فتحعلیشاه از ژوبر فرانسوی میپرسد شما چه کردید یا چه دارید که از ما جلو افتادهاید؟ عباسمیرزا نمیدانست و از کار دنیا خبر نداشت. نمیدانست فرانسه کجاست، حتی روسیه را هم که همسایه ما بود نمیشناختند، ولی حالا ما میدانیم در بقیه دنیا چه میگذرد و همین موضوع مایۀ حسرت ما است.