|

چرا انسان‌ها مهربان نیستند؟

عادت دارم آنچه در جهان می‌گذرد را با دقت دنبال کنم. ببینم روابط کشورها با هم چگونه است؟ سیاست‌مداران چگونه عمل می‌کنند؟ اما از آن مهم‌‌تر برای من بررسی رفتارهای انسانی در متن اتفاقات بزرگ است؛ اینکه هر کسی در موقعیتی که دارد، چگونه می‌اندیشد و چگونه رفتار می‌کند؟

چرا انسان‌ها مهربان نیستند؟

عادت دارم آنچه در جهان می‌گذرد را با دقت دنبال کنم. ببینم روابط کشورها با هم چگونه است؟ سیاست‌مداران چگونه عمل می‌کنند؟ اما از آن مهم‌‌تر برای من بررسی رفتارهای انسانی در متن اتفاقات بزرگ است؛ اینکه هر کسی در موقعیتی که دارد، چگونه می‌اندیشد و چگونه رفتار می‌کند؟ آیا رفتار کشورها و سیاست‌مدارانشان در موقعیت‌های پیچیده با رفتار یک انسان معمولی تفاوتی دارد؟ آیا آنها که قدرت دارند، سعی می‌کنند از قدرتشان برای تغییر رفتارهای نادرست انسانی استفاده کنند؟ چقدر خردورزی و عقلانیت در رفتارها و واکنش‌های آنها هست؟ و اگر در سطحی متعالی‌‌‌تر به موضوع نگاه کنیم سیاست‌مداران خردمندی که باید بر اساس منافع ملی کشورشان عمل کنند، باوجود این موضوع چقدر در واکنش‌هایشان مهربان هستند؟ سؤالی که فکر می‌کنم بشریت نیاز دارد بسیار دقیق‌تر به آن بپردازد.

اما هربار وقتی کمی دقیق‌تر می‌شوم، با سؤال‌هایی روبه‌رو می‌شوم که به‌ظاهر پاسخ بسیار ساده و مبرهنی دارد اما این پاسخ‌های ساده و مشخص در انبوهی از خشم و بی‌خردی گم می‌شوند. سؤال بزرگ من اینجاست که چرا به‌جای چنین پاسخ‌های ساده‌ای با جواب‌هایی بسیار ویرانگر روبه‌رو هستیم؟ و در ادامه نیز برای این پاسخ‌های ویرانگر به انبوه توجیهات برمی‌خوریم و اصلا یادمان می‌رود که ما انسانیم و قرار است ارزش‌های جدیدی را به جهان ارائه دهیم نه اینکه آنچه بدترین روش و عادت است را در ابعادی بسیار وسیع‌تر و به‌واسطه قدرتی که کسب کرده‌ایم، اعمال کنیم. چه می‌شود که اهداف ما به‌راحتی کشتن انسان‌ها را توجیه می‌کند؟ و بعد هم که دست به کشتار انسان‌های بی‌گناه زدیم، به‌راحتی و با عناوین مختلف آن را توجیه می‌کنیم؟ آنچه در اطراف ما می‌گذرد، نشان از عدم عقلانیت و خردورزی‌ای است که به‌گمانم دارد از جامعه انسانی رخت برمی‌بندد. وقتی انبوه خشم‌ها، شعارها، بی‌خردی‌ها و عصبانیت‌ها را در اطراف خود و در اعمال خود مشاهده می‌کنیم، سؤال‌های بزرگی برای هرکس که دلسوز انسان و انسانیت است، به وجود می‌آید: اینکه داریم به کجا می‌رویم؟ و چگونه است که آنچه در سر داریم، حتی مرگ و کشتن انسان‌ها را نیز موجه جلوه می‌دهد؟ مثالی به‌ظاهر ساده می‌زنم. به‌عنوان یک پزشک هر روز با بیمارانی برخورد می‌کنم که به غیر از رنج بیماری باید رنج رفتارهای ناپسند درون خانواده‌شان را نیز تحمل کنند. اینکه هیچ مهربانی و عشق‌ورزی‌ای در خانه و خانواده‌شان نیست و به‌جای حرف‌های محبت‌آمیز فقط و فقط طعنه‌هایی را می‌شنوند که روح و جسمشان را چنگ زده و به‌قول صادق هدایت مثل خوره‌ای آنها را می‌جود و نابود می‌کند. گاه می‌گویم چرا نمی‌توانید مهربان باشید؟ مگر حر‌ف‌های محبت‌آمیز چقدر سخت است؟ چرا نمی‌توانید از کینه‌ها و گذشته‌هایی که با انبوهی از سوءتفاهم‌ها، قضاوت‌ها و خشم‌ها آمیخته هستند، عبور کنید و اصرار دارید که در باتلاق خشم و بی‌خردی باقی بمانید؟ به هم عشق بورزید. آنچه باقی می‌ماند همین رابطه انسان‌ها در وانفسای رنج و خشم است. وقتی این روابط را زیبا کنید، آن‌وقت می‌فهمید که بسیاری از این تقابل‌ها و تعارض‌ها فقط و فقط ناشی از استفاده‌نکردن از خرد و عقلانیت در اعمال روزانه‌مان است. حال اگر فقط نقش یک همسر یا پدر و مادر را داشته باشید یا سیاست‌مدار کشوری باشید که به‌راحتی دست بر ماشه تفنگ برده و جان مردم بی‌گناه را بر زمین می‌ریزد.