مروری بر «مقدمهای بر سرمایه مارکس» نوشته میشائیل هاینریش
خوانش جدید مارکس
درک «سرمایه» مارکس کار چندان راحتی نیست و به قول میشائیل هاینریش، نویسنده کتاب «مقدمهای بر سرمایه مارکس»، خودِ قطر سه مجلد کتاب نیز بهمثابه عامل بازدارنده عمل میکند. از اینرو است که در فاصلهای بعید از زمان تألیف و انتشار «سرمایه»، انواع درآمدها و راهنماهایی برای خواندن این اثر کلاسیک منتشر شده و همچنان خوانشهای مختلفی از مفاهیم مارکس در این کتاب ارائه میشود.
شرق: درک «سرمایه» مارکس کار چندان راحتی نیست و به قول میشائیل هاینریش، نویسنده کتاب «مقدمهای بر سرمایه مارکس»، خودِ قطر سه مجلد کتاب نیز بهمثابه عامل بازدارنده عمل میکند. از اینرو است که در فاصلهای بعید از زمان تألیف و انتشار «سرمایه»، انواع درآمدها و راهنماهایی برای خواندن این اثر کلاسیک منتشر شده و همچنان خوانشهای مختلفی از مفاهیم مارکس در این کتاب ارائه میشود. هاینریش معتقد است درک ادعای بیانشده در عنوان «سرمایه» و آنچه مارکس برای خصلتنمای کل پروژه علمیاش، نقد اقتصاد سیاسی، به کار برد تا حدی دشوار است. «مارکس با استفاده از اصطلاح نقد اقتصاد سیاسی خاطرنشان میکند که صرفا مایل به ارائه و بیانی جدید از اقتصاد سیاسی نیست، بلکه دلبسته نقد بنیادین همه علم اقتصاد مستقر است». به این تعبیر مارکس، در کنار علاقه ذهنیاش به انقلاب سیاسی و اجتماعی، خواهان «انقلاب علمی» است. میشائیل تأکید میکند که با تمام دشواریهایی که ممکن است در درک «سرمایه» مارکس وجود داشته باشد، باید این کتاب را خواند. از اینرو متن خود را نه جایگزین بلکه تنها کتابی برای آشنایی اولیه با «سرمایه» میخواند. او نقطه آغاز کار خود درباره سرمایه را اهمیتی میداند که چپ دوباره برای درک وضعیت پیدا کرد. بار دیگر اعتراض سر برمیآورد. در سال 2011 «بهار عربی» چنان جهان عرب را تکان میدهد که در تابستان همان سال مردم برخی از کشورهای اروپای غربی از رویدادهای بهار عربی الهام گرفتند. در پاییز 2011 اشغال والاستریت در نیویورک اتفاق افتاد. از دید هاینریش، با بحران بانکی سال 2008 افراد بیشتری نسبت به دهه پیش سرمایهداری را به پرسش گرفتند و بحث درباره پیامدهای مخرب و زیانبار سرمایهداری از محافل سنتی چپ فراتر رفت. «در آغاز دهه 1990 و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به نظر میرسید سرمایهداری بهمنزله الگوی اقتصادی و اجتماعی بدیل به طور مطلق و در سطح جهانی پیروز شده باشد. از آنجا که همواره چپگراهای بسیاری بودند که سوسیالیسم واقعا موجود در شوروی را جایگزینی مناسب برای سرمایهداری به شمار نمیآوردند، دیگر چنین برتری و پیروزیای به نظرشان بیاهمیت بود. به نظر بیشتر مردم جامعهای فراتر از اقتصاد بازارِ سرمایهداری صرفا آرمانشهری کاملا غیرواقعی بود. سازش و تسلیم جای اعتراض را گرفت». اما در دهه 1990 آشکار شد سرمایهداری حتی پس از پیروزی نهایی ظاهریاش، با بحرانها و فلاکتهای اقتصادی همراه است و «جنگ کوزوو، افغانستان و نیز جنگ اول خلیج نشان دادند که نهتنها ورود غیرمستقیم بلکه درواقع کاملا مستقیم کشورهای توسعهیافته سرمایهداری در جنگ، بههیچوجه موضوعی مربوط به گذشته نیست». جنبش جدید ضد جهانیسازی و سایر جنبشهای اجتماعی به انتقادات تازهای منجر شد که به نظر میرسید جهان سرمایهداری آنها را حلوفصل کرده است. تضادها و کشمکشهایی در عرصههای نظری و عملی، پرسشهایی اساسی مطرح کرد درباره عملکرد سرمایهداری معاصر، پیوند میان سرمایهداری، دولت و جنگ و از این قبیل مسائل. اینجا بود که چپ دوباره اهمیت بسزایی پیدا کرد. بنابراین از نظر هاینریش بیراه نیست که از پایان دهه 1990 کلانروایتهای نظری دوباره باب شد و کتاب «امپراتوری» آنتونیو نگری و مایکل هارت، «عصر اطلاعات» از مانوئل کاستلز یا کتاب «بدهی: پنج هزار سال نخست» دیوید گریبر به این مباحث پرداختند. آثاری که هرچند از نظر رویکرد سیاسی و محتوایی بسیار متفاوتاند اما کماکان از مقولات مارکس استفاده میکنند تا با بازخوانی انتقادی این مفاهیم و مقولات تحولات معاصر را واکاوی و تحلیل کنند. به هر ترتیب، از دید مؤلف کتاب «مقدمهای بر سرمایه مارکس» که اخیرا در انتشارات لاهیتا منتشر شده است، اگر کسی بخواهد به طور اساسی سرمایهداری را درک کند، نمیتواند «سرمایه» مارکس را نادیده بگیرد. در فصل نخست کتاب، ابتدا تعریفی از سرمایهداری ارائه میشود که با بسیاری از درکهای متفاوت از این مفهوم متفاوت است. همچنین به نقش مارکسیسم در جنبش کارگری اشاره میشود و بعد ادعایی را مطرح میکند که شاید هسته اصلی کتاب باشد: «هدف این است که نشان دهیم در واقع چیزی بهمثابه مارکسیسم وجود ندارد». همیشه بر سر اینکه هسته نظریه مارکس به طور واقعی چیست، هم میان مارکسیستها و منتقدان مارکس، هم بین خود مارکسیستها اختلافنظر بوده است. پس در همان ابتدا، کتاب به خصلتیابی اولیه درونمایه سرمایه اختصاص میدهد. و بعد به ساختار استدلال سه مجلد «سرمایه» میرسد. از دید هاینریش، نقد سرمایه بدون نقد دولت نهتنها کامل نیست بلکه به سوءتفاهم میانجامد. از اینرو او فصلی از کتاب خود را به نقد دولت اختصاص داده و بعد، بحث خواندنی درباره معنای سوسیالیسم و کمونیسم نزد مارکس را مطرح میکند. خوانش جدیدی که این کتاب از مارکس ارائه میدهد معطوف به نقد خوانش سنتی از مارکس است که اغلب نقد اقتصاد سیاسی را به اقتصاد سیاسی مارکسیستی تقلیل میداد و موجب میشد تا مفهوم «نقد» مفقود شود. اما بعدها که نظریه مارکس از نو مطرح شد، بحثی گسترده بر سر نقد مارکس به اقتصاد سیاسی درگرفت و بحث دیگر محدود به «سرمایه» نماند و سایر نوشتههای مهم اقتصادی مارکس مانند «گروندریسه» هم به بحثها اضافه شد و زمینهای تازه برای خوانش مارکس پدید آمد که کتاب هاینریش نیز در متن همین «خوانش جدید مارکس» قرار دارد.