|

اشارات نظر!

«جمهوری اسلامی... از هر کشور دیگری اولی و احق است که در جهاد مقدس علیه آمریکا شرکت کند... امروز دنیای کفر در مقابل ملت مسلمان عراق و فلسطین قرار گرفته است و به یقین خاکریز بعدی، انقلاب و ملت مسلمان ایران است». این نطق آتشین علی‌اکبر محتشمی‌‌پور، نماینده نامدار جناح چپ مجلس شورای اسلامی (که سال‌ها بعد «اصلاح‌طلبان» از دل آن جناح به صحنه سیاسی کشور بازگشتند) بعد از آن در صحن علنی مجلس بیان می‌شد که شورای ‌عالی امنیت ملی، در 29 دی، یعنی درست سه روز بعد از حمله آمریکا به عراق در بیانیه‌ای رسما اعلام بی‌طرفی کرد. اعلام بی‌طرفی ایران در آن زمان رویدادی شگفت‌انگیز در فضای بین‌المللی قلمداد شد. چرا شگفت‌انگیز؟ برایتان می‌گویم.

«جمهوری اسلامی... از هر کشور دیگری اولی و احق است که در جهاد مقدس علیه آمریکا شرکت کند... امروز دنیای کفر در مقابل ملت مسلمان عراق و فلسطین قرار گرفته است و به یقین خاکریز بعدی، انقلاب و ملت مسلمان ایران است». این نطق آتشین علی‌اکبر محتشمی‌‌پور، نماینده نامدار جناح چپ مجلس شورای اسلامی (که سال‌ها بعد «اصلاح‌طلبان» از دل آن جناح به صحنه سیاسی کشور بازگشتند) بعد از آن در صحن علنی مجلس بیان می‌شد که شورای ‌عالی امنیت ملی، در 29 دی، یعنی درست سه روز بعد از حمله آمریکا به عراق در بیانیه‌ای رسما اعلام بی‌طرفی کرد. اعلام بی‌طرفی ایران در آن زمان رویدادی شگفت‌انگیز در فضای بین‌المللی قلمداد شد. چرا شگفت‌انگیز؟ برایتان می‌گویم.

تقریبا یک سال پس از پایان جنگی که عراق به رهبری صدام حسین علیه ایران به راه انداخته بود، این کشور برخی اختلافات ارضی خود با کشور کویت را بهانه کرد (اختلافات در خطوط مرزی موضوع اعلام‌شده و رسمی ماجرا بود؛ اما بسیاری در عراق، اساسا موجودیت کشوری به نام کویت را به رسمیت نمی‌شناختند و این منطقه را بخشی لاینفک از خاک عراق می‌دانستند) و در میانه تابستان سال 69 به این کشور حمله کرد. کویت در مدت 13 ساعت اشغال و از سوی دولت عراق رسما ضمیمه این کشور شد؛ اما این حمله، بر مبنای دو اشتباه مرگ‌بار استراتژیک رخ داد.

 اول اینکه صدام حسین گمان می‌کرد حمایت‌های همه‌جانبه روسیه که در زمان جنگ او با ایران، گشاده‌دستانه و بی‌دریغ شامل حالش بود، در حمله او به کویت نیز استمرار خواهد داشت و دوم اینکه با توجه به دشمنی عمیق کویت با اسرائیل، باور داشت اشغال این کشور، چندان واکنشی از سوی آمریکا در پی ندارد. هر دو اشتباه بود.

روس‌ها و یانکی‌ها در یک همکاری نادر، قطع‌نامه‌ای را از تصویب شورای امنیت گذراندند که در واقع مجوز اقدام نظامی علیه عراق را صادر می‌کرد. آن‌گاه آمریکا و گروهی از کشورهای متحدش، دسته‌های بزرگی از نیروهای نظامی را به مرز عربستان و کویت فرستادند و آماده حمله به عراق شدند. در چنین شرایطی بود که صدام حسین که تمام برنامه‌هایش اشتباه از آب درآمده بود، موضوعی را دستاویز کرد که به گمان او می‌توانست ایران و البته شاید برخی کشورهای عرب را به حمایت از او وادارد: «فلسطین»!

کمی خوش‌خیالانه بود؛ اما به نظر می‌رسید آخرین راه‌حل مردی است که کاخ رؤیاهایش در حال فروریختن است. صدام اعلام کرد اگر اسرائیل از کرانه باختری، بلندی‌های جولان و نوار غزه عقب‌نشینی کند، او نیز از کویت بازپس می‌نشیند (او به قصد وسوسه‌‌کردن ایران و اعراب، سه، چهار موشک هم به اسرائیل پرتاب کرد). 

در چنین شرایطی بود که سیلی از پیام‌رسان‌های سیاسی راهی تهران شدند تا مقامات ایرانی را به حمایت از صدام راضی کنند. خود صدام هم بی‌کار ننشست؛ مثلا هاشمی‌رفسنجانی در خاطراتش از نامه‌ای یاد می‌کند که صدام با هدف جلب حمایت ایران خطاب به او نوشته و نامه‌رسان آن «آقای ابوخالد از پیران فلسطین بود که نامه‌ای هم از عرفات برای تأکید بر ضرورت انجام مذاکرات به همراه داشت» یا در جایی دیگر به یاد می‌آورد «چند بار گروه‌هایی از شخصیت‌های سیاسی و انقلابی جهان اسلام به ایران آمدند. آنها از ایران می‌خواستند که از دولت عراق حمایت کند؛ از جمله آقای راشد الغنوشی، رهبر نهضت اسلامی تونس، همراه جمعی از چهره‌های انقلابی عرب آمده بود».

در شرایطی که ایران پرچم‌دار مبارزه با اسرائیل در منطقه بود و فرودگاه تهران، روزانه چهره‌های سرشناس چریک و مبارز با اسرائیل را ترانزیت می‌کرد که همه آنها تلاش داشتند ایران را وارد یک جنگ منطقه‌ای کنند، بسیاری نه‌تنها این ورود را محتمل می‌دانستند که حتی آن را انتظار می‌کشیدند. در چنین شرایطی بیانیه شورای ‌عالی امنیت ملی ایران به همه این رؤیاها خاتمه بخشید و البته نشان داد عقل مصلحت‌اندیش جمهوری اسلامی، در بزنگاه مهلکه، کشور را از غلتیدن به دام منازعات ویرانگر می‌رهاند، حتی اگر عده‌ای تندترین شعارها را از پشت تریبون‌ها فریاد بزنند. 

مصلحت‌ها، در جای دیگری به غیر از تریبون‌ها سنجیده می‌شد. چیزی که بعدها هم در هنگامه جنگی دیگر- این‌ بار در مرزهای شرقی- تأیید شد‎‌. این را هم برای‌تان تعریف می‌کنم:

سال‌ها بعد و در دوران زمامداری جورج بوش پسر، حملات 11 سپتامبر و دنباله‌های شوم آن یک‌ بار دیگر ایران را درگیر یک جنگ تمام‌عیار همسایه کرد. آمریکا این‌ بار کشوری در شرق ایران را هدف حمله قرار داده بود و در شرایطی که سطح تنش‌ها بین ایران و آمریکا یک‌ بار دیگر در حال رکوردشکنی بود (این تنش‌ها آن‌چنان گسترش یافت که جورج بوش، ایران را در کنار کره‌ شمالی و عراق در محور شرارت قرار داد)، بازشدن پای ایران به این جنگ قریب‌الوقوع به نظر می‌رسید و طبق معمول در هر دو پایتخت هم کسانی بودند که پشت تریبون‌ها بر آتش تخاصم می‌دمیدند. 

اما نه‌تنها ایران وارد جنگ نشد؛ بلکه همان عقل مصلحت‌سنج که سیاست انعطاف برای گذار از امواج ویرانگر را می‌شناخت، یکی از مهم‌ترین نمونه‌های همکاری اطلاعاتی محرمانه بین دو کشور متخاصم را رقم زد. حمله آمریکا به افغانستان با هدف نابودی القاعده (و البته هم‌رزمان آن روزهایش یعنی طالبان) شروع شد و مدت‌ها بدون نتیجه ملموسی ادامه داشت. 

این وضعیت تا زمانی ادامه یافت که به گفته محسن امین‌زاده، معاون پیشین وزارت خارجه ایران، یک ژنرال بلندپایه ایرانی در یک جلسه مشترک با آمریکایی‌ها، شرایط افغانستان را تشریح و به آمریکایی‌ها توصیه کرد با جبهه متحد افغانستان همکاری کند؛ ماجرایی که هیلاری مین، مدیر امور افغانستان، ایران و خلیج فارس در شورای امنیت ملی آمریکا، در تشریح آن می‌گوید: «در جلسه‌ای که در ژنو برگزار شد... [ژنرال ایرانی] روی میز کوبید و گفت این روش حمله به موفقیت ختم نخواهد شد. او سپس یک نقشه بر روی میز پهن کرد و شروع کرد به علامت‌زدن نقاطی که آمریکا باید آنها را هدف قرار دهد... . ما نقشه را برای فرمان‌دهی سنتکام در آمریکا فرستادیم و آن نقشه به استراتژی نظامی آمریکا در حمله به افغانستان تبدیل شد».

به فهرست زمان‌هایی که ایران، از خطر غلتیدن به درون یک جنگ تمام‌عیار حذر کرده، باز هم می‌توان افزود.

 مثلا می‌توان رفت به سال 2003 و زمانی که با توجیه رابطه عراق با القاعده و همچنین سلاح‌های کشتار جمعی صدام حسین، آمریکا و بریتانیا به خاک عراق لشکر کشیدند و پیاده‌نظام ائتلافی که به رهبری این دو کشور تشکیل شده بود، بدون برخورد با مقاومتی جدی از سوی ارتش عراق، بعد از یک راهپیمایی ۱۳‌روزه به بغداد رسیدند. نتیجه اجتناب ایران از ورود به این جنگ، در یکی از پرتنش‌ترین دوره‌های منازعات همیشگی خود با ایالت متحده، یک برد تمام‌عیار برای ایران بود: مهم‌ترین دشمن خود در همسایگی‌اش به زیر کشیده شد و چنان دامنه نفوذش در عراق را گسترش داد که او را به یکی از بازی‌گردانان اصلی سیاست در این کشور تبدیل کرد.

براساس روال « آنچه گذشت» این اشارات تاریخی را حالا باید ربط دهیم به رویدادهایی در زمان حال و درگیری‌های فاجعه‌بار منطقه و نگرانی برخی و علاقه برخی دیگر به گسترش آن؛ اما این‌ بار بگذارید از این قسمت بگذریم و مراد از این روایت‌ها را با روایتی دیگر، مجمل و مختصر بگوییم. بعد از اجلاس سعدآباد (که پیش‌تر و در مطلبی با عنوان «دویدن به سمت خط آغاز» به آن اشاره‌ای شد) جک استراو، وزیر خارجه وقت انگلیس، در پاسخ به سؤالی درباره مواضع تندی که در برخی تریبون‌های ایران علیه مذاکرات هسته‌ای مطرح می‌شد، پاسخ داد «آن حرف‌ها اهمیت چندانی ندارد، مهم حرف‌هایی است که پای میز مذاکره گفته می‌شوند».

 آن مذاکرات و همه انواع بعدی‌اش البته هنوز به نتیجه نرسیده؛ اما لب کلام همان است: در روابط بین‌الملل و در دنیای دیپلماسی، مهم‌تر از چیزهایی که در بلندگوها گفته می‌شود که رو به داخل چیده شده‌اند، سیاست‌هایی است که در عرصه بین‌المللی روی میز بازیگران جهانی گذاشته می‌شوند و سیگنال‌هایی است که برای بازی‌گردانان بین‌المللی مخابره می‌شود. گاهی رو‌در‌رو و واضح و گاهی غیرمستقیم و به زبان رمز. رد پای مصلحت‌سنجی‌های عاقبت‌اندیشانه نظام‌های سیاسی را آنجا باید جست‌وجو کرد.