|

علی بیگدلی، استاد دانشگاه، کارشناس مسائل بین‌الملل، تاریخ‌دان و پژوهشگر عصر معاصر معتقد است:

دانشجوی امروز مسئله حاکمیت نیست

«علم بدون عمل، وبال و مزاحمت، و عمل بدون علم نیز گمراهی و انحراف است». این حدیثی از حضرت علی است. مؤید اینکه دانشجو در جامعه باید جامه عمل پوشیده و پیشرو جامعه در راستای اعتلای آن بکوشد؛ اما چه رفت بر سر این قشر و امروز چه چیزهایی متأثر از این سرگذشت است؟

دانشجوی امروز مسئله حاکمیت نیست

فاطمه زارع: «علم بدون عمل، وبال و مزاحمت، و عمل بدون علم نیز گمراهی و انحراف است». این حدیثی از حضرت علی است. مؤید اینکه دانشجو در جامعه باید جامه عمل پوشیده و پیشرو جامعه در راستای اعتلای آن بکوشد؛ اما چه رفت بر سر این قشر و امروز چه چیزهایی متأثر از این سرگذشت است؟ برای پاسخ به این سؤالات روزنامه‌نگار گروه اجتماعی روزنامه «شرق» با علی بیگدلی، استاد دانشگاه، کارشناس مسائل بین‌المللی، تاریخ‌دان و پژوهشگر عصر معاصر، مصاحبه کرده است تا از دریچه روایی با رویکرد جامعه‌شناسی تاریخ این واقعه را بازخوانی‌کرده و با وقایع روز تطبیق دهد.

‌ با رویکرد روایی و تاریخی مصاحبه را آغاز کنیم. خیلی کوتاه تاریخچه این روز را به ما بگویید.

جهان برای نخستین بار در سال 1813 شاهد نخستین جنبش دانشجویی با گرایش‌های سیاسی بود. این جنبش‌ها رفته‌رفته موفقیت‌های چشمگیر و ماندگاری نیز به دست آوردند. بعد از آن دانشگاه‌های ایران هم محلی برای جنبش شدند؛ اما اولین جنبش واقعا جنبش در ایران همان بود که نامش شد روز دانشجو. 16 آذرماه اعتراضات دانشجویی به مناسبت از‌سرگیری روابط ایران و انگلیس، دقیقا چهار ماه بعد از کودتا و دیدار نیکسون، رئیس‌جمهوری حزب جمهوری‌خواه آمریکا، با شاه ایران در دانشگاه تهران شکل گرفت.

همان روز درگیری شدیدی برای سرکوب دانشجویان شکل گرفت و سه نفر از دانشجویان در دانشکده فنی دانشگاه تهران به شهادت رسیدند. ازاین‌رو کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور برای اولین بار این روز را روز دانشجو اعلام کردند. البته اگر بخواهیم در نگاهی عمیق‌تر این ماجرا را بررسی کنیم، نخستین حرکت‌های اعتراضی دانشجویان (هنوز نمی‌توان نام جنبش را برای آن انتخاب کرد) از سال 1320 آغاز شده بود.

‌ یعنی درست در سال سقوط رضا شاه.

دقیقا بعد از 25 شهریور 1320 و سقوط حکومت رضا شاه.

‌ فقط در دانشگاه تهران؟

بله، چون فقط همین یکی را داشتیم.

‌بعد از سقوط رضا شاه تا روز واقعه (روز دانشجو) هیچ جنبش یا حرکت اعتراضی نبود؟ یعنی 12 سال سکوت؟

خیر، بعد از سقوط رضا شاه در 25 شهریور 1320 محمدرضا، ولیعهد و شاه زمان، در تاریخ 15 بهمن 1327 به مناسبت سالگرد شروع فعالیت دانشگاه تصمیم می‌گیرد در مراسمی که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران برگزار می‌شود، شرکت کند. آنجا هم حرکات اعتراضی شکل گرفت. بعد از آن بود که فعالیت حزب توده غیرقانونی شد. هرگونه همکاری، عضویت و حمایت از این حزب هم جرم تلقی می‌شد. بعد از تشکیل کانون مؤسسان برخی از مفاد قانون اساسی با سفارش انگلیسی‌ها و به نفع شاه تغییر پیدا کرد.

‌مجلس مؤسسان دوم ایران؟

مجلس مؤسسان دوم در سال 1328 خورشیدی برای تغییر قانون اساسی مشروطه 1258 در ایران تشکیل شد. محمدرضا شاه دستور تشکیل مجلس مؤسسان را در اسفند 1327 بعد از همان مراسم دانشکده حقوق صادر کرد و پیگیر به‌دست‌آوردن امتیازی سلطنتی شد که به او این حق و اجازه را می‌داد که مجلس را منحل اعلام کند و به منظور تشکیل مجلس جدید، یک انتخابات جدید برگزار کند. او همچنین روشی برای اصلاحیه‌های بعدی قانون اساسی مشخص کرد. این اصلاحات در ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۲۸ به اتفاق آرای مجلس مؤسسان تأیید شد.

‌ پس یعنی درست است که برای نخستین بار 16 آذر را روز دانشجو اعلام کردند؛ ولی حرکت اعتراضی برای نخستین بار در دانشگاه تهران پیش‌ازاین شروع شده بود. همان‌جا که در مراسم دانشکده حقوق دانشگاه تهران چند اصل از قانون اساسی به نفع محمدرضا شاه تغییر پیدا کرد.

بله و این تغییر به دستور انگلیس بود.

‌ولی باز هم هنوز دموکراسی و مشروطه برقرار بود؟

بله، حتی بعد از کودتای 28 مرداد هم انتظار جامعه این بود که رویه مشروطه ادامه پیدا کند و به همین نسبت هم جنبش دانشجویی در دو مسیر ادامه پیدا کرد. مسیر صنفی که دانشجویان درباره صنف خودشان پیگیر کم و کاستی‌هایی بودند؛ مثل کلاس درس، استاد، فضای خوابگاهی و غذا و... و دومی فعالیت سیاسی. این جنبه از فعالیت، دانشجو را قطب بیدار و زنده جامعه می‌دانست و بسیار پیشرو بود.

‌دانشجویان بیشتر جذب کدام سویه از جنبش می‌شدند؟

رفته‌رفته بار سیاسی جنبش دانشجویی بیشتر شد. بخشی از این اتفاق به خاطر حزب توده است. از 1320 تا 1330 حزب توده در بین دانشجویان خیلی طرفدار پیدا کرد. تا اینکه 1328 جبهه ملی روی کار آمد و برخی از دانشجویان را به خود جذب کرد؛ اما همچنان توده طرفدار پر‌و‌پا‌قرص داشت.

‌توده و جبهه ملی دو حزب متفاوت و گاه متضاد بودند. رویارویی این دو هرگز منجر به شکل‌گیری جنبش دانشجویی نشد؟

نوعی جدال ایدئولوژیک بین دانشجویان طرفدار حزب توده و جبهه ملی به وجود آمده بود. تا اینکه فضای دانشگاه رفته‌رفته شکل سیاسی بیشتر گرفت و متأسفانه باید بگویم از همان سال و درگیری این دو حزب به نیروی نظامی اجازه داده شد که به دانشگاه ورود کرده، اقدامات نظامی و خشن انجام دهند و به نهاد علمی مانند شهری بیگانه حمله کنند.

‌ یعنی باز هم ساختن مفهوم «دیگری» و جدال گفتمان‌ها.

می‌توان این‌طور هم گفت.

‌ برگردیم به روایت روز دانشجو.

این سه نفر (مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی و مهدی شریعت‌رضوی) که یک روز قبل از سفر نیکسون به ایران کشته شدند، تأثیر اجتماعی و سیاسی عمیقی در ایران داشتند. یک چیز جالب که از آن واقعه نقل شد، این بود که بعدها محمدرضا شاه رفت از خانواده این سه شهید دلجویی کرد، آنها را به سفر عتبات عالیات فرستاد، کمک مالی کرد و... .

‌در واقع تلاش کرد این تنش‌ها را کاهش دهد؛ ولی خیلی موفق نبود.

درست است. شاه همه این کارها را کرد؛ اما هرگز این روز و کشته‌شدن آن سه دانشجو فراموش نشد. هر سال این تظاهرات در قالب یادبود و سالگرد و اعتراض به این توحش گرفته می‌شد. بازرگان درباره آن روزها می‌گوید نکته این است که جنبش دانشجویی در سطح کشور ادامه‌دار می‌شد و تداوم می‌یافت.

‌یعنی بازار هم تبدیل به یک نهاد جنبشی می‌شد.

بله، همین شد که جنبش دانشجویی به سمت سیاسی رفت و همان سمت و سو ماند.

‌درباره نیکسون حرف زدید. آقای دکتر در همان حال و احوال اعتراضی نیکسون دکترای افتخاری گرفت، این به نوعی دهن‌کجی به دانشجو بود. این دهن‌کجی چه آثاری در پی داشت؟ فکر می‌کنید از مطالعه تطبیقی جنبش‌های دانشجویی در گذشته و امروز ایران به چه برسیم؟

نیکسون روابط نزدیکی با شاه داشت. شاه در انتخاباتی که نیکسون بالا آمد، خیلی به او کمک کرد و با حزب جمهوری‌خواه ارتباط بیشتری داشت. یک نوع تنفر درباره حزب دموکرات داشت؛ چون دموکرات همیشه به شاه فشار حقوق‌بشری می‌آورد.

بنابراین نیکسون وقتی وارد ایران شد، تلاشش این بود که به دنیا و ایران بفهماند که به‌عنوان قدرت اول جهان از شاه ایران حمایت می‌کند. و همین‌طور هدفش این هم بود که به شاه، ایرانی‌ها و قدرت‌های دیگر بفهماند که دیگر انگلیس در ایران قدرت شماره یک نیست و این آمریکاست که قدرت شماره یک شده است؛ آن‌هم به دلیل دستاوردها و پیروزی‌های مهمی که در جریان جنگ جهانی دوم داشت.

‌بنابراین آمدن نیکسون به ایران بار اقتصادی داشت.

بله، وجهه اقتصادی این دیدار در گام اول بود و وجهه سیاسی‌اش در گام دوم قرار می‌گرفت. به‌همین‌دلیل وقتی کنسرسیوم نفت در دولت زاهدی (دولت دوم حکومت پادشاهی) مورخ 1333 تشکیل شد، بیشترین نفع را آمریکا برد. در این قرارداد سهم برابری از نفت ایران به آمریکا و انگلیس واگذار شد.

‌دقیقا چقدر برای هر‌کدام؟

40 درصد آمریکا، 40 درصد انگلیس و مابقی هم بین کشورهای بزرگ دنیا.

«شعله نفت که ماهش به درخشانی نیست

جز برای دگران شمع شبستانی نیست

اینکه بیگانه برد نفت نه، بل سیل طلاست

گرچه زر همسر این کان به فراوانی نیست

کم بگو قصه ساسان که کسی را به جهان

ترسی از کوکبه و حشمت ساسانی نیست

کوش تا زنده کنی حشمت و عنوان قدیم

ورنه سودی متصور ز رجز‌خوانی نیست

گر که مرد عملی نفت به بیگانه مده

به عمل کار برآید به سخندانی نیست».

‌ برگردیم به بُعد اقتصادی سفر نیکسون به ایران.

بله، آمدن نیکسون به ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. هم حمایت از شاه، هم تقویت بنیه نظامی که در آن زمان شاه گام‌های اولیه برای تقویه بنیه نظامی را برداشته بود، هم اینکه به نفع آمریکا بود این ماجرا؛ چون سهم بیشتری از منابع نفت ایران به دست می‌آورد و رفته‌رفته انگلیسی‌ها از قدرت‌داشتن در ایران کنار رفتند و آمریکایی‌ها جای آنها را گرفتند.

‌روایت جامع و چندجانبه‌ای از روز دانشجو داشتیم. بیاییم به این روزها. به مسئله دانشجو در امروز ایران. در نگاه من این پررنگ است که جنبش‌های دانشجویی در گذشته در مقایسه با جامعه پیشرو بودند؛ یعنی این بازار و جامعه بود که بعد از دانشجو و به رسم حمایت و پیروی از او وارد فعالیت سیاسی و کنشگری می‌شد؛ اما امروز اگر بخواهیم سیر تطور جنبش‌های دانشجویی را بررسی کنیم، احتمالا به این نتیجه برسیم که امروز دانشجو پیرو جامعه بزرگ‌تر از خود یعنی بازار و مردم است و دیگر آن‌قدر پیشرو نیست. در این زمینه چه نظری دارید؟

خوب، اساسا معنای دانشجو در این گذر زمان عوض شده است و طبعا معنای فعالیت و جنبش او هم دستخوش تغییر می‌شود. آن موقع دانشجو‌بودن افتخاری داشت. یک وضعیت انحصاری بود. در کل کشور 12 هزار دانشجو بیشتر وجود نداشت و دانشگاه واقعا محدود بود. دانشگاه از ارج و قربی ویژه بین مردم برخوردار بود. شما دقت کنید که ما دو دسته جنبش صنفی و سیاسی داشتیم که در بخش سیاسی بازار حمایت می‌کرد. این بخش اهمیت ویژه‌ای برای حزب توده، جبهه ملی و شخص شاه داشت؛ یعنی شخص اول مملکت روی دانشگاه حساب باز می‌کرد.

‌ اساسا دانشجو مسئله بوده است.

بله، برای مردم و برای جامعه این نهاد، نهادی مقدس بود؛ اما هر چقدر به جلو آمدیم، به‌ویژه بعد از انقلاب که دانشگاه پیام نور و آزاد و غیرانتفاعی و... به وجود آمد، آن ارج و قرب و اعتبار از بین رفت.

‌یعنی کثرت، کیفیت را کاهش داد.

به نوعی. یک دلیل دیگر هم شهرنشینی و مهاجرت بود. این دو دلیل باعث شد محبوبیت دانشگاه بین مردم به خاطر مشکلات اقتصاد و معیشت کاهش پیدا کند.

‌و همین باعث می‌شود دانشجو میل کمتری به جنبش سیاسی داشته باشد؟

بله، البته این مخصوص ایران نیست و شاید در همه دنیا همین باشد. در اروپا هم جنبش‌های دانشجویی دیگر قداست و بُرندگی و محبوبیت سابق را ندارند. البته آنها در کل در حرکات نمادین و اعتراضی موفق‌تر هستند؛ چون مشکل معیشتی کمتری دارند.

‌خیلی می‌شنویم که به دانشجویان ایرانی می‌گویند خودت را درگیر فعالیت‌های سیاسی دانشگاه نکن. دَرسَت را بخوان و زندگی را دودستی بچسب. به‌عنوان تاریخ‌پژوه و استاد دانشگاه در‌این‌باره چه نظری دارید؟

خطاب به این دسته افراد با این توصیه‌ها می‌گویم: ما در فلسفه سیاسی یک بحث علت و معلولی داریم که هر معلولی به خاطر علتی است که خود آن علت هم دوباره معلول چیز دیگری است.؛ بنابراین این رابطه علت و معلولی مثل زنجیره به هم پیوند خورده است؛ بنابراین آن چیزی که اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد، شناسایی دقیق این علت‌ها و معلول‌هاست.

‌و رسیدن به علت‌العلل.

آن که خیلی افسانه‌ای و اتوپیاگونه است؛ اما جنبش دانشجویی ما امروز جنبش در سایه است. دانشجو اساسا درگیر مسئله معیشت و اقتصاد شده و لازم است دغدغه‌های این‌چنینی او را به تحرک وا‌دارد. حس نابرابری و تعارض اجتماعی دانشجو را به جنبش وا‌می‌دارد؛ اما الان می‌بینید که جنبش دانشجویی ما مخصوص دانشجو نیست. زندگی سخت شده و جامعه مشکل معیشتی دارد؛ بنابراین می‌توانیم اسمش را بگذاریم جنبش جوانان و به افرادی که از این دست توصیه‌ها به جوانان می‌کنند، بگوییم خوب، پس بهانه‌ها را از این قشر بگیرید. من دارم با دانشجو زندگی می‌کنم. وقتی در کلاس درس ایستاده‌ام و حرف می‌زنم، 50 چشم ناامید به من نگاه می‌کنند که نه امید و آینده‌ای دارند و نه ازدواج و شغلی؛ بنابراین ما برای کاهش سطح اعتراض‌ها باید این موارد را کاهش بدهیم، نه اینکه بگوییم خودتان را بکشید کنار.

‌اساسا دانشجو مسئله فعلی حاکمیت نیست.

نگاه حکمرانی ما که نگاه به بیرون است. این رویکرد از لحاظ سیاسی اشتباه است. دانشجوی ما جوان فقیر‌شده‌ای است که چیزی برای از دست‌ دادن ندارد. هیچ تهدیدی روی او جواب نمی‌دهد؛ چون دیگر چه بلایی است که سر اینها نیامده باشد؟ اکثر دانشجویان احساس کاملا بی‌میلی به دانشگاه و کلاس درس دارند. از آن طرف هم که شغلی ندارند و می‌دانند به این زودی نخواهند داشت. اینها را ببینید، همین چیزهاست که مهم است.