|

رویارویی «رؤیای آمریکایی» با «محیط زیست» و «حقوق بشر»

غربی‌ها کمتر مصرف کنند، شرقی‌ها کمتر رؤیاپردازی کنند!

باوری ملی در ینگه دنیا که «آزادی» را زمینه‌ساز دستاوردهای دربرگیرنده کامیابی و پیروزی می‌داند، «رؤیای آمریکایی» نام نهاده‌اند.

غربی‌ها کمتر مصرف کنند، شرقی‌ها کمتر  رؤیاپردازی کنند!

حنیف‌رضا گلزار-کنشگر محیط زیست و منابع طبیعی: باوری ملی در ینگه دنیا که «آزادی» را زمینه‌ساز دستاوردهای دربرگیرنده کامیابی و پیروزی می‌داند، «رؤیای آمریکایی» نام نهاده‌اند. این نگرش ملی کوتاه و گویا می‌گوید زندگی هر انسان باید با فرصت‌هایی که به او بر بنیان توانمندی‌ها یا کامروایی‌‌هایش و بدون نگاه به «طبقه اجتماعی» یا ویژگی‌های زاده‌‌شدنش داده می‌شود، بهتر شود. اگرچه «رؤیای آمریکایی» نخستین بار در سال 1931 و از سوی «جان تراسلو آدامز» در کتاب «حماسه آمریکا» ساخته و پرداخته شد، ولی بی‌گمان بزرگنمایی و پافشاری بر بی‌جایگاهی «طبقه اجتماعی» هر فرد برای دستیابی به این رؤیای شیرین به‌ویژه در دوران جنگ سرد را می‌توان در راستای همان رویارویی تاریخی‌–‌سیاسی کاپیتالیسم‌-‌کمونیسم ریشه‌یابی کرد. به هر روی، رؤیای زندگی دلچسب آمریکایی باید در برابر شیوه زندگی سخت و فرساینده مردم در ساختارهای کمونیستی به رخ کشیده می‌شد.

ریشه‌های رؤیای آمریکایی را باید در «اعلامیه استقلال ایالات متحده» جست؛ آنجا که چنین بیان می‌شود: «همه انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند» و اینکه «آفریدگارشان حقوق سلب‌ناشدنی معینی به آنها اعطا کرده‌ است که حق زندگی، آزادی و جست‌وجوی خوشبختی از‌جمله آنهاست». از «حق آزادی» که خود از نگاه ما شرقی‌ها داستانی به درازای هزار و یک شب دارد و مثنوی هفتاد‌من کاغذ که بگذریم، «حق زندگی» و «جست‌وجوی خوشبختی» به شیوه و روشی که آمریکا به نمایندگی از «نظام سرمایه‌داری» آن شیوه را نه‌تنها برای مردم این کشور بلکه برای همه مردم جهان پیشنهاد می‌کند، دستیابی به «خوشبختی» امروز و پایداری ‌«زندگی» فردا را برای گونه ما با چالشی جدی روبه‌رو کرده است. الگویی از «خوشبختی» که مردم جهان برای دست‌یافتن به آن باید تا جان دارند کار کنند، بخرند و مصرف کنند تا این چرخه خرید و فروش، هم چرخ‌های بهره‌کشی از «منابع طبیعی» و هم چرخ‌های«تولید» را تندتر از گذشته بچرخاند. «‌رؤیای آمریکایی» که خیلی‌ها از «ابنای بشر» در پی دست‌یافتن به آن‌اند، در همین فراز کوتاه گویا می‌شود و نمود می‌یابد؛ «بیشتر کار کنید، بیشتر مصرف کنید، پس از آن باز هم بیشتر کار کنید و بیشتر مصرف کنید، بیشتر و بیشتر بخرید تا ما بیشتر و بیشتر تولید کنیم و بیشتر و بیشتر ثروت و سرمایه بیافرینیم».

برج و باروی کاخ «رؤیای آمریکایی» آنچنان برای خودِ سازندگان این کاخ رؤیایی بلند و استوار می‌نمود که «جسیکا متیو»، رئیس پیشین بنیاد کارنگی در سال 2015، در یادداشتی در روزنامه «نیویورک ریویو آو بوکز» درباره مسئولیت‌پذیری تاریخی آمریکا در برابر مردم جهان چنین نوشت: «سهم و کمک شایان آمریکا در کمک به امنیت جهانی، رشد اقتصادی جهان، آزادی و رفاه انسان‌ها مثل روز روشن است و آن‌قدر آشکارا به سوی دیگران سرازیر می‌شود و منافع دیگران را به همراه دارد که مردم آمریکا از دیرباز به این باور رسیده‌اند که آمریکا کشوری ‌تافته جدابافته است. در دنیایی که همه کشورها به‌شدت به دنبال منافع ملی خود هستند، این آمریکاست که به تنهایی می‌کوشد تا اصول ارزشی جهان را بالا ببرد». این تنها خانم «متیو» نبود که این‌گونه گشاده‌دست از مهرورزی دولت و کشورش به جهانیان می‌گفت. «هانس یوآخیم مورگنتا» نیز که از او در جایگاه بنیان‌گذار «نظریه روابط بین‌الملل واقع‌گرا» در ایالات متحده و همچنین «پدر دانش سیاست خارجی در نیمه دوم سده بیستم» و اندیشمندی باورمند به برتری «منافع ملی» در سیاست خارجی نام می‌برند، پیش‌تر و در سال 1964 در بیان دیدگاه‌ها و روش‌های سرشار از انسان‌دوستی آمریکایی چنین گفته بود: «ایالات متحده در عرصه روابط بین‌الملل اهداف متعالی را دنبال می‌کند و به دنبال آن است که صلح و آزادی را در داخل و اقصی‌نقاط عالم مستقر کند».

آن هنگام که رئیس پیشین بنیاد کارنگی و بنیان‌گذار «نظریه روابط بین‌الملل واقع‌گرا» چنین گشاده‌دست درباره خدمت‌های آمریکا به جهانیان می‌نوشتند، فراموش کرده بودند که این کدام کشور بود که بمب‌های اتمی را برای نخستین بر سر انسان‌ها فروریخت. آنها فراموش کرده بودند که کشورشان در ویتنام و خلیج خوک‌ها چه کرده بود. آنها هنگامی که از گسیل بزرگ‌منشانه «آزادی» و «دموکراسی» از سوی دولتمردان آمریکا به سوی جهانیان می‌گفتند، بر آنچه روز 28 مرداد سال 1332 در تهران گذشته بود، چشم بسته بودند. آنگاه که آنها و دیگر همگنانشان از مسئولیت تاریخی آمریکا برای گسترش «حقوق بشر» می‌گفتند و از رخداد 11 سپتامبر سال 2001 نماد تروریسم بین‌الملل می‌ساختند، از یاد برده بودند که تنها 28 سال پیش‌تر، کشورشان در 11 سپتامبر سال 1973، دولت دموکرات «سالوادور آلنده» را در شیلی سرنگون کرده بود تا مسیر را برای دیکتاتوری «آگوستو پینوشه» هموار کند. خانم «میتو» و آقای «مورگنتا» همچنین فراموش کرده بودند که دولت آمریکا حتی نام بزرگ‌مردی همچون «نلسون ماندلا» را از سال 1988 تا 2008 در لیست سیاه تروریست‌ها قرار داده بود و باز فراموش کرده بودند که «پرزیدنت ریگان»، بر مبنای گزارش پنتاگون، از آپارتاید آفریقای جنوبی پشتیبانی و کشته‌شدن و به خاک و خون کشیدن بیش از یک‌و‌نیم میلیون نفر انسان بی‌گناه را زمینه‌سازی کرده بود. اشتباه نکنید! هدف این یادداشت پافشاری یا گسترش آمریکاستیزی یا غرب‌هراسی و شرق‌هراسی نیست. نگارنده این یادداشت هم همچون بسیاری دیگر از هم‌میهنان این‌گونه می‌اندیشد که با پشتوانه و دستاویز همان «نظریه روابط بین‌الملل واقع‌گرا»، باید پیوند‌ها با همه کشور‌های جهان و همچنین پیوند با ایالات متحده را تنها و تنها بر پایه‌های همان «منافع ملی» بیان‌شده در دیدگاه «مورگنتا» پی‌ریزی کرد. خیلی سنگین و دردآور است –بیشتر تلنگر است- که همچنان اندیشمندان و سیاست‌مداران غربی و از‌جمله «پدر دانش سیاست خارجی در نیمه دوم سده بیستم» به ما شرقی‌ها این‌گونه می‌نگرند و درباره ما چنین می‌اندیشند که‌ «‌دولتمردان خاورمیانه، رؤیایی فکر می‌کنند و علمی نمی‌اندیشند و از این جهت در نظریه موازنه قدرت، مفهوم منافع ملی را محور اصلی مباحث خود قرار نمی‌دهند».

دوباره یادآور می‌شوم که آرنگ نویسنده از بیان و بازخوانی کژی‌های آمریکایی‌ها، هرگز پافشاری بر غرب‌ستیزی یا پشتیبانی از شرق‌گرایی نیست. آرنگ این یادداشت تنها بازخوانی کارنامه و یادآوری چند نمونه کوچک از «سیاست‌های عمل‌گرایانه» آمریکاست. هدف، بیان و جست‌وجوی پاسخ برای این پرسش است؛ «دولتی که همه نگرانی و برنامه‌اش این بود تا «امنیت، رشد اقتصادی، صلح، آزادی، رفاه و حقوق بشر» را برای همه مردم جهان به ارمغان بیاورد، چطور شد لکه‌های ننگینی بر پیشانی بشریت به نام «دولت اسلامی عراق و شام» و پیش‌تر از آن «طالبانیسم» را پرورده و به جهانیان پیشکش کرد؟».

تاریخ می‌گوید همین صد سالی که آمریکا در جایگاه ابرقدرت جهان سر برآورد و حکمران و کدخدای کره زمین شد، مانند همه کدخداهای محلی دیگر، اصل هفتم قانون اساسی در قلعه حیوانات را پایمال کرد؛ چرا‌که کارنامه آمریکایی‌ها می‌گوید اگرچه همه مردم جهان با هم برابرند، ولی گویا گروهی کوچک برابرترند!

آمریکا اگرچه مهد دانش و فناوری است و‌ نمی‌توان خدمتی را که این کشور به جهان دانش و پژوهش کرد، نادیده انگاشت یا دست‌کم گرفت، ولی شاید دانستن و آشنا‌شدن با دیدگاه‌های انسانی قاضی ارشد دیوان عالی آمریکا، «جوزف استوری»، درباره کشتار گروهی بومیان و سرخ‌پوستان آمریکا برای خوانندگان این یادداشت جالب باشد که می‌گفت: «این تنها حکمت خداوندی! بود که موجب سر‌به‌نیستی و ناپدید‌شدن بومیان آمریکا شده است. درست به همان منوال که برگ‌های خزان‌زده پاییزی از درختان فرو می‌ریزند، بومیان آمریکا نیز این‌گونه از بین رفته‌اند!». از ژرفای چنین اندیشه و روشی به جایگاه انسان، «‌امنیت، رشد اقتصادی، صلح، آزادی، رفاه و حقوق بشر» می‌تواند زاده شود؟

به «‌رؤیای آمریکایی» باز‌می‌گردیم. دستاورد این اندیشگاه بیشتر اقتصادی این شده که امروز با اینکه سراسر ایالات متحده آمریکا تنها میزبان چهار درصد از جمعیت انسان‌های زنده کره زمین است، ولی با ناباوری همین جمعیت چهار‌درصدی نزدیک به 35 درصد از همه اندوخته‌های انرژی کره زمین را مصرف می‌کنند و سهم 96 درصد دیگر از همه جمعیت زمین تنها 65 درصد دیگر از همه انرژی‌ای که آمریکا در حال حاضر توان و تکنولوژی جذب و به‌کار‌گیری آن را ندارد، است. آمریکا و دستاوردهایش امروز پرچم‌دار بهره‌کشی از منابع طبیعی، آلودگی محیط زیست و برده‌داری نوین است. البته نباید و نمی‌توان این حقیقت تلخ را نادیده گرفت که امروز همه آن 96 درصد از انسان‌های غیر‌آمریکایی نیز در آرزوی دست‌یافتن به «رؤیای آمریکایی» شب و روز را سپری می‌کنند؛ گروهی دانسته و برنامه‌ریزی‌شده و گروهی بیشتر نادانسته ولی باز هم برنامه‌ریزی‌شده. پروفسور «ریچارد فولتز»، از دپارتمان مطالعات دین در دانشگاه کونکوردیای کانادا، درباره دلبستگی و شتاب ملت‌های جهان برای دستیابی به «رؤیای آمریکایی» چنین می‌نویسد: «صنعتی‌شدن سریع کشور‌های غربی از طریق بهره‌برداری نیندیشیده و کوته‌بینانه از منابع طبیعی ممکن شده است، اما باید تصدیق کرد که صرف‌نظر از ادعاهای رهبران جهان، هیچ ملتی در جهان امروز نیست که مشتاق پیروی از همین الگوی توسعه غربی نباشد». او در ادامه می‌آورد: «من موافق نیستم که کشورهای درحال‌توسعه به میدان پیروی از این مدل غربی کشانده شده‌اند. در‌واقع بسیاری از کشورها حتی با شتابی بیشتر به درون همین نوع از بهره‌کشی ناپایدار از منابع طبیعی که اغلب با آداب و رسوم سنتی که آنها را برای قرن‌ها آماده زندگی در محیط زیست خود کرده بود، تضاد دارد و آنها را نادیده می‌گیرد، شیرجه زده‌اند». «ریچارد فولتز»، پس از بیان این دلبستگی و انگیزه دولت‌ها و مردم جهان برای پیوستن به «رؤیای آمریکایی»، پرده از یک حقیقت تلخ بر‌می‌دارد و آن حقیقت چیزی نیست جز اینکه «این یک واقعیت فیزیکی است که زمین نمی‌تواند یک شیوه توسعه غربی را در سراسر جهان تاب بیاورد». او در ادامه می‌گوید: «شیوه زندگی آمریکایی تنها به این دلیل ممکن است که فقط چهار درصد جمعیت جهان، مدیریت مصرف 35 درصد از منابع سیاره زمین را در اختیار دارند. اگر بنا بود آمریکایی‌ها متناسب با جمعیت کشورشان از منابع زمین بهره‌مند می‌شدند، دیگر شیوه زندگی آمریکایی وجود نمی‌داشت و به همین ترتیب برای کل جمعیت جهان ناممکن است که با سرعت آمریکایی‌ها منابع زمین را مصرف کنند». او برآورد می‌کند که اگر بنا باشد چنین شود، یعنی شیوه زندگی آمریکایی جهان‌گیر شود، به هفت سیاره دیگر نیاز خواهیم داشت. «یوال نوح هراری» نیز درباره این اشتیاق مردم جهان برای در پیش گرفتن شیوه زندگی آمریکایی، چنین هشدار می‌دهد: «امروز یک میلیارد چینی و یک میلیارد هندی می‌خواهند مثل آمریکایی‌ها زندگی کنند و هر گامی که زاغه‌نشین‌های دهلی را به رؤیای آمریکایی نزدیک‌تر می‌کند، سیاره هم یک قدم به لبه پرتگاه نزدیک‌تر می‌شود». دادگری درباره اینکه آیا مردم جهان «حق» دارند رؤیای دست‌یافتن به شیوه زندگی آمریکایی را که خود در پی‌ریزی آن هیچ نقشی نداشتند، در سر بپرورانند از یک سو و از سوی دیگر اینکه آیا آن گروه چهار‌درصدی «حق» دارند به تنهایی 35 درصد اندوخته‌های انرژی زمین را به کام خود بکشند چون آفریننده تکنولوژی و پیشران دانش هستند، دشوار است. بااین‌حال، آنچه در این دادرسی فلسفیِ دشوار آشکار است، همان بیان «ریچارد فولتز» است که پیشنهاد کرده بود همسان زندگی‌کردن همه مردم دنیا یا به بیان دیگر همه‌گیر‌شدن «‌رؤیای آمریکایی»، نیاز به هفت برابر شدن اندوخته‌های ماده و انرژی دارد و نیاز به بیان و بازگفت ندارد که این برآورد، امروز دست‌نیافتنی است. «ریچارد فولتز» برای برون‌رفت از این ابر‌چالش محیط‌زیستی، راهکاری هم پیشنهاد می‌کند؛ او می‌گوید: «اگر بر آن باشیم که به شیوه زندگی پایداری دست پیدا کنیم که ضامن باقی‌ماندن بخشی از منابع زمین برای نسل‌های آینده باشد، غربی‌ها باید بیاموزند با امکانات کمتری زندگی کنند و غیر‌غربی‌ها نیز باید خیال زندگی به شیوه امروزین غربی‌ها را رها کنند».

دادگری درباره این راهکار و پیشنهاد «فولتز» برای رهایی و پایداری آینده زمین و رستگاری زمینیان، بر این بنیان را که «غربی‌ها کمتر مصرف کنند و شرقی‌ها کمتر رؤیاپردازی کنند»، بر دوش خواننده این یادداشت می‌گذارم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها