|

نگاهی به فیلم «بلوط کهنسال» ساخته کن لوچ

فراموش‌شدگان

«بلوط کهنسال» واپسین فیلم کارگردان ۸۷ساله انگلیسی در امتداد سینمای نقد اجتماعی او است. سینمایی که بیش از هفت دهه است پیگیرانه در آن کار می‌کند. لوچ در کنار فیلم‌ساز هم‌وطنش مایک لی از مهم‌ترین صداهای سینمایی چپ‌گرای نقد اجتماعی اروپای معاصر است. کن لوچ اگرچه عمیقا متأثر از نئورئالیسم ایتالیایی است در عین‌ حال آثارش ابعاد جدید و معاصری به این سبک می‌بخشد. سینمای او سینمای مطرودان، حاشیه‌نشین‌ها، فراموش‌شدگان و در بلوط کهنسال، مهاجران و جلای وطن کردگان است.

فراموش‌شدگان

حسام نصیری: «بلوط کهنسال» واپسین فیلم کارگردان ۸۷ساله انگلیسی در امتداد سینمای نقد اجتماعی او است. سینمایی که بیش از هفت دهه است پیگیرانه در آن کار می‌کند. لوچ در کنار فیلم‌ساز هم‌وطنش مایک لی از مهم‌ترین صداهای سینمایی چپ‌گرای نقد اجتماعی اروپای معاصر است. کن لوچ اگرچه عمیقا متأثر از نئورئالیسم ایتالیایی است در عین‌ حال آثارش ابعاد جدید و معاصری به این سبک می‌بخشد. سینمای او سینمای مطرودان، حاشیه‌نشین‌ها، فراموش‌شدگان و در بلوط کهنسال، مهاجران و جلای وطن کردگان است.

داستان تی‌جی بالانتین،‌ صاحب میخانه‌ای به نام «بلوط کهنسال» در منطقه دورهام در شمال انگلستان. منطقه‌ای که سابقا ساکنانش مشغول به کار در معدن بوده‌اند، اما به‌تدریج و به دنبال سیاست‌های اصلاح اقتصادی تاچر در دهه ۱۹۸۰ و دولت‌های بعدی در دهه ۱۹۹۰ مشاغل‌شان را از دست می‌دهند. حالا اجتماع آنها جامعه‌ای فقیر و تهیدست است و تنها سرگرمی مردان میانسال جمع‌شدن در میخانه تی‌جی و مرور خاطرات و مرارت‌های گذشته‌. تا اینکه گروهی از مهاجران سوری برای اسکان به این منطقه فرستاده می‌شوند و فیلم به تعارض و تقابل بومیان منطقه با مهاجران مسلمان می‌پردازد. «بلوط کهنسال»، به سیاق سینمای متعهدانه لوچ، به‌زعم ژولیا کریستوا، سینمای امر کریه (Abjection) است. اگر در فیلم‌های پیشین لوچ این امر کریه، کارگران، کشاورزان و طبقات فرودست‌اند که به‌واسطه سیاست‌های طبقاتی و اقتصادی به حاشیه رانده شده و فراموش می‌شوند، در بلوط کهنسال، لوچ مهاجران سوری را به‌عنوان امر کریه سیاست‌های نئولیبرال اروپای معاصر به تصویر می‌کشد. مطرودان و حذف‌شدگانی که به‌واسطه فرهنگ و آداب متمایزشان با فرهنگ غالب بریتانیا، به منطقه‌ای دور‌افتاده و در‌ حال ویرانی تبعید می‌شوند. مهاجران به‌زعم کریستوا، همان دیگریِ متفاوت و غریبی‌اند که به دلیل اخلاقیات و فرهنگ‌شان، از سوی غربی‌ها، مانند لکه‌ای آلوده‌کننده کنار گذاشته می‌شوند. آنها جایی در مرکز و در میان انگلیسی‌های مرفه و طبقات سطح بالا ندارند؛ بنابراین باید در کنار دیگر آلودگان و دیگر مظاهر امر کریه، یعنی فرودستان و کارگران بی‌کار زندگی کنند. اما لوچ آگاه است که به دام سیاست فرهنگی باب روزِ اروپا، یعنی تقابل خود و دیگری و فروکاستن دیگری به قربانی‌ای نیازمند ترحم و شفقت فرونغلتد. مهاجران، یا همان دیگری، در مقام زائده‌ای که تنها موجب بیدارشدن احساس عذاب وجدان در اروپایی سفیدپوست می‌شود و اروپایی در مقام «خود» برای تسلای خاطر خویش و تسکین احساس عذاب وجدانش به آنها در مقام بخت‌برگشتگان ابدی یاری می‌رساند. این مضمونی است که سینمای معاصر اروپا، به‌عنوان ژستی اخلاقی همواره به آن رجوع می‌کند.

اما در بلوط کهنسال، دیگری در مقام قربانی به نمایش در‌نمی‌آید، بلکه حتی شخصیت یارا، دختر سوری که به زبان انگلیسی صحبت می‌کند، واجد عاملیت و سوبژکتیویته‌ای است که او را از دیگر شخصیت‌های انگلیسی هم متمایز می‌کند. او واجد اعتمادبه‌نفس است و با اقتدار و بدون مظلوم‌نمایی درصدد گرفتن حق خویش از انگلیسی‌های سفیدپوست است. اگرچه لوچ به ظرافت نشان می‌دهد که چگونه خودِ انگلیسی‌های فراموش‌شده از سوی دولت، آنهایی که برای مرکز همان دیگری یا امر کریه کنار گذاشته شده‌اند، درصدد تبدیل سوری‌های پناهنده به امر کریه‌اند؛ بنابراین تمام تلاششان را می‌کنند تا از ادغام آنها در جامعه خود جلوگیری کنند. اما شخصیت یارا که انتخاب نامش نیز گویای سوژگی او است، مقتدرتر از آن است که این بازی را بپذیرد. او در ابتدا به یاری تی‌جی می‌آید. مرد سلیم‌النفس اما شکست‌خورده در زندگی شخصی که حتی یک بار تصمیم به خودکشی گرفته بود. به‌ تدریج این تی‌جی شخصیت اصلی فیلم است که به ابژه کمک و دستگیری تبدیل می‌شود. او قادر می‌شود گذشته خویش را حل‌وفصل کند و با آن به آشتی برسد. سازشی که با کمک یارا و برانگیختن شور زندگی در او میسر می‌شود.

اتاق پشتی میخانه‌اش که سال‌هاست بسته مانده، به یمن یارا پس از سال‌ها باز می‌شود. فضایی که مظهر گذشته خوش تی‌جی و آن جامعه است. فضایی که در آن اعضای جامعه به همبستگی می‌رسند. اجتماع (Community) برای کن لوچ نقطه مقابل دولت است. مناسبات حاکم بر اجتماع دورهام و بی‌اعتنا به مناسبات دولت شکل می‌گیرد. تی‌جی اتاق پشتی را از نو سامان می‌دهد. در آنجا به شکل منظم و همیاری اعضای جامعه گردهمایی‌هایی با صرف غذا برگزار می‌شود. غذا‌خوردن گروهی برای کن لوچ مقدمه‌ای برای رسیدن به همبستگی اجتماعی است. جایی که اعضای اجتماع بدون توجه به خود و دیگری و تفاوت‌های فرهنگی، اعتقادی و نژادی‌شان گرد هم جمع می‌شوند. اجتماع واحد مازادی است که کن لوچ آن را به‌عنوان کنشی سیاسی ارج می‌نهد. حالا تی‌جی قادر است به زندگی تهی و پوچ خود معنا و هدفی مشخص ببخشد. آن پوچی و بی‌معنایی که در میان هم‌نسلانش مشترک است. آنها اوقات خود را با جمع‌شدن در میخانه و ردوبدل‌کردن حرف‌های مبتذل و شایعات سخیف سپری می‌کنند. تقاضای آنها از تی‌جی برای راه‌انداختن فضای پشتی میخانه صرفا به قصد به دست آوردن فضایی بزرگ‌تر برای جمع‌کردن آدم‌هایی شبیه خود است. تی‌جی آشکارا در جست‌وجوی معنابخشیدن به زندگی تهی خود است و در ابتدای فیلم هم که تلاش او برای اقامت‌دادن پناهندگان را شاهدیم، علاقه‌ای به حضور در جمع آنها ندارد. او مایل نیست نقش بازنده و مطرود را بپذیرد؛ نقشی مشابه هم‌نسلانش. در‌ عین ‌حال، توانی برای معنابخشیدن به زندگی‌اش هم ندارد. اما در نهایت درمی‌یابد که همراهی و معاشرت با سوری‌ها، مراسم مشترک غذاخوردن و به تعبیر امانوئل لویناس، پروای دیگری را داشتن، بدون فروغلتیدن در رابطه خود و دیگری، همان معنای زندگی است. همان همبستگی اجتماعی و شانه‌به‌شانه همدیگر راه‌رفتن، تسلی‌بخشیدن و هم‌زمان تسلی‌دیدن و احساس همدلی جمعی است که جامعه‌ سرد، دل‌مرده و طرد‌شده دورهام را زنده می‌کند و این ممکن نیست مگر با واژگون‌کردن روش خود-دیگری. روشی که یارا با کنش‌های مؤمنانه‌اش آن را فرو می‌پاشاند و این دقیقا نقطه تمایز «بلوط کهنسال» با اخلاقیات مزورانه باب روز اروپای معاصر است و البته تفاوت بنیادین کن لوچ با فیلم‌سازانی است که «قربانی‌نمایی» مهاجران را تنها راه همدردی و نه همدلی با آنها می‌دانند.