رویارویی افزایش جمعیت و منابع در دسترس از دید ابوریحان بیرونی و توماس مالتوس
افزایش جمعیت و آینده محیط زیست
بیگمان «ابوریحان بیرونی»، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند ایرانی که از او در جایگاه «پدر انسانشناسی» نام میبرند، نخستین دانشمندی بود که نزدیک به 900 سال پیش از «چارلز داروین» و «آلفرد والاس» به بنیانهای «فرگشت» گونهها و همچنین 800 سال پیش از «توماس مالتوس» به واکاوی همبستگی میان «افزایش جمعیت» و «منابع» در دسترس گونهها پرداخت.
حنیفرضا گلزار-والاس و مالتوس: بیگمان «ابوریحان بیرونی»، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند ایرانی که از او در جایگاه «پدر انسانشناسی» نام میبرند، نخستین دانشمندی بود که نزدیک به 900 سال پیش از «چارلز داروین» و «آلفرد والاس» به بنیانهای «فرگشت» گونهها و همچنین 800 سال پیش از «توماس مالتوس» به واکاوی همبستگی میان «افزایش جمعیت» و «منابع» در دسترس گونهها پرداخت. «بیرونی» در گفتار 47 کتاب «تحقیق مال الهند» درباره آن چیزی که چندین سده پس از او از زبان داروین و والاس «فرگشت» یا «تکامل» و «انتخاب طبیعی» نامیده شد و چنان اثری بر دانش طبیعی و در گامی دیگر بر «علوم انسانی» نهاد که از آن در جایگاه «دومین سیلی نواختهشده به گوش بشریت» نام میبرند، چنین نوشت؛ «هنگامی که گروهی از گیاهان یا جانوران دیگر تغییری در ساختمانشان رخ ندهد و گونه ویژه نامیرایی را به وجود آورند، اگر یکایک اعضای این گونهها به جای آنکه به دنیا بیایند و سپس از بین بروند، تنها به زاد و ولد بپردازند و چندین بار چندین موجود همانند خود را به وجود آورند، به زودی تمام دنیا از همان یک گونه گیاهی یا جانوری پر خواهد شد و آنها هر قلمرویی که بیابند تسخیر خواهند کرد» و در ادامه چنین مینویسد که «حیات جهان بستگی به دانهافشانی و زاد و ولد دارد. با گذشت زمان هر دوی این فرایندها افزایش مییابند. این افزایش نامحدود است، حال آنکه جهان محدود است» آشکار است که در همین دو جمله که بیش از هشت سده از بیان آن میگذرد، به روشنی میتوان هر دو اندیشکده «مالتوس» و «داروین - والاس» را دریافت. «بیرونی» با بیانی استوار پا را از این هم فراتر گذاشته و به «برابری زیستی» در جایگاه یکی از گزارههایی که امروز و به تازگی در دانشگاههای غرب بدان پرداخته میشود میپردازد و میگوید؛ «در تمام شرایط، رویکرد طبیعت در مورد همه –گونهها - یکسان است. طبیعت اجازه نابودی برگ و میوه را میدهد و بدین طریق جلوی آنها را برای تولید آنچه هدف نهایی است میگیرد. طبیعت آنها را نابود میکند تا جایی برای دیگران باز نماید»! اینها جستارها و پرسمانهایی نیستند که پژوهشگران در زمینه «فرگشت»، بتوانند به آسانی بر آنها چشم بربندند و از کنارشان بگذرند. افسونگریهای «بیرونی» درباره لگامزدن بر افزایش جمعیت از سوی «منابع» در دسترس، از اینها هم گذشته و در گامی فراتر گزاره «انتخاب طبیعی» را هم به روشنی بیان میدارد و میگوید که؛ «پس اگر جمعیت زمین زیاده از حد شود، حاکم زمین که توجه بیکران او در هر ذره عالم نمودار است، پیغمبری میفرستد تا جمعیت زیاد را کاهش دهد و آنچه فاسد است از میان بردارد...». نشانههای آشکاری از گسترده دانش طبیعی و دیدگاههای «بیرونی» بر آنچه که امروز از آن با نام «اصلاح نژاد» نام برده میشود را نیز میتوان در بخشی دیگر از «تحقیق مال الهند» یافت، آنجا که بیرونی چیرگی و آگاهی خود بر «بِهگزینی» و «جانورشناسی» و «باغداری» و پرورش درختان را بیش از هشت سده پیش اینگونه به رخ میکشد؛ «کشاورز، کشت خود را بر میگزیند و آنچه که نمیخواهد را ریشهکن میکند. جنگلدار -باغبان- شاخههایی که به نظرش برگزیده هستند را نگاه میدارد و سایر شاخهها را میبُرد. زنبورها افرادی از گروه را که تنها میخورند ولی کاری برای کندویشان نمیکنند، میکشند». با این همه که گفته شد به نظر جهانِ دانش، بیدادی بس بزرگ را نسبت به این دانشمند ایرانی روا داشته است چراکه «بیرونی» را باید بیگمان بنیانگذار اندیشگاه «فرگشت»، «بهنژادی» و «جمعیتشناسی» نیز دانست.
«توماس مالتوس»؛ اندیشمند نادرست شناختهشده!
اگر جایگاه «بیرونی» در پهنه دانش امروز و بهویژه در گرایشهای نامبرده کمتر شناخته شده است، بیگمان جایگاه «مالتوس» که پس از «دوران روشنگری» در اروپای سرازیرشده به سمت نوسازی سر برآورد، بد شناخته شده است. «توماس مالتوس» اقتصاددان انگلیسی و دارنده «نظریه رانت»، در ادامه دیدگاههای «بیرونی» و 800 سال پس از او، به واکاوی بین وابستگی گزاره «جمعیت» با «منابع» پرداخت. اینکه آیا او «تحقیق مال الهند» را خوانده باشد باورپذیر نیست ولی به هر روی او در جایگاه استاد دانشگاه هیلبری انگلستان، دیدگاهها و نگرشهای جمعیتشناسی خود را در سال 1798 و در کتابی به نام «رسالهای درباره مبانی جمعیت» منتشر کرد و در این کتاب بیان داشت که افزایش پیدرپی جمعیت، پیامدی مگر گسترش فقر و فلاکت در میان گروهی که کمترین دسترسی را به خوراک دارند نخواهد داشت. از دید «مالتوس» نرخ رشد جمعیت وابسته به خود جمعیت است. در پیِ این خود وابستگی، جمعیت با آهنگ نمایی (تصاعد هندسی) افزایش پیدا میکند ولی خوراک و دیگر نیازمندیها یا همان «منابع» در پی توان متناهی و کرانمند زمین، تنها با آهنگ خطی (تصاعد حسابی) رشد میکنند. بنابراین «جمعیت» و «منابع»، ناگزیر یک روز با یکدیگر برخورد خواهند کرد و کمبود «منابع»، رشد «جمعیت» را فروخواهد کاست. از این نقطه برخورد با نام «بحران مالتوسی» یا «تله جمعیت» یاد میشود. از دید «مالتوس» جمعیت انسان بیش از هر چیز وابسته به خوراک در دسترس اوست. او این دیدگاه را اینگونه بیان میداشت که «رشد جمعیت» تا آنجا پیش میرود که با «منابع غذایی» در دسترس برابری کند. هنگامی که این دسترسی کاهش یافت، جمعیت نیز کاهش مییابد تا خوراک برای همه و به اندازه مناسب در دسترس باشد و این چرخه ادامه خواهد داشت. مالتوس این چرخه افزایش و کاهش جمعیت در پی افزایش یا کاهش دسترسی به خوراک و «منابع» را «چرخه فلاکت» نامگذاری کرد. از دید او هنگامی که «جمعیت» از «منابع» فراتر میرود «چرخه فلاکت» به کار میافتد و جمعیت را کاهش میدهد.
«چارلز تراولین»؛ ناشاگردی که جایگاه استاد را فروکاست!
بر بنیان اندیشه و نگرش «مالتوس»، گزارههایی همچون گرسنگی، گسترش بیماریها و جنگها، همگی پیامدهای پیشیگرفتن جمعیت انسان بر فرایند تولید خوراک و فرآوردههای کشاورزی است. دیدگاههای «مالتوس» درباره افزایش جمعیت و آینده انسان و کره زمین، مانند هر اندیشه و نگرش دیگری و بهویژه پس از مرگ او با برداشتهای گوناگونی روبهرو شد. «چارلز تراولین»، که در کالج هیلبری از شاگردان «مالتوس» بود و به جایگاه فرمانداری کل ایرلند رسید، پس از آغاز «قحطی بزرگ ایرلند»، با پشتوانه دیدگاههای استاد خود، نایابی خوراک در ایرلند که امروز میدانیم پیآیندی از گسترش گونهای قارچ بیماریزا در سیبزمینی بود را «تأییدی الهی» بر دیدگاه استاد خود میدانست. «قحطی بزرگ ایرلند» که با نام «قحطی سیبزمینی» نیز شناخته شده است در بین سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۲ میلادی در کشور ایرلند رخ داد و در یک بازه هفتساله، بیش از یک میلیون نفر در پی گرسنگی و بیماری جان باختند. اگرچه کمکهای انساندوستانه کشورهای دیگر کمابیش به سوی ایرلند آشفته و واپاشیده رهسپار میشد ولی فرماندار کل، با برداشتهای نادرست خود از دیدگاههای «مالتوس»، نه تنها کشتیهایی را که برای رساندن خوراک به این سرزمین رهسپار شده بودند با نیروی دریایی توانمند انگلستان دور میکرد، بلکه گندم و جویی که دهقانان بومی در ایرلند میکاشتند را هم به انگلستان میفرستاد. «تراولین» همانند دیگر سیاستمداران انگلیسی چنین میاندیشید که رساندن کمک به مردم ایرلند «چرخه فلاکت» بیانشده از سوی استادش را به چالش میکشد. او تنها راه برونرفت از گرسنگی سراسری در ایرلند را این میدانست که مردم از گرسنگی بمیرند و برای اینکه به مردم نشان دهد باید از آمیزش جنسی دوری کنند تا جمعیت زیاد نشود، جسد مردگان را هم جمعآوری نمیکرد و چنین میاندیشید که به دنیا آوردن انسانی دیگر در زمانی که خوراکی برای خوردن در دسترس نیست، سرانجامی مگر مرگ بر اثر گرسنگی در خیابان ندارد. چگونگی برخورد «تراولین» در جایگاه یک مالتوسی، امروز این بدنامی را متوجه دیدگاه «مالتوس» کرده که او جنگ، گسترش بیماری یا گرسنگی برنامهریزیشده را در جایگاه ابزاری برای کاهش جمعیت پذیرفته و پیشنهاد میکرده ولی نگاهی به ریشههای دانش «میکروبیولوژی» میتواند این گزاره را آشکار کند که در روزگار «مالتوس» هنوز بسیاری از میکروبهای بیماریزا شناسایی نشده بودند و دانش «میکروبیولوژی» همانند امروز پیشرفت نکرده بود تا انسان از باکتریهای بیماریزا به شکل مهارشده برای گسترش بیماری در گروههای انسانی استفاده و در گفتمان امروزی «جنگ بیولوژیک» را برای کاهش جمعیت به کار گیرد. اگرچه «مارکوس ترنتیوس وارو»، در دوران روم باستان و دانشمند و فیلسوف ایرانی «پورِ سینا» درباره ریزجاندارانی که توان بیماریزایی دارند، در کتاب «قانون» و پس از او «زکریای رازی» دیگر دانشمند و شیمیدان ایرانی درباره ویروس «آبله» در کتاب «الحاوی» نوشته بودند؛ ولی دانش «میکروبیولوژی» کاربردی در سده 19 و سالها پس از درگذشت «مالتوس» و در پی تلاشها و یافتههای «لویی پاستور» بنیان نهاده شد. پس درمییابیم که «توماس مالتوس» نمیتوانست هیچ شناختی از میکروبیولوژی و کارکردهای آن در جایگاه یک «سلاح کشتار جمعی» داشته باشد. بنابراین میتوان دریافت که «مالتوس» این سه گزاره را نه در جایگاه راهکار برای کاهش برنامهریزیشده جمعیت؛ بلکه در جایگاه گزارههایی که اگر رخ بنمایند، خودبهخود جمعیت را کاهش میدهند، میشناساند. از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که جنایتهای «چارلز تراولین» در ایرلند بین سالهای 1852 تا 1845 رخ داده بود. این در حالی است که «مالتوس» 11 سال پیش از آغاز گرسنگی بزرگ در ایرلند، رخت از جهان فروبسته بود. بر این بنیان و در نگاهی دادورانه، همانطور که جنایتهای «لنین»، «استالین»، «مائو»، «چائوشسکو» و بسیاری دیگر از رهبرای کمونیست را نمیتوان بر گُرده «مارکس» یا «انگلس» نوشت یا اینکه پدیده «نازیسم» و «داروینیسم اجتماعی» را نمیتوان به حساب «چارلز داروین» واریز کرد، کارکرد «چارلز تراولین» در بحران ایرلند را هم نمیتوان و نباید برداشتی درست از دیدگاههای «مالتوس» برشمرد. اینکه اندیشمندی در دوران زندگی خود چه میگوید و چه مینویسد، با اینکه پس از مرگ او گروهی از این گفتهها و نوشتهها چه برداشتهایی میکنند، دو گزاره جدا هستند که خردورزان و اندیشمندان باید توان جداسازی و از هم گشایی آنها را داشته باشند.
افزایش جمعیت و آینده محیط زیست
بخش دوم؛ «توماس مالتوس» و قانون فقرای «الیزابت»/ «یارانه ندهید»، زمینه کارکردن را فراهم کنید! «مجلس عوام انگلستان» در سال 1832 و در راستای واکاوی کارکرد «قانون فقرا» که یادگاری از دوران پادشاهی الیزابت بود و از آن در جایگاه نخستین ساختار «مددکاری اجتماعی» در دنیای جدید نام برده میشود و همچنین برای ارزیابی کم و کاستهای آن قانون، کمیسیون سلطنتی ویژهای را بنیان نهاد. گزارش این کمیسیون در سال 1834 و چندین ماه پس از درگذشت «مالتوس»، نشر یافت و پادشاهی انگستان بر بنیان یافتهها و گزارشهای این کمیسیون پارهای از مواد قانونی «قانون فقرا» را بازنگری کرد. بنیان و ریشه بازنگری در «قانون فقرا»، برداشتی از نگرش «توماس مالتوس» بود که مانند همان گزینگویه چینی که میگفت «به جای دادن ماهی به فرد گرسنه، ماهیگیری را به او یاد بدهید» بود. پس از ویرایش «قانون فقرا»، کمکهای دولتی به ناتوانها و فرودستان جامعه بریتانیا کاهش یافت. بیگمان در نگاه نخست و سرسری، این کار بیدادگرانه و نامهربانانه مینماید و درخور سرزنش؛ ولی دستاورد پیرایش این قانون بر بنیان اندیشههای «توماس مالتوس» آن بود که در یک دوره کوتاه ششساله و بین سالهای 1831 تا 1847، فقر و تنگدستی در سراسر بریتانیا به 40 درصد کاهش یافت و این دستاورد کوچکی نبود. سرزنش و نافرمانی «مالتوس» از «قانون فقرا» که در جایگاه ساختار «مددکاری اجتماعی» در انگلستان آن روز رسیدگی به فرودستان را با استفاده از کمکهای دولتی یا همان چیزی که امروز از آن با نام پرداخت «یارانه»های دولتی نام میبریم، ریشهها و بنیانهای استواری داشت. «مالتوس» هرگز آنگونه که «مارکس» و «انگلس» گفته و نوشتهاند، با طبقه فرودستان جامعه دشمنی نداشت و در پی زدودن جامعه از این طبقه نبود؛ بلکه وارونه آن چیزی که نویسندگان «مانیفست کمونیست» میاندیشیدند، دیدگاه اگرچه خشن و خشک «مالتوس» در درازمدت بیشترین نیرورسانی و کمک را به این قشر پیشکش کرد. هم مالتوس و هم «مارکس» و «انگلس» چنین میاندیشیدند که فرودستان و مردم کمدرآمد جامعه از سوی فرادستان یا نخبگان، «استعمار» و «استثمار» میشوند؛ چراکه فرادستان و ثروتمندان همیشه تلاش میکنند تا سود خود را فراهم کنند و برای دستیابی به این هدف قیمت و هزینه «کارگری» را پایین میآورند. باوجوداین همراستایی بین این دو اندیشگاه فلسفی- اجتماعی، شاید آنچه را که زمینهساز رویارویی بسیار تند «مارکس» و «انگلس» با «مالتوس» درگذشته و ناتوان از پاسخ به این تاختوتازها بود، بتوان در راهکار این دو اندیشگاه فلسفی دریافت. «مارکس» و «انگلس» در پی همبستگی میان طبقه «کارگر» بودند تا «پرولتاریا» در برابر «بورژوا»ها صفآرایی کرده تا فرودستان از رهگذر «انقلاب»، حق فراموششده خود را از فرادستان بستانند؛ ولی «مالتوس» با به رسمیت شناختن «سرمایهداری» در جایگاه پیشران پیشرفت همه طبقهها، چنین میاندیشید که بالاآوردن جایگاه فرودستان جامعه از راه دستاندازی در بازار کار و نیز سازش میان ثروتمندان و دولتها برای اثرگذاشتن روی دستمزدها روی میدهد. «مالتوس» چنین میاندیشید که «قانون فقرا» هم پسندِ فرادستان سرمایهدار و هم پسندِ دولت یا نخبگان جامعه است؛ زیرا «قوانین فقرا» اثر برانگیزنده روی مقدار بالاتر زایش در میان طبقه کارگری دارد؛ بنابراین بهکاربستن «قانون فقرا» از سوی الیزابت با کمکهای اندک و روزمره یا بخور و نمیر دولتی، تنها به افزایش جمعیت طبقه کارگر و در پی آن فراهمساختن پایدار نیروی کار ارزان برای ثروتمندان کارخانهدار یا فراهمساختن سربازان کمهزینه برای نیروی نظامی و ارتشِ زیرِ کنترل دولت خواهد انجامید. «مالتوس» در جایگاه یک اقتصاددان، پولپاشی، پرداخت یارانه و کمکهای مالی دولتها به فرودستان را فرایندی برمیشمرد که طبقه فرودست و کمبرخوردار، بدون آگاهی از پیامدهای این روش آن را پذیرفته و به پیشواز آن میرود و «اقلیت فرادست» و «دولت»ها هم با گشادهدستی و ژست انساندوستی از آن در جایگاه ابزاری برای لگامزدن به «اکثریت فرودست» جامعه بهرهبرداری میکند. «مالتوس» چنین میاندیشید که پیایند این شیوه «فقیرپروری» در پی پرداخت «یارانه» یا همان «ماهی» آماده، تنها افزایش شمار جمعیت فرودستان، پایدارماندن طبقه فرودست و فراهمبودن همیشگی بازار کار از نیروهای کار تازهنفس را در پی خواهد داشت که برای پشتیبانی از شمار زیاد فرزندانشان ناچارند باز هم بیشتر و سختتر کار کنند؛ آنهم نه برای خود؛ بلکه برای طبقه فرادست و دولت! خردهگیریهای «توماس مالتوس» از «قانون فقرا» و یارانهپراکنی دولتی در میان فرودستان، روی دیگری هم داشت و آن این بود که «قانون فقرا»، فرودستان جامعه را زیر سلطه و قانونهای ستمگرانهای که در رویارویی با آزادیهای فردی است، درمیآورد.
«توماس مالتوس»؛ مکانیزاسیون، فرتیلاسیون و ترانس ژنیزاسیون
دیدگاه و نگرش مالتوس به پدید افزایش «جمعیت» و برخورد و رویارویی آن به «منابع» در روزگار خود نگرشی درست و نگرانکننده به شمار میرفت. فرای اینکه نگرشهای «مالتوس» از سوی افرادی مانند «تراولین» چگونه برداشت و به کار بسته شد و این برداشتها چه پیامدهایی برای بشریت و «فلسفه اخلاق محیط زیست» داشت، باید در نظر داشته باشیم که «مالتوس» این پیشبینی و نگرش را در میانه قرن 18 میلادی بیان کرده بود. از سوی دیگر این را نیز باید پذیرفت که دیدگاه «مالتوس» درباره پیوند و همبستگی میان شمار یک گونه با خوراک، همچنان در میان همه زیستمندان دیگر برقرار است؛ ولی انسان در مسیر پرفرازونشیب فرگشت خود، یک بار در پگاه تمدن و پس از پیروزی «انقلاب کشاورزی» و چندین بار دیگر در میانه سده 19 و همیشه با کمک افزایش دانش خود و بهکارگیری «مکانیزاسیون» و پس از آن «فرتیلاسیون» و امروزه «ترانس ژنیزاسیون»، نگذاشت تا پیش بینی «مالتوس» درباره پیشیگرفتن جمعیت از خوراک فراهمشده، درست از آب درآید. «انقلاب کشاورزی» که نزدیک به 10 هزار سال پیش نه در میان رودان عراق؛ بلکه در میان رودان ایلام و در میان دو رود «دویرج» و «میمه» پیروز شد، برای نخستین بار خوراک مازاد و برخوردار از ویژگی انبارداری در دسترس گونه انسان قرار داد. در پی این مازاد خوراک، رفتهرفته جمعیت افزایش و با دستیابی به ساختارهای اقتصادی، سیاسی، هنر و فلسفه، نخستین «تمدن»ها نیز بنیان نهاده شد. گونه انسان توانست با بهکاربردن توانمندیهای خردبنیان خود، بهویژه در دو سده گذشته که با رشد شتابناک جمعیت روبهرو بود، تا جای ممکن کمبود خوراک را جبران کند. یک بار با بهکارگیری «ماشین» در کشاورزی یا همان «مکانیزاسیون»، بار دیگر با بهکارگیری «دانش شیمی» در شیوه بهرهبرداری از خاک و کاربرد «کودهای شیمیایی» در کشاورزی یا همان «فرتیلاسیون» و بهتازگی هم که بار دیگر با اوج افزایش جمعیت و در پی آن کاهش چشمگیر خوراک روبهرو شده، با بهکارگیری دانش ژنتیک و «تراریخته» یا همان «ترانس ژنیزاسیون»! نباید این را هم فراموش کنیم که هر سه گزاره نام بردهشده که زمینه تولید فراوردههای کشاورزی را در گذر زمان فراهم ساختند، از گذشته دور تا امروز بر زمینه جنگلزدایی و افزایش زمینهای کشاورزی حاصلخیز استوار بودهاند. نخستین برداشتها و نگرشهای دانشبنیان برای رد قانون مالتوس به سال 1817 و روزگاری که «اندرسون» نوشت؛ «هر کس تنها نامی از کشاورزی شنیده باشد میداند هنگامی که کود حیوانی در خاک به کار رود به افزودن به باروری خاک میگراید» آغاز شد.