|

نگاهی اجمالی به آرای ژان لوک نانسی

اولویت تفاوت بر هویت

در میان متفکران فرانسوی معاصر، ژان لوک نانسی با وجود علاقه و دلبستگی ویژه‌اش به فرهنگ و تاریخ ایران، دیرتر در فضای فکری موجود مورد توجه قرار گرفت. اگرچه زنده‌یاد باقر پرهام بیش از دو دهه پیش، نوشته مشهور نانسی درباره عباس کیارستمی را به فارسی ترجمه کرد، کتابی که می‌توانست اشتیاق فضای فکری-فرهنگی آن دوره در معرفی آثار نانسی را برانگیزد،

 اولویت تفاوت بر هویت

حسام نصیری

در میان متفکران فرانسوی معاصر، ژان لوک نانسی با وجود علاقه و دلبستگی ویژه‌اش به فرهنگ و تاریخ ایران، دیرتر در فضای فکری موجود مورد توجه قرار گرفت. اگرچه زنده‌یاد باقر پرهام بیش از دو دهه پیش، نوشته مشهور نانسی درباره عباس کیارستمی را به فارسی ترجمه کرد، کتابی که می‌توانست اشتیاق فضای فکری-فرهنگی آن دوره در معرفی آثار نانسی را برانگیزد، اما آثار او به‌جز نوشته‌های فرعی‌اش تا همین چند سال گذشته به فارسی ترجمه نشد. شاید دلیلش سیطره فلسفه انتقادی بر فضای فکری ایران در اوایل دهه ۱۳۸۰ باشد که طبعا انتخابش در میان متفکران فرانسوی معاصر آلن بدیو و ژاک رانسیر بود که به سنت نظریه انتقادی و جریان چپ تعلق داشتند، تا نانسی‌ای که از دلِ سنت فلسفه هایدگری و سنت واسازی ژاک دریدا و فلسفه اخلاق امانوئل لویناس بیرون آمده بود و از‌این‌رو شاید باید در زمانه سیطره پست‌مدرنیسم در دهه ۱۳۷۰ ترجمه می‌شد، همپا با بودریار، لیوتار و دریدا که البته این آخری بیشتر بر زبان شفاهی حاکم بود تا عرصه فکر. اما نانسی همچون لویناس، با وجود اهمیت وافرشان در فلسفه قاره‌ای ۵۰ سال گذشته، چندان بخت‌یار نبود و حتی نوشته‌اش درباره عباس کیارستمی که (جدا از پیشگام‌بودنش در نگرش فلسفی به سینمای کیارستمی، همچنان از خواندنی‌ترین تفاسیر بر سینمای اوست) هم نتوانست سرآغازی بر معرفی به هنگام آثارش باشد. ژان لوک نانسی حقیقتاً فیلسوف و متفکر زمانه بود، نه صرفا به دلیل توسعه فلسفه ضد سوژه فرانسوی، بلکه در شهامتش در ریسک‌‌کردن فکری بر کار سینماگری همچون کلر دُنی که تا پیش از نوشته‌های نانسی چندان جدی گرفته نمی‌شد؛ آن‌هم در دوره سیطره گفتار فمینیستی بر مطالعات سینمایی و داوری‌های گاه عجولانه‌اش که حتی کلر دنی را به‌عنوان یک فیلم‌ساز زن، خارج از دایره فمینیسم قلمداد می‌کرد. اما نانسی نشان داد که پیوند دنی با فلسفه پیچیده‌تر از قرائت‌های رایج است. دنی در ترازی پدیدارشناسانه و با نقد ریشه‌ای تاریخ هنرِ دیداری غرب، به‌خصوص از رنسانس به بعد، آن را ذاتاً مردسالارانه و در جهت تضعیف شأن و موقعیت زن می‌دانست. از‌این‌رو به تعبیر نانسی، دنی با وانهادن و تضعیف وجوه دیداری مرسوم در سینما، بر حس‌ها و احساسات تازه‌ای مجال می‌داد که مهم‌ترینش حس لامسه، یا قدرت بساوایی (HAPTIC) تصاویر سینماتوگرافیک بود. تفسیر نانسی، آثار دنی را از زیر آوار خوانش‌ها و تفاسیر مکانیکی بیرون آورد و فیلم‌ها توانستند در بافت و زمینه‌ای تازه نفس کشند. اما هسته فکری نانسی چه بود که از یک‌‌سو او را در کنار لویناس قرار می‌داد و از سوی دیگر در کنار آگامبن، فیلسوفی که نانسی شباهت و قرابت فکری قابل‌توجهی با وی دارد. با وجود ترجمه چند کتاب فرعی نانسی به فارسی، که احتمالا مهم‌ترین انگیزه ترجمه‌شان، حجم اندک کتاب‌ها بوده است اما هیچ‌یک از کتاب‌ها ظرفیت نشان‌دادن جنبه‌های مهم فلسفی او را ندارند.

نوشته‌های نخست نانسی محصول مشارکت فکری او با دوست و همکارش لاکو لابارت بود. اما نخستین کتاب او که حاوی مهم‌ترین ایده‌های فلسفی نانسی تا پایان عمر بود، یعنی مسئله «همبودگی» (COMMUNITY) کتاب «همبودگی بی‌اثر» (LA COMMUNITANTE’ DESOUVRE’) است که در سال ۱۹۸۶ منتشر شد. در این کتاب نانسی تأثیر ایده همبودگی بر مفاهیمی همچون گفتمان، تجربه زیسته و فرد را بررسی می‌کند. نانسی در تبیین مفهوم همبودگی و جامعه از تفاسیر رایج در جامعه‌شناسی فراتر می‌رود و همبودگی را مجموعه‌ای از افراد جدا از هم می‌داند و نه یک جوهر اجتماعی ثابت و تغییرناپذیر، شبیه آنچه در فاشیسم رخ داد. نانسی با نقد تلاش‌های دولت‌ها و حکومت‌ها در مهندسیِ اجتماعی، نشان می‌دهد که تمامی تلاش‌ها برای پی‌ریزیِ یک جامعه بر اساس تعاریف و انگاره‌های از پیش موجود، غالباً به خشونت اجتماعی و ترور سیاسی خواهد انجامید؛ چراکه نانسی باور دارد همبودگی، نتیجه فرایند تولید نیست. حالا این فرایند تولید می‌خواهد سیاسی باشد، اجتماعی باشد یا اقتصادی. همبودگی یک اثر هنری هم نیست، یعنی مصنوعِ یک فرایند خلاقه. تمامی کوشش‌های تاریخی برای برساخت همبودگی براساس یک نظام و فرایند تولید، به نتایجی هولناک انجامیده است. هنگامی که این نظام تولید سیاسی عامل ایجاد همبودگی شود، نتیجه‌اش ناسیونالیسم افراطی است. زمانی که همبودگی محصول یک فرایند تولید اقتصادی باشد هم نتیجه‌اش کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی است. درخصوص اجتماعی و زیباشناسانه شدن همبودگی هم می‌توان به فرقه‌های عقیدتی، مسلکی و فرهنگی اشاره کرد که عموما به فروپاشی روانی اعضا می‌انجامد. نانسی دراین‌باره می‌گوید: «همبودگی‌ای که به یک چیز واحد تبدیل شود (بدن، ذهن، سرزمین پدری، رهبر و ...) ضرورتاً خصلت باهم‌بودن، با یکدیگر بودن و به هم مرتبط‌بودن را که معرف آن است از دست می‌دهد». با همدیگر بودنِ آزادانه را به باهم‌دیگر بودنی اجباری تبدیل می‌کند، درحالی‌که حقیقت همبودگی در کناره‌جستن از چنین بودنی نهفته است. از این‌روست که شاید نانسی در کتاب «همبودگی بی‌اثر»ش ناخواسته وضعیت کنونی را توصیف می‌کند؛ جامعه‌ای در حال از‌دست‌دادن همبودگی‌اش. البته این کناره‌گیری جامعه از آن نوع همبودگی سیاسی-عقیدتی که به او تحمیل می‌شود، داستانی پرفراز‌و‌نشیب دارد. ناتوانی حاکمیت در فهمِ رویکرد بی‌اثر و سترونش در برساختن همبودگی‌های مورد‌علاقه‌اش، تنها به اصطکاک بیشتر میان مردم و دولت می‌انجامد. اصطکاکی که باعث فرسودگی روزافزون هر دو طرف ماجراست. «باهم‌بودن» براساس منطق و نیروی محرکه همبودگی، نه محصول یک نظام تولید ناکارآمد و بی‌اثر. البته نانسی در آثار متأخرش این مسئله «همبودگی بی‌اثر» را حتی در دلِ تجربیات لیبرال دموکراسی موجود نیز پی می‌گیرد. به‌زعم او این وابستگی حیرت‌انگیز مردم به شبکه‌های اجتماعی، گرچه در ظاهر حاصل اراده آزاد آنها در خلق یک همبودگی مؤثر است اما از قضا به شکلی ریشه‌ای در حال مضمحل‌کردن هرگونه امکانِ همبودگی است. همبودگی‌های موقتی و گذرا که سریعاً شکل می‌گیرند و سریع‌تر از آن بخار می‌شوند و به هوا می‌روند. بنابراین مسئله همبودگی، به‌زعم نانسی، همچنان یکی از مهم‌ترین مسائل انسان امروز است. اگر در قرن بیستم، تنش اصلی میان همبودگی به‌عنوان شکلی از مهندسیِ اجتماعی و همبودگی همچون باهم‌بودن حقیقی و خودجوش بود، امروزه مسئله در مورد نفس همبودگی و شرایط امکان آن است. دغدغه‌ای که نانسی تا واپسین سال‌های حیاتش به آن می‌اندیشید.