|

تحول در فرهنگ سیاسی و بازتاب آن بر فرایند توسعه سیاسی ایران امروز

چنانچه توسعه سیاسی را به معنای افزایش ظرفیت و کارایی نظام سیاسی در حل‌وفصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی‌بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یک جامعه بدانیم که آرمان‌هایی همچون پیشرفت، صنعتی‌شدن، رفع فقر، رفع وابستگی، ایجاد تحول ساختاری در تمام بخش‌های جامعه و گذار از حالت نامطلوب زندگی گذشته به شرایط بهتر را دنبال می‌کند، آن هنگام به اهمیت استقرار توسعه سیاسی در یک جامعه نایل خواهیم آمد. از سویی دیگر، توسعه سیاسی جز از طریق اصلاح تعاملات جامعه و دولت امکان‌پذیر نبوده و بدون توجه به پیشران‌های اجتماعی توسعه و به معنایی دیگر اجتماعی‌شدن اندیشه توسعه نمی‌توان توسعه‌یافتگی را از جامعه‌ای انتظار داشت. بر این‌ اساس، توسعه سیاسی از یک پیوست عمیق و بسیار اساسی در فرهنگ سیاسی جامعه برخوردار است که پویایی‌های یک جامعه را توضیح می‌دهد.

محمد محمودی‌کیا*: چنانچه توسعه سیاسی را به معنای افزایش ظرفیت و کارایی نظام سیاسی در حل‌وفصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی‌بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یک جامعه بدانیم که آرمان‌هایی همچون پیشرفت، صنعتی‌شدن، رفع فقر، رفع وابستگی، ایجاد تحول ساختاری در تمام بخش‌های جامعه و گذار از حالت نامطلوب زندگی گذشته به شرایط بهتر را دنبال می‌کند، آن هنگام به اهمیت استقرار توسعه سیاسی در یک جامعه نایل خواهیم آمد. از سویی دیگر، توسعه سیاسی جز از طریق اصلاح تعاملات جامعه و دولت امکان‌پذیر نبوده و بدون توجه به پیشران‌های اجتماعی توسعه و به معنایی دیگر اجتماعی‌شدن اندیشه توسعه نمی‌توان توسعه‌یافتگی را از جامعه‌ای انتظار داشت. بر این‌ اساس، توسعه سیاسی از یک پیوست عمیق و بسیار اساسی در فرهنگ سیاسی جامعه برخوردار است که پویایی‌های یک جامعه را توضیح می‌دهد.

از منظر تاریخی، پس از درهم‌تنیدگی درخور توجه حکمرانی با اهداف توسعه اقتصادی در دوره پسا‌جنگ، در اواسط دهه 1370 به‌ناگاه جامعه با شتاب فزاینده‌ای گام در مرحله توسعه سیاسی نهاد. تا جایی که برخی پژوهشگران و سیاست‌اندیشان ایرانی، گرایش به توسعه سیاسی در این مقطع زمانی را پاسخی به سیاست‌های توسعه اقتصادی پردامنه‌ای دانستند که با به حاشیه راندن توسعه سیاسی، توسط دولت سازندگی پیگیری می‌شد. هر آنچه بود، توسعه سیاسی در ادامه توسعه اقتصادی و هم‌‌زمان با آن، موجب شکل‌گیری نوعی فرهنگ سیاسی پویا، چندلایه و متعامل در جامعه ایرانی شد که نحوه ارتباطات و تعاملات میان دولت با نهاد اجتماع و نسبت آن با تحولات پر‌شتاب جهانی‌شدن و افزایش ظرفیت‌های خودآگاهی ناشی از بسط ارتباطات جهانی بر پیچیدگی آن افزود؛ امری که به‌‌طور روزافزون بر ساخت نوعی فرهنگ سیاسی تکثرگرا و چندلایه در جامعه ایرانی منجر شد، چنانچه بدون فهم این فرهنگ سیاسی نوین امکان تعقیب سیاست‌های توسعه سیاسی نیز با چالش‌های عدیده‌ای مواجه خواهد بود.

بر این اساس، جامعه ایرانی معاصر را از حیث گفتمانی می‌توان در سه صورت گفتمانی تقسیم‌بندی کرد؛ گفتمان سنتی، گفتمان مدرنیسم و گفتمان پسامدرنیسم. بالطبع‌‌ هر یک از این گفتمان‌ها قائلان به خود و طیف وفاداران به خود را دارد. هر یک از این سه دسته نظم گفتمانی در توده‌های جامعه خود را باز‌نمایی کرده و طبقاتی از جامعه را به دنبال خود می‌کشاند. بر این اساس، گفتمان سنتی‌ عمدتا خود را در درون طبقات فرودست و متوسط جامعه بازتولید می‌کند. این گفتمان هویت خود را از درون باورها و نظام اعتقادی و هنجاری‌ای جست‌وجو می‌کند که به صورت امری برساخته، طی صدها سال به بودگی او معنا بخشیده و از درون همین نظام هنجاری خود را تعریف و بازتولید می‌کند.

گفتمان مدرن‌ محصول اندیشه مدرن بوده و بر ارزش‌های جهان‌زیست معاصر تأکید دارد. البته بخشی از باورمندان به گفتمان مدرن منتزع از اندیشه سنت نیستند و در تلفیقی از سنت و مدرنیته، کنش خود را سامان می‌دهند. با‌این‌حال، جریان مدرن بر ارزش‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مدرن تأکید دارد؛ ارزش‌هایی که در روندی پرشتاب، در دو قرن اخیر عمدتا از سوی متفکران غربی مطرح شده و در دیگر بخش‌های جهان نیز قائلان فراوانی یافته است. گفتمان مدرن عمدتا در جوامع شهری و در میان طیف‌های روشنفکری، جوامع دانشگاهی و نخبگان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه خود را بازنمایی می‌کند.

گفتمان سوم در چارچوب گفتمان پسامدرن قابل بررسی است؛ گفتمانی که اساسا ماهیتی ساختارشکن و ساختارگریز داشته و نسبتی میان خود با گفتمان‌های سنت و مدرن نمی‌یابد. گفتمانی که نوعی «هویت‌پریشی» را در درون خود بازتولید می‌کند و تنها هدف خود را دست‌بردن به نوعی نیروی گریز از مرکز جست‌وجو می‌کند. گفتمان پسامدرن به‌طور عمده خود را در میان طیف «بی‌طبقه» یا «به حاشیه رانده» جست‌وجو و بازتولید می‌کند. طیف «بی‌طبقه» شاید در این میان کمتر شناخته‌شده باشد و پویایی‌های آن نیز کمتر به بحث‌ و بررسی گذاشته شده باشد. این طیف که خود را در تعلق و وابستگی به هیچ‌کدام از دو طیف سنت‌گرایان و مدرنیست‌ها نمی‌بیند، دچار نوعی بحران هویت‌ یا به تعبیر دیگر گسست هویتی با جامعه خود شده است که تنها طریقه رهایی از بند محدودیت‌های ساختاری خود را در کنش اعتراضی ساختارشکن و شالوده‌شکن می‌یابد. طبعا کنش طرفداران گفتمان پسامدرن با درجه خشونت بیشتر و شدت عمل بیشتر قابل انتظار خواهد بود. ویژگی دیگر این گفتمان از حیث بررسی آمایش جمعیتی عمدتا در طیف نوجوان و جوان جامعه قرار دارد و گروه همسالان، مهم‌ترین کارکرد خود را در ساخت زبانی مشترک و خلق معانی جدید و دسته آخر شبکه‌سازی می‌یابد. زبان و معانی‌ای که در فرایندی کاملا درونی‌شده شکل یافته و در حال تکمیل است. در واقع برای گفتمان طیف پسانوگرایان، نوعی ویژگی باطنی‌گری می‌توان برشمرد که همین مسئله موجب پیچیدگی و صعوبت در فهم پویایی‌های درونی این گفتمان شده است.

از حیث اندیشه و خاستگاه سیاسی، تسامحا می‌توان گفتمان سنتی در مرکز دایره گفتمانی ایران امروز را نمایان‌کننده پایگاه اجتماعی اصولگرایان دانست که هسته اصلی وفاداری به نظام سیاسی را شکل داده و بیشترین بروز و ظهور کنش سیاسی همچون حضور در انتخابات‌ها، تجمع‌ها، راهپیمایی‌ها و دیگر مناسک سیاسی‌ـ‌مذهبی را به خود اختصاص می‌دهند. البته باید توجه داشت آنچه در این صورت‌بندی مورد اشاره قرار می‌گیرد، بر پایه یک خوانش طیف‌گونه از طبقات و تعلقات گفتمانی ایشان است و دلالتی بر یک ساخت همگون و یکپارچه ندارد. با این وصف، در ادامه این طیف چنانچه از درون به بیرون حرکت کنیم، طیفی از پیرامون که عمدتا پایگاه طبقه متوسط جامعه و حامل گفتمان مدرنیسم است، شامل کنش طبقاتی چون پیشه‌وران، صاحبان ابزار تولید، دانشگاهیان و‌... بوده که بالقوه پایگاه اصلی گفتمان اصلاح‌طلبی به‌شمار می‌رود؛ هر‌چند اقبال یا ادبار طبقه متوسط به گفتمان اصلاح‌طلبی تابع عوامل و مؤلفه‌های پرشماری است که موجب شده‌ به‌مثابه یک پایگاه رأی غیرباثبات برای اصلاح‌طلبی عمل کند. اما در ادامه طبقه متوسط و در حاشیه آن، در ‌دو دهه اخیر شاهد ظهور نسلی جدید از کنشگران اجتماعی هستیم که درجه چسبیدگی یا وفاداری کمتری با نظام ارزشی و هنجاری طیف سنتی و متوسط داشته و بیشتر نوعی هویت گروهی متمایز و از درون تکوین‌‌یافته‌ای را به نمایش می‌گذارند که می‌توان مسامحتا این طیف را حامل و نماینده گفتمان پسامدرنیسم دانست؛ گفتمانی که به واسطه عدم اتصال با فرهنگ گفتمانی دیگر طبقات جامعه نوعی به‌حاشیه‌راندگی را تجربه می‌کند.

سیر گفتمانی مورد اشاره به‌عنوان نمودی از فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی در‌ دهه‌های اخیر واجد اشکال متفاوتی از مشارکت در فرایند توسعه سیاسی ایران شده است. چنانچه می‌توان فرهنگ سیاسی دولت‌های هفتم تا سیزدهم را در طیفی از مشارکتی، مشارکتی توده‌گرا تا نیمه‌مشارکتی جست‌وجو کرد. یک مؤلفه تعیین‌کننده برای تمایزگذاری فرهنگ سیاسی برآورنده دولت‌های مذکور، میزان مشارکت در امر انتخابات و ماهیت این مشارکت است که بر اساس کدام‌یک از فرایندهای جامعه مدنی روی کار آمده‌اند یا بر اساس چه نوع واکنش جمعی جامعه به قدرت سیاسی دست یافته‌اند؟ با این همه، این تحولات گفتمانی در ساحت فرهنگ سیاسی نشان از پویایی جامعه ایرانی در گذار از دولت‌های مختلف دارد؛ جامعه‌ای که می‌کوشد تا درون تعاملات توسعه سیاسی، نیازها و اولویت‌های خود را پیگیری کند و کماکان به رویه‌های سیاسی وفادار و ملتزم است؛ هر‌چند این مهم با فراز‌و‌فرودهایی نیز همراه بوده است، با این همه، اعتراضات 96 و 98‌ یا کاهش میزان مشارکت در انتخابات 1400 یا حتی بروز اعتراضات فراگیر تابستان 1401، ضرورت توجه به توسعه سیاسی به‌عنوان پیشران توسعه اقتصادی و عنصر ملازم با آن و نیز هدایت این‌گونه کنش‌ها درون چارچوب‌های قابل کنترل و پاسخ‌گو به‌مثابه نتیجه آن را ضروری می‌کند؛ چراکه در فقدان سازوکارهای قانونی و نیز در غیبت نهاد اجتماعی متولی، این قسم کنش‌های اعتراضی می‌تواند به انحراف کشانده شود، هزینه‌های سنگینی به نظام سیاسی و جامعه تحمیل کند و در نهایت نیز واجد پیامدها و ورودی‌های آشوب‌ساز و مخربی بر فرهنگ سیاسی جامعه شود.

با این توضیح و با توجه به بازسازی نظم اجتماعی در چارچوب دگرگونی رخ‌داده در نظام ترجیحات مؤثر در ساخت فرهنگ سیاسی طبقات جامعه از یک سو و نیز افزایش سهم جامعه غیرفعال و نیز کنشگری هر‌چه بیشتر طبقات به‌ حاشیه‌ رانده‌شده در متن تحولات سیاسی اجتماعی جامعه ایرانی از سوی دیگر، علی‌رغم حضور فعالانه طبقه مرکزی و بخش‌هایی از طبقات متوسط، انتظار می‌رود فرایند توسعه سیاسی در نیل به اهداف خود با چالش‌های بیشتری مواجه باشد؛ به‌طوری که بر اساس روند طی‌شده در دهه‌های اخیر، در حال تجربه گذار از یک فرهنگ سیاسی مشارکتی به نوعی فرهنگ سیاسی کورپوراتیسم محافظه‌کار هستیم که این امر به معنای تنزل سرمایه اجتماعی از شکلی فراگیر به صورتی جزیره‌ای و بخشی‌‎شده است که این نقیصه در فرهنگ سیاسی می‌تواند به دیگر شئون زیست اجتماعی و سیاسی جامعه تسری یابد. این مهم زمانی اهمیت بیشتری می‌یابد که به این نکته توجه کنیم که از منظر گفتمان انقلاب اسلامی، دولت قوی تنها برخاسته از جامعه‌ای قوی، منسجم و متحد است و هرگونه خدشه بر این وحدت و انسجام، به معنای کاهش قدرت کنشگری دولت و افول قدرت حل مسئله آن است.

انتخابات پیش‌رو که امکان کنشگری و حضور نمایندگان کلان‌گفتمان‌های فعال در حیات سیاسی و اجتماعی را فراهم آورده، فرصتی مغتنم برای بازسازی فضای اعتماد سیاسی و نیز ارتقای سطح سرمایه اجتماعی نظام سیاسی با هدف ساخت دولتی کارآمد، مشکل‌گشا و حداکثری است. لذا‌ انتظار می‌رود فرایند برگزاری چهاردهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری در ایام پیش‌رو ناظر بر این اهداف عالیه، مسیر بالنده خود را طی کند تا با برآمدن دولتی حداکثری، زمینه برای وفاق هر‌چه بیشتر اجتماعی پدید آید. کنشگران فضای انتخابات و به‌طور مشخص نامزدهای این دوره از انتخابات باید بیش از پیش توجه داشته باشند که سیاست عرصه رقابت برای خدمت هر‌چه بیشتر به ایران و اسلام است و نه عرصه‌ای برای جدال و نزاع‌های بی‌فایده و مضر سیاسی که بهترین داور در این میانه، تنها و تنها مردم و رأی ایشان است که می‌بایست به‌عنوان فصل‌الخطاب مورد پذیرش و احترام همه طرف‌ها باشد. طبیعتا مسئولیت تحقق این آمال بلند بر عهده پیروز این رقابت خواهد بود و فردای انتخابات، پایان رقابت‌ها و آغاز همدلی مؤمنانه و اقدام مسئولانه برای ساخت ایرانی آباد، آزاد، مستقل و مقتدر است. ان‌شاء‌الله

* استادیار گروه اندیشه سیاسی در اسلام

 پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی