نگاهی به گفتههای نامزدهای ریاستجمهوری از دریچه توسعه
خیال خوبیها درمان بدیها نیست
این یادداشت درباره شرکتکردن یا نکردن در انتخابات نیست، زیرا نویسندگان بر این باورند از سویی، رأیدادن یا رأیندادن کنشی فردی است که هرکس میتواند با داشتن دانش سیاسی و اجتماعی و نیز حافظه تاریخیاش دربارهاش تصمیم بگیرد. از سوی دیگر، معتقدیم خوانندگان روزنامه «شرق» بهخوبی میدانند برای پدیده انتخابات چه تصمیمی بگیرند؛
فریدون علیمازندرانی . حسن فتاحی . مصطفی روستایی: این یادداشت درباره شرکتکردن یا نکردن در انتخابات نیست، زیرا نویسندگان بر این باورند از سویی، رأیدادن یا رأیندادن کنشی فردی است که هرکس میتواند با داشتن دانش سیاسی و اجتماعی و نیز حافظه تاریخیاش دربارهاش تصمیم بگیرد. از سوی دیگر، معتقدیم خوانندگان روزنامه «شرق» بهخوبی میدانند برای پدیده انتخابات چه تصمیمی بگیرند؛ کمااینکه جامعه هم با صدای بلند نشان داد چه میخواهد و چه میگوید. در هر حال، ما بنا نداریم وارد رونمای ساختمان انتخابات شویم و درگیر نامها شویم؛ بلکه قصد داریم بدون درگیرشدن با نام حقیقی افراد و کنار نهادن برچسبهای سیاسی، وارد ساختمان انتخابات شویم و با میکروسکوپ توسعه، نگاهی ژرف به آن بیندازیم. چون این نوشته یادداشتی کوتاه است، ما هم با چند مثال و داستان ساده نگاهی از دریچه توسعه خواهیم داشت و بس. پیش از آن هم باید یادآور شویم توسعه فرایندی است که پس از رشد و پیشرفت رخ میدهد و در آن بیش از هر چیزی، شهروندان جامعه به بالندگی و شکوفایی میرسند. نتیجهاش هم جامعهای آرام و پویا و روادار و راستکردار و راستگفتار است که مردم و حکومت خود را بدنه و موتور و خلبان یک هواپیما میدانند که برای اوجگیریاش، پروازش و فرودش، همگی همساز و یکدست با هم در اندرکنش هستند.
جاده سنگلاخ
داستانی وجود دارد که روزی در دهههای پیشین، پیش از فروپاشی شوروی، نویسندهای برای دیدن آرمانشهر درحال ساخت شوروی که از قضا، برق ارزان یا حتی رایگانِ وعده دادهشده پشتوانهاش بود، به آنجا سفر کرد. در جایی دور از مسکو، در جادهای روستایی که بسیار سنگلاخ بود و باریک، با اتومبیلی قدیمی و استخوانشکن به همراه یکی از اعضای حزب کمونیست، مسیری را میرفتند. در راه همچنان که اتومبیل در آن جاده سنگلاخ بالا و پایین میشد و در دو طرف آن روستاییها با لباسهایی پر از وصله و ابزارهای ابتدایی مشغول کار بودند، عضو حزب کمونیست سخنوری میکرد و میگفت: بناست این جاده آسفالت شود، برقکشی و چراغکشی شود، در دو طرف جاده مراکز فروش ساخته شود و روستاهای همجوار این جاده آباد شوند. ناگهان باران گرفت، جاده گِل شد و اتومبیل در گِل فرورفت. نویسنده از اتومبیل پیاده شد تا هُل دهد. همزمان که او هل میداد و عضو حزب کمونیست گاز میداد و سخنوری میکرد که کل آن منطقه به قطب گردشگری تبدیل خواهد شد، نویسنده که تا مچ پا در گِل فرورفته بود گفت: رفیق، شما فعلا تلاش کن اتومبیل از چاله دربیاید که شب در جاده نمانیم. اینجا تا چند صد کیلومتر دیگر هم هتلی نیست که شب را سپری کنیم.
شکار شیر
روزی به ریاضیدانی گفتند، در یک جنگل بزرگ درحالیکه فقط یک قفس داریم و نه هیچ ابزار دیگر، چگونه میتوان شیری را داخل قفس انداخت؟ ریاضیدان گفت: شما اگر نظریه مجموعهها را بلد باشید، میدانید که قفس یعنی جایی که شیر حضور ندارد؛ بنابراین خودم داخل قفس مینشینم و چنین تعریف میکنم. قفس جایی خارج از این چارچوب است که من نشستهام؛ بنابراین داخل قفس را منطقه آزادی مینامم. حالا شیر در قفس است.
قله کوه
داستانی شنیدنی درباره سه شاهزاده اروپایی سدههای پیشین روایت شده. سه شاهزاده که نقشهای در دست داشتند و در نقشهخوانی پرمدعا بودند، پس از گشتوگذار و بالارفتن از یک تپه، یکیشان پرسید دقیقا کجا هستیم، دیگری نقشه را نگاه کرد و با انگشت اشارهاش قلهای در دوردست را نشان داد و گفت آنجا هستیم.
زیر میکروسکوپ توسعه
سه داستان بالا را به کوتاهی گفتیم تا فارغ از قیلوقال و به دور از نامها و حاشیههایشان، بگوییم چه درسهای توسعهمحوری را میتوان از آنچه در مناظرهها گذشت، آموخت. در تاریخ کشورهای توسعهیافته یک نکته روشن است، هم تصویر روشنی از وضعیتی داشتند که در آن بودند، و هم از خیالپردازی دوری میجستند. خیالپردازی ویژگی ذهنی است که یا اسیر ایدئولوژی شده یا اسیر ناتوانی حل مسئله شده است. از منظر توسعه -به معنای عام آن- برای چیرهشدن بر مشکلات، باید سه مرحله طی شود: 1- درک مسئله، 2- حل مسئله و 3- فهم مسئله. بنابراین باید فردی رئیسجمهور شود که توان ذهنی کافی برای این سهگانه را داشته باشد و اگر نتواند حل دقیق ارائه کند، دستکم بهینهترین جواب تقریبی عقلانی-ملی را بیابد. درباره ایران میتوان به دو مثال (یکی پروندهبسته و دیگری پروندهباز) بسنده کرد. یکی مسئله پایاندادن به جنگ هشتساله و دیگری مسئله برجام. برای اینکه مثال را ملموستر کنیم، یک مثال از دوره جنگ میزنیم. در زمان جنگ برخی مخالف پایاندادن به آن بودند و درکی از واقعیت موجود نداشتند، اما کسانی هم بودند که بهدرستی دریافته بودند وضعیت و شرایط واقعی ایران چگونه است. یکی از آن افراد تیزبین، فرمانده کل کنونی نیروهای مسلح کشور، سرلشکر باقری است که در مصاحبهای به واقعیت موجود اشاره کرده بود و جان کلام این بود که شعارمان با توانمان همخوانی نداشت و خردمندی در پایاندادن به جنگ بود. امروز هم برجام و کنوانسیونهایی مانند افایتیاف و پالرمو و... باید به دید مسئله نگاه شوند و با روشهای خردمندانه و بهینه حل شوند. این مسئله نشان میدهد هر فردی چقدر توان نیفتادن در دام «برآورد اشتباه» را دارد. اساسا، «بیشبرآوردی» سبب قطع ارتباط با واقعیت میشود و در بلندمدت، به روند توسعه و حتی روند روزمره کشور آسیب میرساند. داستان شیر در قفس هم نکته مهمی دارد؛ سیاستمدار توسعهگرا باید از پدیده «خود-تعریفسازی» بپرهیزد. اینکه خودش برای شاخصهای اندازهپذیر خوشتعریف در جهان امروز، مانند شاخصهای توسعه و اقتصاد، تعریفی ارائه دهد و بعد با آن و با خطکشی که خودش به میل خودش مدرج کرده، اندازهگیری کند و نتیجه دلخواه را بگیرد. به این کار خمکردن استانداردها یا دستکاری نمودارها هم میگویند. در داستان قلهکوه هم نکتهای ظریف نهفته است؛ اینکه بدانیم کجا هستیم و در چه جغرافیایی ایستادهایم. ظرفیتها و محدودیتهای ما چیست. معمولا سیاستمداران پوپولیست یا توسعهستیز دو آینه در دست دارند؛ یکی آینهای که خودشان را میبینند و بزرگنمایی میکنند و دیگری آینهای که دیگران را میبینند و کوچکنمایی میکنند. کشورهای رقیب و مشکلات را دور و ریز میبینند و در مقابل، خودشان و تواناییها و احیانا دستاوردهایشان را نزدیک و بزرگ میبینند. امکان بسط این خطا که در مقیاسهای بینالمللی سبب شده کشورها به ورطه جنگ بیفتند یا به ورطه تنشسازی، وجود ندارد، اما هنر رئیسجمهور باید این باشد که به خودش و کشورش و به دیگران با یک آینه تخت نگاه کند تا دچار بزرگنمایی و کوچکنمایی خودش یا دیگران نشود و از همهچیز تصویر واقعی با مقیاس واقعی در دست داشته باشد.
در پایان، بار دیگر تأکید میکنیم که هدف ما نه خطدهی به کسی برای کنش سیاسی است، و نه حمایت از کسی. جان کلام ما این است که به دور از نامها و عنوانها و دستهبندیها، خطکش و دماسنج استاندارد توسعه را در دست بگیرید و برمبنای آن تشخیص دهید که چه کنید. معیار را «توسعه ایران» و «منافع ملی» بگیرید و بدانید. این جمله شکسپیر را هم فراموش نکنید که خیال خوبیها درمان بدیها نیست؛ بلکه صدچندان بر زشتی آنها میافزاید.