|

گزارش «شرق» از مصائب توقیف موتورسیکلت در حوالی مرکز و جنوب شهر

ترس موتورها از کفی

بیشتر آنها مردان جوان و میانسالی هستند که موتورسیکلتِ زیر پایشان چرخ خانه و زندگی را می‌چرخاند. بارهایی در قد‌و‌قواره وانت و ماشین‌های بزرگ را بر ترک خود می‌بندند و راهی خیابان‌های مرکزی از راه‌آهن تا منیریه و پانزده خرداد می‌شوند. اینجا مانند بالاهای شهر موتورسواری تفریح نیست، بلکه روشی سخت برای کسب درآمد است.

ترس موتورها از کفی

شرق: بیشتر آنها مردان جوان و میانسالی هستند که موتورسیکلتِ زیر پایشان چرخ خانه و زندگی را می‌چرخاند. بارهایی در قد‌و‌قواره وانت و ماشین‌های بزرگ را بر ترک خود می‌بندند و راهی خیابان‌های مرکزی از راه‌آهن تا منیریه و پانزده خرداد می‌شوند. اینجا مانند بالاهای شهر موتورسواری تفریح نیست، بلکه روشی سخت برای کسب درآمد است.

 موتورهایی که عصای دست ما است

جوان لاغراندامی است، کتونی‌های قرمز و زردی به پا دارد و این پا و آن پا می‌کند تا زودتر مکالمه تمام شود. خودش می‌گوید تکه‌های فوم را از کارگاهی در راه‌آهن به کارگاه دیگر در کوچه‌پس‌کوچه‌های جمهوری می‌برد. بدون کلاه و با هزار جریمه روی هم تلنبار‌شده، روزی چند بار این خیابان‌ها را بالا و پایین می‌رود. هر‌از‌گاه از ترس پلیس مسیرش را تغییر می‌دهد. این جوان به گوشه‌ای از تقاطع خیابان فلسطین و ولیعصر اشاره می‌کند: «ببینید دقیقا همین‌جا، سر کوچه فلاح‌زادگان چهارشنبه تصادف شد. وقتی این صحنه را دیدم دلم کباب شد. یک نیسان که کفی موتور حمل می‌کرد، یعنی موتورهای مردم بدبخت را با خود به پارکینگ می‌برد با ماشین بی‌آرتی تصادف کرد. چند موتور آسیب دید و یکی از آنها هم از کفی بیرون افتاد. بعد از چند دقیقه که نیسان رفت، سربازهای راهنمایی و رانندگی تکه‌های باقی‌مانده از موتورها را از روی زمین جمع می‌کردند. این چیزها را فقط کسانی خوب می‌فهمند که مثل من با موتور کار می‌کنند. نیسان از پایین خیابان ولیعصر می‌آمد و مطمئنم برای همان آدم‌های بود که برای یک لقمه نان از صبح تا شب در خیابان می‌رانند. درست مثل شرایط خودم. برای ماهی 15 میلیون هر روز بارهای سنگین و بد دست را از این طرف به آن طرف می‌برم. هر لحظه استرس این را دارم که کفی موتورم نبرد. شرایط کار من از رعایت مقررات و این چیزها گذشته. وقتی بار وانت را روی موتور می‌گذاریم، همین کافی است که پلیس راهنمایی و رانندگی جلوی ما را بگیرد. کل کار ما این شکلی است، بعد مثلا پشت چراغ قرمز بایستیم که جریمه نشویم؟ خنده‌دار نیست؟...»

ترس از توقیف موتور

پیرمرد خوش‌صحبتی است که فقر از چروک‌های روی دستانش هم مشخص است. محل رفت‌و‌آمدش در همین خیابان‌های اطراف جمهوری به پایین است. می‌گوید هر سری یک چیز جابه‌جا می‌کنم. یک روز لوله، یک روز کیسه، یک روز مانکن و یک روز هم پارچه و نخ. با خنده می‌گوید: «با این‌همه باری که من جابه‌جا می‌کنم اصلا جای نگهداری کلاه کاسکت ندارم. پلیس‌های اینجا هم معمولا این چیزها را خوب می‌دانند. خیلی وقت‌ها کاری با ما ندارند، مگر بعضی وقت‌ها که با کفی همه موتورها را می‌گیرند. شش ماه قبل موتور من را بردند و با هزار بدبختی پس گرفتم، کاملا همان چند روز بی‌کار بودم چون موتوری برای کارکردن نداشتم. یک بار هم دو سال قبل موتور را بردند. جریمه‌ها آن‌قدر زیاد بود که نتوانستم موتور را پس بگیرم و اصلا نمی‌دانم آن موتور چه شد چون دیگر دنبالش نرفتم. خلاصه زندگی من همین است».

موتورم در پارکینگ آسیب دیده بود

قد بلندی دارد و در سال‌های قبل به‌دلیل جریمه بالا، دو بار موتورش را از دست داده چون توان پرداخت جریمه‌ها را نداشته است. این‌طور می‌گوید که «همه‌جای شهر را با موتور می‌روم. جریمه‌های موتور ما کمی زیاد بود که چند وقت قبل برای ماجرای حجاب همسرم ما را کنار خیابان پیاده کردند و موتور را بردند. ما بعد از یک روز کاری، کنار خیابان مانده بودیم و اصلا نمی‌دانستیم بدون موتور چطور به خانه برویم. من بعد از اتمام کارم بیشتر روزها در پیک کار می‌کنم. آن روز قرار بود همسرم را از محل کارش به خانه ببرم و خودم چند ساعتی با موتور کار کنم. حدود سه ماه بعد از آن ماجرا ما موتور نداشتیم و با هزار بدبختی که رفتم موتور را تحویل گرفتم دیدم آینه‌اش هم شکسته که علاوه‌بر جریمه‌ها کلی هم پول آینه دادم. در پارکینگ هم اصلا کسی جوابی به من نمی‌داد که بخواهم چیزی بگویم. خلاصه من معمولا با استرس در خیابان رانندگی می‌کنم که خدایی نکرده برای حجاب یا کفی موتورم را متوقف نکنند».

ترس از کفی

یکی دیگر از رانندگان موتور در اطراف خیابان جمهوری، مردی میانسال است که به‌تازگی از دست مأموران کفی در خیابان فرار کرده، خودش می‌گوید: «آن‌قدر جریمه‌های من زیاد است که اگر موتور را می‌گرفتند دیگر پس نمی‌دادند و من بدبخت می‌شدم. آن‌قدر مشکل مالی دارم که یک روز کارنکردن هم مرا بدبخت می‌کند.

 این موتور اصلا برای خودم هم نیست و در هر شرایطی و برای هر دلیلی اگر آن را از من بگیرند، من با هزار مشکل مواجه می‌شوم. برای همین همیشه مراقب هستم گیر کفی‌های خیابان نیفتم. شما ببین من از صبح بار سوار می‌کنم. این هم چه بارهایی. مثلا کیسه‌های روی هم پارچه که گاهی تا جلوی صورتم می‌آید. باید سرم را بالا بگیرم تا بتوانم حداقل جلوی چشمم را ببینم. با این شرایط فقط می‌خواهی زودتر به مقصد برسی و اصلا چراغ قرمز و کلاه و خط بی‌آرتی مهم نیست، تو فقط باید زودتر به مقصد برسی و بارت را تحویل دهی. الان موتور خیلی گران شده ولی مثلا همین پنج سال قبل هم وقتی موتورها را می‌گرفتند، جریمه بعضی از افراد آن‌قدر زیاد بود که هم‌قیمت موتورشان درمی‌آمد. برای همین وقتی موتور را ضبط می‌کردند آنها هم قید موتور را می‌‎زدند و دیگر دنبالش نمی‌رفتند. اما الان موتور گران شده، یعنی همه‌چیز گران شده، برای همین اگر یک روز موتور من را ببرند تمام تلاشم را می‌کنم تا موتور را از پارکینگ بیرون بکشم. همه زندگی من الان به این موتور بند است. می‌دانم خیلی‌های دیگر هم که هر روز در بازار می‌بینم همین وضع من را دارند. اگر موتورشان را ببرند واقعا بی‌چاره  می‌شوند...».

فقط همین را دارم

صورتش نشان از اعتیاد دارد. چهره‌ای استخوانی که معمولا بار بازار پرده را جابه‌جا می‌کند. سیگاری دود می‌کند و در بین حرف‌هایش اضافه می‌کند: «خرج روزم را با بارهایی که جابه‌جا می‌کنم درمی‌آورم. یعنی هرچقدر که نیاز داشته باشم کار می‌کنم. از زندگی همین موتور مانده و جای خوابی که صاحب مغازه‌ای که با او کار می‌کنم به من داده. اگر موتورم را توقیف کنند، این جای خوابی که الان دارم را هم از دست می‌دهم چون باید برایشان کار کنم تا به من جای خواب بدهند...».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها