گفتوگو با علی کریم درباره بازنگری درموضوعات مهم سینمای ایران درماه های پیش رو
حذف پروانه ساخت مهم ترین خواسته سینماگران است
علی کریم، فیلمساز خوشقریحهای است. او را پیشتر با ساخت دو فیلم «چاله» که تنها نماینده سینمای ایران در جشنواره ونیز در سال 1388 بود و «من از سپیده صبح بیزارم» میشناسیم؛ فیلمی که نامزد جایزه خلاقیت و استعداد درخشان در جشن منتقدان سینمایی ایران شد. علی کریم ازجمله فیلمسازان جوانی است که معتقد است مدیریت فرهنگی در دولت چهاردهم با موانع بسیاری روبهرو خواهد بود. اما با شناخت از شرایط اهالی سینما و هر آن چیزی که کار را برای سینماگران سختتر کرده است، میتوان همدلی خوبی میان صنوف مختلف ایجاد کرد. در گفتوگوی پیشرو با علی کریم همصحبت شدیم و نقطه نظرات او را بهعنوان یکی از سینماگران ایرانی درباره چالشهای سینمای ایران پرسیدیم و نگاه او درباره برونرفت از این موانع را جویا شدیم.
علی کریم، فیلمساز خوشقریحهای است. او را پیشتر با ساخت دو فیلم «چاله» که تنها نماینده سینمای ایران در جشنواره ونیز در سال 1388 بود و «من از سپیده صبح بیزارم» میشناسیم؛ فیلمی که نامزد جایزه خلاقیت و استعداد درخشان در جشن منتقدان سینمایی ایران شد. علی کریم ازجمله فیلمسازان جوانی است که معتقد است مدیریت فرهنگی در دولت چهاردهم با موانع بسیاری روبهرو خواهد بود. اما با شناخت از شرایط اهالی سینما و هر آن چیزی که کار را برای سینماگران سختتر کرده است، میتوان همدلی خوبی میان صنوف مختلف ایجاد کرد. در گفتوگوی پیشرو با علی کریم همصحبت شدیم و نقطه نظرات او را بهعنوان یکی از سینماگران ایرانی درباره چالشهای سینمای ایران پرسیدیم و نگاه او درباره برونرفت از این موانع را جویا شدیم.
بعد از انتخابات دولت چهاردهم، گمانهزنیهایی درباره اینکه بهتر است چه کسی سکان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را در دست بگیرد، وجود دارد. در این مدت اظهارنظرهایی درباره بحرانهای موجود در سینمای ایران از سوی کارشناسان و سینماگران مطرح شده که به عنوان اولویتهای رسیدگی در دولت جدید به آن اشاره میشود. نگاه شما در این زمینه چیست؟
همانطورکه اشاره کردید، بحرانهایی در حوزه فرهنگ و هنر وجود دارد. در دو سه سال اخیر بخش زیادی از همکاران ما نتوانستند کار کنند. برای مثال قراردادهایی که بنیاد سینمایی فارابی برای حمایت با آنها داشت، با آمدن مدیریت جدید در دولت سیزدهم یکطرفه فسخ شدند و گروهی هم متأسفانه مجبور به مهاجرت شدند. اینکه مهاجرت امر خوب یا بد برای فردی است که در حوزه فرهنگ کار میکند، مسئله دیگری است که نیاز به گفتوگویی مجزا دارد. اما به نظرم مهمترین اتفاق پیشرو، انتخاب وزیر فرهنگ است. باور شخصی من این است که هم در حوزه وزارت و هم مدیریت سینما بهتر است از سینماگران استفاده نشود. گاهی فکر میکنیم اینکه صِرف هنرمندبودن برای مدیریت این حوزه کافی است، اما این نتیجه خوبی ندارد. به استثناها در دهه 60 نگاه نکنیم، چراکه آن زمان سینما منزویتر و کوچکتر بود و امروز ما با چالشهای بزرگی روبهرو هستیم و حضور یک سینماگر خودش باعث اختلافها و انشقاق سینماگران و صنوف میشود. تصور میکنم بیش از هرچیز نیاز به وزیری داریم که توانایی گفتوگو با سایر وزارتخانهها و نهادهای حکمرانی را داشته باشد. ما درحالحاضر نیاز به یک مدیر سینمایی داریم که قدرت ایستادگی پای نیازهای جدی سینمای ایران را داشته باشد و قطعا به حوزه فرهنگ و هنر آگاهی داشته باشد. آگاهیداشتن به این معنی نیست که خود فرد، لزوما سینماگر یا هنرمند باشد.
از نظر من مهمترین چیزی که سینمای ایران به آن نیاز دارد که از فضای حالحاضر بیرون بیاید، رویکرد تسهیلگری است و خداحافظی همیشگی با مدیریت فرهنگی کنترلگر است. بعد از 45 46 سال مدیریت فرهنگی دیگر وقت آن رسیده تا پروانه ساخت حذف شود. سینماگران افراد بالغی هستند و نیاز به قیم ندارند. خود میدانند چه بگویند و چه بسازند. در بعضی مواقع قدرت پیشگویانه در اعلام معضلات اجتماعی دارند و برای تحقق و استفاده درست از این ویژگیهای فرهنگی همکاران ما، حذف پروانه ساخت و جایگزینی ردهبندی سنی به جای پروانه نمایش بهترین گزینه است. باورم این است که بسیاری از خواستهها و اعتراضات جامعه متکثر ما، اگر در قالب یک اثر سینمایی روی پرده سینما نقش ببندد، دیگر در کف خیابان شاهد اعتراضات نخواهیم بود یا این بیرونریزیها به حداقل میرسد. اصلا کار سینما همین است که با ایجاد همدلی با مخاطب مأمنی باشد برای شنیدن دردها و مسائل اجتماعی خودش و پیرامونش که تابهامروز این استراتژی به دلیل نبود درک درست وجود نداشته یا با نگاه بدبینانه شاید به عمد ترجیح داده شده که به سینما با نگاه امنیتی نگاه شود.
فکر میکنم در چند هفته اخیر این خواسته پرتکرار سینماگران بوده است.
در ابتدا خواسته سنگینی به نظر میرسد. اما مدلهای دیگری از این اتفاق را در سینمای آمریکا هم شاهد بودیم. فکر میکنم در سال 1968 پس از سالها سانسور به شکلی که در سینمای آمریکا رواج داشته، تبدیل میشود به شورایی که فیلمها را به لحاظ محتوایی ردهبندی میکند و البته با کمک و حمایت قوه قضائیه آمریکا و ذیل اصل آزادی بیان؛ البته اگر اشتباه نکنم. این اتفاق تأثیر بزرگی بر سینمای آمریکا میگذارد. شاید برای گروهی عجیب باشد سینمایی که امروز بزرگترین بازار جهانی را دارد، تا سالها دچار سانسور بوده است. این ردهبندی محتوایی فیلمها سینمای آمریکا و دیگر کشورهای صاحبسینما مانند هند را از انزوا نجات داد. فکر میکنم وقت آن رسیده که هر مدیر سینمایی در دولت چهاردهم پشت میز ریاست مینشیند، مواردی را در دستور کارش قرار بدهد. قطعا حذف پروانه ساخت و جایگزینی ردهبندی با پروانه نمایش مهمترین خواسته سینماگران است. جایگزینی ردهبندی محتوایی فیلمها با پروانه نمایش دیر یا زود باید اتفاق بیفتد و میدانم در مدیریتهای مختلف هم صحبتش بوده. اگر اشتباه نکنم در دوران آقای سیفالله داد هم به سراغش رفتند اما به دلیل نظرهای غلط صنفی و مدیریتی اجرائی نشد. این تغییر تأثیرگذار نیاز به یک پشتوانه تحقیقاتی و زیرساختی دارد که ما در شورای راهبردی که در سال 1401 برای برونرفت از مشکلات موجود در سینما به همت آقای سیدضیا هاشمی در جامعه صنفی تشکیل شد، روی آن کار کردیم و تصمیم داشتیم که با مدیریت وقت هم دربارهاش صحبت کنیم که متأسفانه محقق نشد. معتقدم در دولت اول و دوم آقای روحانی اتفاقهای ویژهای برای سینمای ایران افتاد که متأسفانه هم از طرف رقبا و هم از طرف خود سینماگران و صنوف آماج حملات مختلفی قرار گرفت و درک نشد و آن ظرفیتها متأسفانه از دست رفت. از مهمترینهای آنها ایده سینمای هنر و تجربه و جدایی جشنواره بینالمللی بود که با دولت سیزدهم از بین رفت.
سینمای هنر و تجربه فرصتی همتراز دیگر کشورها بود و زمینهای مناسب که به نمایش فیلمهای فرهنگی و هنری اهدا شد؛ زمینهای که سینمای فرهنگی بدون اینکه جای سینمای جریان اصلی را تنگ کند، به حیات خودش ادامه میداد و متأسفانه با تغییر دولت آن ساختارها از دست رفت و با مدیریت درست و ادامه همان مسیر میتوانست کمبودها و مشکلات برطرف شود و امروز با حمایت مدیر سینمایی صاحب یک سینمای مرکزی چندسالنه باشیم.
متأسفانه با روی کار آمدن دولتهای جدید انگار انقلابی رخ میدهد و تمام مسائل ارزشمندی که در دولت قبلی به وجود آورده شده، از بین میرود. جشنواره بینالمللی در چند سال استقلال، هویت و ارزش جهانی به دست آورد که متأسفانه این فرصت از دست رفت. به سینمای هنر و تجربه بیتوجهی شد و ناگهان در اواخر دولت سیزدهم این ایده مطرح شد که باید یک مجموعه سینمایی به اسم «گروه سینمایی فرهنگ» راهاندازی شود که درواقع همان سینمای هنر و تجربه حالا با نام دیگری بود. همین نشان میدهد در این سه سال چقدر غیرمنصفانه یا خصمانه به دستاوردهای بزرگ سینمایی دولت یازدهم و دوازدهم حمله شد و آنها را از بین برد. شاید این هم یکی از معضلاتی است که با حضور مدیریت سینمایی از اهالی سینما به وجود میآید. زیرا اهالی سینما قدرت اجماعسازی ندارند و نماینده هر گروهی که پشت میز مدیریت بنشیند، گروههای دیگر را در همراهی از دست خواهد داد و از روز اول این شکاف به خود بدنه سینما و فرهنگ آسیب میرساند.
برخی کارشناسان معتقدند در ادامه باید امیدوار به بهبود جریان سینمای اجتماعی باشیم که الان در شرایط خوبی نیست. نظر شما چیست؟
از شهریور 1401 تا امروز اتفاقهای زیادی را تجربه کردیم. سینمای اجتماعی یا سینمای فرهنگی منزوی شد؛ به این دلیل که از دو طرف تحت فشار قرار گرفت. ابتدا از سمت مدیران فرهنگی دولت سیزدهم و حالا با حذفها، ممنوعالکاریها یا قهرهای خود سینماگران و یا حتی شرایط سخت بهوجودآمده پروانه ساخت با شعارهای ارتقای کیفی و از سویی دیگر، جشنوارهای خارج از کشور بود که به دنبال فیلمهای متفاوتی از سینمای ایران بودند و هستند. درواقع در سیاستگذاری آنها یک تغییر الگو ایجاد شد که بهاصطلاح به آنها فیلمهای زیرزمینی میگویند. در صورتی که فیلمسازانی هستند که مستقل بدون حمایت دولت فیلم میسازند، ولی در این تغییر الگو در سبد فیلمسازان دستوری قرار گرفتهاند. درواقع سینمای فرهنگی و نحیف ایران بین این دو فضا قرار گرفت و دچار سرخوردگی و انزوای فراوان شد و امروز جشنوارهها و بازار خارجی تصور و توقع دیگری از سینمای داخل ایران دارند. همین فضا باعث شد که تولید فیلمهای فرهنگی محدود شود. حالا حتی اگر فیلمی هم تولید شده شانس کمتری برای حضور در اکران داخلی و فستیوالهای خارجی دارد و من فکر میکنم که این انزوا بهشدت به رشد سینمای فرهنگی ما لطمه زده است. در اواسط دهه 60 سینمای ایران به کمک چند فیلم توانست در خارج از ایران بدرخشد. در زمانهای که کشور عزیزمان ایران با آن پشتوانه غنی از فرهنگ و ادبیات و تمام آنچه امروز به آن میبالیم غیرمنصفانه توسط فضاسازیهای خارج از ایران منزوی شده بود، اما به یکباره توسط سینما دوباره درخشید و سینما به یک حرکت استراتژیک فرهنگی و تأثیرگذار تبدیل شد و نام ایران در جشنوارههای خارجی میدرخشید و نگاه دنیا نسبت به ایران تغییر کرد. کشوری که جهان اصرار داشت یک تصویر عجیبوغریب از آن ارائه بدهد، دوباره به کمک فیلمسازان که نگاه ویژهای در سینما داشتند جان گرفت و از آن تصویر برساخته فاصله گرفت. فکر میکنم مدیران فرهنگی و سایر دستگاهها هیچوقت قدر این بخش از سینمای فرهنگی و مستقل ایران را ندانستند و به آن تاختند. سینمایی که فردمحور است و تمام این دستاوردهای ملی توسط یک فرد متبلور شده است. برخی اوقات صحبت از الگوهای کشورهای دیگر به میان میآید که با بستن فضای فرهنگی، با عدم اکران مثلا فیلمهای آمریکایی یا سهمیهبندیکردن سینمای سرگرمکننده در کشورشان به سینمای نوین رسیدند؛ مثل سینمای کره جنوبی. اصرار داریم بگوییم بستهبودن فضای فرهنگی با پروانه ساخت یا نمایش میتواند کمککننده باشد. ولی من با قطعیت میگویم سینمای فرهنگی هرچقدر بیجان شود، باز احیا شده و کمی با سختی به مسیرش ادامه میدهد. اتفاقا با حصارکشیدن دور سینمای ایران، سینمای جریان اصلی است که نمیتواند وارد بازی بزرگتر شود حتی بازار کوچک خاورمیانه. باید باور کنیم ما زیرساختهای تسهیلگر و فرهنگی و تکنیکی لازم را در سینما آماده نکردیم تا بتوانیم به فکر توسعه این بخش در نبود رقابت با بازار بزرگ سینما باشیم و سینمای جریان اصلی همچنان با صنعتیشدن فاصله دارد. درعینحال هرازگاهی فیلمسازان مستقلی مثل عباس کیارستمی و یا اصغر فرهادی به خاطر ویژگیهای فردی و فرهنگی به تنهایی توانستند از این فضای عجیب خارج شوند و با نمایندگی سینمای ایران اینبار را به تنهایی و با قدرت به دوش بکشند و یک تصویر متفاوت از سینمای ایران در سینمای جهان ارائه بدهند.
یکی از دغدغههای اهالی سینما در مدت اخیر کمرنگشدن گونههای مختلف سینمایی است. فکر میکنید درحالحاضر چقدر به این فضا نیاز داریم؟
به نظرم بدترین اتفاقی که در چند سال اخیر شاهدش هستیم، همجهتی نهادهای سینمایی مختلف در تولید محتواست. مثلا بنیاد سینمایی فارابی فیلمهایی تولید میکند که در تعریف وظایف سازمان سینمایی اوج و حوزه هنری هم هست. انگار تمام گلوگاههای فرهنگی که قرار بود از انواع مختلف گونههای سینمایی حمایت کنند، به سراغ حمایت از یک نوع سینما رفتند که حالا برخی اوقات عنوان سینمای ملی، انقلابی یا جنگ پیدا میکنند. متأسفانه در این چند دهه فضای نخبهگرای ارزشمندی چون کانون پرورش فکری که قلب تپنده سینمای کودک و فرهنگی ما بود هم از دست رفت و با انقلابهای فرهنگی هر دولت بیشتر آسیب دید. فکر میکنم برای اینکه از این فضا خارج شویم، مهمترین اتفاق احیای وظایف بنیاد سینمای فارابی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. بنیادهایی که باید وظیفه اصلی خودشان را انجام بدهند؛ یعنی حمایت از فیلمهای غیرسرگرمکننده و خارج از جریان اصلی و حمایت از فیلمهای فرهنگی که با هدف برگرداندن سرمایه تولید نمیشوند و بازار کوچکی در داخل و بازار بزرگتری در خارج از ایران دارند. فیلمهایی که قرار است تولید اندیشه کنند و به امر ارتقای فرهنگی بپردازند و اتفاقا در این بخش باید به این نوع سینما نگاه گلخانهای داشت. فیلمسازان تأثیرگذار سینمای جهان معمولا از بین هزاران سینماگر میدرخشند، پس باید به کمک این بنیادهای ازدسترفته بذرهای استعداد را کاشت تا شاید چندتایی از این نهالها به کمک حمایتهای دولت در فرهنگ و هنر میوه دهد.
از نظر من کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم نیاز به احیای دوباره دارد. جاییکه سینمای ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن بهشدت به آن مدیون است. همه شاهد هستیم که در دهه 60 به بعد سینمای ایران بر شانههای کانون پرورش فکری قدرت و جرئت پرواز پیدا کرد. سینمای ایران از مرزها گذشت و پرچم کشورمان را در مهمترین محافل فرهنگی به اهتزاز درآورد و اتفاقهای درخشانی برای سینمای ایران و کشور عزیزمان محقق شد. به عنوان یک سینماگر پیشنهادم به دولت آقای پزشکیان این است که چه به عنوان وزیر و چه به عنوان مدیر سازمان سینمایی، فردی انتخاب شود که پیش از هرچیز مدیر فرهنگی باشد، نه سینماگر. مدیر پرقدرتی که بتواند خواسته تمام اهالی سینما را اجرائی کند، نه بخشی از صنوف که درگیر اختلافات همیشگی هستند. سینماگربودن شرط کافی برای مدیریت نیست.
سینماگربودن یا سینماییبودن در مدیریت سینما ایجاد انشقاق میکند. البته استثناهایی وجود داشته که سینمای امروز قابل قیاس با دوران آن مدیر سینماگر نیست. با توجه به شرایطی که درحالحاضر در خانه سینما و صنوف مختلف سینمایی و تهیهکنندگان داریم، نیاز به یک نیرو و مدیر حس میشود که به مسائل مدیریتی آگاه باشد و مهمتر اینکه به فرهنگ اشراف لازم را داشته باشد تا یک وفاق دوباره بین اهالی سینما ایجاد کند و قدرت چانهزنی با مجلس، قوه قضائیه و یا نهادهای امنیتی و انتظامی را داشته باشد تا بتواند سینمای ایران را از این انزوا بیرون بیاورد.