اهوازِ تفتیدۀ دهه هفتاد
اخیرا مجموعه داستانی از مهدی ربی با عنوان «کلیات سعدی اهوازی یا با من به مغولستان بیا» در نشر مرکز منتشر شده که شامل سه داستان با نامهای «سعدی»، «بوستان» و «گلستان» است. هر سه داستان این کتاب ردی از دوره نوجوانی و خاطرات و یادهایی که از آن دوره در حافظه مانده بر خود دارند.
شرق: اخیرا مجموعه داستانی از مهدی ربی با عنوان «کلیات سعدی اهوازی یا با من به مغولستان بیا» در نشر مرکز منتشر شده که شامل سه داستان با نامهای «سعدی»، «بوستان» و «گلستان» است. هر سه داستان این کتاب ردی از دوره نوجوانی و خاطرات و یادهایی که از آن دوره در حافظه مانده بر خود دارند.
داستانهای ربی در این کتاب خواننده را به اهواز در دهه هفتاد میبرد و تصویری از روزهای نوجوانانی به دست میدهد که با رؤیاها، آرزوها و حسرتهای دوره بلوغ در شهری گرم همچون اهواز زندگی میکنند. در این داستانها به واسطه شرح زندگی شخصیتهای داستان، تصویری از جغرافیا و ویژگیهای شهر هم ارائه شده است: «اواخر تیرماه بود و تقریبا روی زمین هیچ گیاه سبزی وجود نداشت. باورکردنی نبود که همین خاک ورمکردهای که زیر پاهای ما فرومیرفت و رگههای نمک تویش میدرخشید، تا اواخر فروردینماه پر از بابونه و شقایق و انبوهی علفجات خودرو بوده که از هر جایی که امکان داشت از خاک زده بودند بیرون. هوا کمی شرجی بود اما هنوز مانده بود تا خفهکننده شود. تا کارون سه چهار کیلومتری بیشتر فاصله نداشتیم».
عنوان این کتاب نیز در واقع برگرفته از مکانهایی در اهواز است که نویسنده با بازیکردن با نام چند مکان مسکونی، نامی ساخته که انگار به سعدی مربوط است؛ اما داستانهای این کتاب ارتباطی به سعدی ندارند و منظور کوی سعدی در اهواز است که نوجوانی راوی در آن گذشته است: «اینکه یک قاب از زندگیمان چگونه میتواند پس از سالها همراه ما بماند و ما را در مقابل خودش متوقف کند، میتواند دلایل متعددی داشته باشد. دلایلی که گاهی با خیرهشدن به آن قاب شاید اندکی آشکار شوند شاید هم نه!... تابستان سال اولی که ساکن کوی سعدی شده بودیم همان تابستانی بود که در آن روبرتو باجیو داشت یکتنه ایتالیا را در آمریکا قهرمان جهان میکرد. تابستانی که برای ما داغتر از همیشه بود. برای من و فارِس و بهنام و عادل چینکو».
هر سه داستان کتاب «کلیات سعدی اهوازی» راوی و شخصیتهای متفاوتی دارند؛ اگرچه راوی سومشخصی که در هر سه داستان حضور دارد، بهنوعی باعث پیوند داستانها با هم میشود. بهجز این، برخی مضامین و موضوعاتی که در هر سه داستان تکرار شدهاند، نقطه اشتراک دیگر این سه داستان است.
در بخشی از داستان «سعدی» میخوانیم: «فرض کنید در یک بعدازظهر تابستانی دلچسب به نمایشگاه عکس یا نقاشی آرتیست مورد علاقهتان رفتهاید. فرض کنید بیشتر کارهای او را دوست دارید و با لذتی وافر قابها را چندباره نگاه میکنید. اما خودتان هم نمیدانید چرا وقتی از یکی از قابها عبور میکنید میل دارید دوباره به سمت آن بازگردید و متوقف شوید. حتی وقتی دارید سایر قابها را هم نگاه میکنید تصویر آن قاب خاص، تماشای شما را مخدوش کرده است. نمیتوانید متمرکز شوید. مدام ردی از آن تصویر روی باقی آثار خودنمایی میکند. انگار در آن گیر افتادهاید. با اینکه تازه از تماشای آن فارغ شدهاید و تنها به اندازه دو، یا سه قاب از آن فاصله گرفتهاید دوست دارید دوباره بازگردید و روبهروی آن بایستید».