|

قهرمان عصر ما

آلبرتو موراویا، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فیلم ایتالیایی، در رمان «هم‌رنگ جماعت» که از مشهورترین آثارش به شمار می‌رود، روایتی از ایتالیای دوران حکومت موسولینی به دست داده است. «هم‌رنگ جماعت» رمانی آشکارا سیاسی و روان‌شناختی است که موضوعش به یک مقام دولتی در ایتالیای تحت سلطه فاشیسم مربوط است.

قهرمان عصر ما

آلبرتو موراویا، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فیلم ایتالیایی، در رمان «هم‌رنگ جماعت» که از مشهورترین آثارش به شمار می‌رود، روایتی از ایتالیای دوران حکومت موسولینی به دست داده است. «هم‌رنگ جماعت» رمانی آشکارا سیاسی و روان‌شناختی است که موضوعش به یک مقام دولتی در ایتالیای تحت سلطه فاشیسم مربوط است. موراویا در این داستان سیر استحاله این شخصیت را به تصویر کشیده است. او نشان داده که چگونه یک انسان جذب فاشیسم می‌شود. شخصیت اصلی این داستان گرفتار تضاد و فاصله زیادی در مناسباتش با دیگران است و موراویا با به تصویر کشیدن وضعیت او، بحران روانی‌اش را نشان داده است. روایت موراویا در «هم‌رنگ جماعت» وجوه دیگری هم دارد. در این داستان از یک‌ سو با سفر ماه‌عسل به پاریس روبه‌روییم و از سوی دیگر با ماجرای یک قتل حکومتی. موراویا با شرح حال شخصیت داستانش، تصویری از یک عصر یک جامعه به دست داده و در واقع ایتالیای فاشیست و فضای پلیسی حاکم بر آن و ترور مخالفان فاشیسم در عصر حکومت موسولینی را بازسازی کرده است. «هم‌رنگ جماعت» اولین‌ بار در سال 1947 منتشر شد و بر اساس آن فیلمی هم به همین نام، به‌ کارگردانی برناردو برتولوچی، ساخته شده است. داستان این کتاب با شرح دوران کودکی مارچلو، شخصیت اصلی داستان، آغاز می‌شود. او در کودکی‌اش علاقه زیادی به اشیا و به‌خصوص اسلحه داشته و از همان دوران رگه‌هایی از خشونت و قساوت در او دیده می‌شد. این ویژگی مارچلو موجب تمایز او با هم‌سن‌و‌سالانش بوده و این وضعیت در بزرگسالی او نیز ادامه می‌یابد. در ادامه رمان شاهد این هستیم که چگونه گرایش مارچلو به خشونت به مرور وسعت پیدا کرده و ابعادی وخیم و بحرانی پیدا می‌کند. در توضیحات خود کتاب به این نکته اشاره شده که این رمان تصویر شخصیت و نگرش اخلاقی خاص عصر ما‌ست: هم‌رنگ جماعت و هم‌رنگی با جماعت. قهرمان قرن گذشته فردی شورشی بود، کسی که می‌خواست متمایز باشد، مخالفت کند و با دیگران متفاوت باشد. به گفته موراویا، در عوض قهرمان عصر ما هم‌رنگ جماعت است و کسی است که میل به سازگاری دارد. البته جدا از معنایی که داستان در یک بافت دقیق سیاسی مطرح می‌کند، در سطح ادبی، رمان ارائه‌دهنده تصویری واقعی و ملموس از تقابل بین تمدن عقلانی و تمدنی تحت سلطه بی‌نظمی است که در درجه اول اخلاقی است. به این ترتیب در این داستان مضمون بزرگ موراویایی از رابطه بین انسان و جامعه پدید می‌آید؛ مضمونی فرافکنانه و آرامش‌بخش که در آن واحد اشکال ممکن فرم و موضوع را گرد می‌آورد تا به هنر تبدیل کند. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «به محض راه‌افتادن قطار، مارچلو پنجره‌ای را که برای صحبت‌کردن، یا بهتر است بگوییم برای شنیدن صحبت‌های مادرزنش، کنار آن ایستاده بود، رها کرد و به داخل کوپه برگشت، اما جولیا دمِ پنجره باقی ماند. از داخل کوپه مارچلو می‌توانست او را ببیند که در راهرو به جلو خم شده است و با چنان شور و حرارتی دستمالش را تکان می‌دهد که آن حرکت بسیار رایج رقت‌انگیز به نظر می‌رسد. فکر کرد، بدون شک جولیا تا وقتی که مادرش را روی سکو ببیند، آنجا می‌ماند و دستمالش را تکان می‌دهد. برای او چشم‌برداشتن از مادرش نشانه بارز جدایی قطعی از زندگی دوران دوشیزگی‌اش بود. جدایی همراه با بیم و امید که عزیمت با قطار، در حالی که مادرش روی سکو مانده بود، آن را به طرز دردناکی ملموس کرده بود».