بررسی رمان «آرتور و جورج» نوشته جولین با رنز
ادای دین به جهان داستان
رمان «آرتور و جورج» نوشته جولین بارنز، قصهای تماما داستانی و البته مخصوص ادبیات است. انگار بارنز خواسته با نگارش این کتاب ادای دینی به جهان داستان داشته باشد. رمان درباره سرآرتور کانن دویل، خالق داستانها و شخصیت شرلوک هولمز است. این رمان که براساس واقعیت نوشته شده است، به گوشهای شاید پنهان زندگی کانن دویل اشاره دارد.
محمدمعین شرفائی: رمان «آرتور و جورج» نوشته جولین بارنز، قصهای تماما داستانی و البته مخصوص ادبیات است. انگار بارنز خواسته با نگارش این کتاب ادای دینی به جهان داستان داشته باشد. رمان درباره سرآرتور کانن دویل، خالق داستانها و شخصیت شرلوک هولمز است. این رمان که براساس واقعیت نوشته شده است، به گوشهای شاید پنهان زندگی کانن دویل اشاره دارد.
جولین بارنز رمانهای بسیاری دارد که اغلب موضوعات آنها درباره هویت است، اما رمان «آرتور و جورج» نگاهی جدید به مسئله هویت دارد. هویتی که در این سالها از زندگی خالق معروفترین کارآگاه جنایی داستان برای مخاطبان پوشیده مانده است. معمولا نگارش اینگونه رمانهایی که بر اساس موضوع واقعی است برای نویسنده سخت است، چراکه نیازمند منابع و جزئیات بسیاری برای مؤلف است که به بطن قضیه برسد، با این حال برای بارنز کار نشد ندارد! او با ترکیبکردن خیال و واقعیت به قصه جورج ادالجی وکیل هندیتباری میپردازد که به علت تهمت و افترا زندانی میشود. این اتفاق موقعی رخ میدهد که آرتور کانن دویل به تازگی نویسنده معروفی شده و داستانهایش درباره جنایت و معما در روزنامهها سروصدا کرده است.
رمان «آرتور و جورج» به شکل اپیزودیک نوشته شده و هر بخش بین آرتور کانن دویل و جورج ادالجی رفت و برگشت دارد. قصه از بچگی آنها شروع میشود و تا مرگ هر دو ادامه پیدا میکند، به تفسیری میتوان این رمان را در دسته آثار بیوگرافیک قرار داد، البته ژانر زندگینامه-رمانی که به بخش ویژهای از سرگذشت آرتور و جورج میپردازد. هرقدر که رمان پیش میرود از یک سو سرگذشت جورج بسیار جالب توجه میشود و از سوی دیگر وجود شخصیت کانن دویل است که به رمان کشش میدهد، تا ببینیم کی قرار است این دو مسیر زندگی درست مثل دو خط ممتد یکدیگر را قطع کنند. در پایان رمان، جولین بارنز به نکته کوتاهی اشاره میکند. منبع نگارش او برای نوشتن رمان، نامهها و اخبار وقت انگلستان بوده که برای پیشبرد قصهاش از آنها استفاده کرده است که این موضوع به تمام فصلهای رمان رنگ و لعاب عجیبی میبخشد.
جورج ادالجی و خانوادهاش از همان بچگی در تیررس همسایگان خود بودهاند. آنها در یک محله کشیشنشین زندگی میکنند و چون از زرتشتیان هند هستند، همیشه بهنوعی با آنها بدرفتاری شده است. جورج حتی نتوانست مدرسه را به شکل منظمی ادامه بدهد و با شرایط سختی توانست دانشگاه برود و وکیل شود. دقیقا موقعی که جورج ادالجی به نقطه امنی در زندگیاش میرسد ناگهان خبرهایی در محله آنها پخش میشود که شخصی شبانه به گلهها و دامداریها رفته و گوسفندان و اسبها را اخته کرده است. انگشتهای اتهام بهسوی جورج دراز میشود و او را متهم به این کار اعلام میکنند، چراکه جورج از همان بچگی به خاطر شرایطی که بر او رقم خورده بود گوشهنشین و منزوی شده بود. شواهد موجود عملا هیچ ارتباطی با او ندارد، اما هر طور که شده به ادالجی تهمت نسبت میدهند و منطق را هم روی این مسئله میگذارند که چون او در بچگی و نوجوانی کینه به دل گرفته، به دنبال راهی برای تلافی بوده است. جورج با اینکه وکیل است، اما دفاعیاتش از خود راه به جایی نمیبرد و توانایی مقابله با سیستم قضائی انگلستان را در خود نمیبیند و ناچار چند سال زندانی و شکنجه شده و مجبور به کار با اعمال شاقه میشود. تا اینکه بعد از چند سال به فکرش میرسد که از خالق شخصیت شرلوک هولمز کمک بگیرد، چراکه او معتقد است گره این کار فقط به دست کسی باز میشود که توانسته است داستانهای معمایی بسیاری خلق کند. پس برای کانن دویل نامه مینویسد و ماجرا را شرح میدهد.
از آن سو قصه و سرگذشت آرتور کانن دویل را داریم، از دورانی که پزشکی قبول میشود و به عنوان جراح سالها روی کشتی کار میکند، ازدواج میکند و بچهدار میشود و در این بین شروع به نوشتن برای روزنامهها میکند و کمکم آرتور کانن دویل پزشک به نویسنده چیرهدستی تبدیل میشود و مخاطبان و طرفداران زیادی پیدا میکند.
در بحبوحه زندگی آرتور کانن دویل زمانی که همسرش را از دست میدهد، روزی با نامهای به همراه کلی ملحقات روبهرو میشود که شرح زندگی جورج ادالجی است، اینجاست که آرتور کانن دویل، شرلوک هولمز درونش را بیدار میکند. یک بار دیگر متوجه میشویم که تمام شخصیتهای خلقشده در ادبیات از درون مؤلف بیرون میآید. حالا این شرلوک است که جورج را نجات میدهد یا آرتور! نمیدانیم، اما مهم این است که این قصه معمایی به دست کانن دویل حل میشود.
آرتور کانن دویل به دل ماجرا میزند و با بهدستآوردن نشانهها و سرنخهای قابل توجه بالاخره در دادگاه اثبات میکند که جورج بیگناه است. مدارک کانن دویل آنقدر محکم و دقیق است که هیچ بهانهای برای دادگاه انگلستان باقی نمیگذارد و در نتیجه جورج ادالجی بعد از سختیهای بسیاری که در زندان متحمل شده بود، آزاد میشود.
جولین بارنز با بررسی هویت یکی از معروفترین نویسندگان جهان در اصل پیامی ورای این قصه دارد. در یک مصاحبه بارنز اعلام کرده بود که هیچوقت آرتور کانن دویل نویسنده محبوب او نبوده و بعد از خواندن این رمان درمییابیم که باز هم هدف بارنز نگاهی دیگر به مسئله هویت است که در این رمان به آن اشاره کرده است.
* جولین بارنز در رمان «آرتور و جورج» که براساس داستان واقعی دو زندگی است و از تلاقی دو زندگیِ سِر آرتور کانن دویل و جورج اِدلاجی روایت شده، از واقعیت و خیال بهره گرفته است تا پرسشهایی را پیش روی مخاطب بگذارد که ذهن بشر را همواره به خود مشغول کرده است: ایمان و بیایمانی، عدالت و بیعدالتی، عشق، صداقت، وفاداری، آزادی و زنان، تعصب نژادی و جهل و سرانجام اسرار مرگ و جهان پس از مرگ. این رمان که در زمره منتخبان جایزه «بوکر» ۲۰۰۵ قرار گرفت، ناکارآمدی نظام قضائی انگلیس را به رخ کشید و تحولی در آن ایجاد کرد.