نمایشی از یک دادگاه که هیئتمنصفهاش شمایید
نه، نمایش ترور بیعار نیست. گولت نمیزند، ابدا. سرگرم نمیکند ولی چنان هرم گرمایی میدواند توی سرت که گُر میگیری، به این سادگیها هم سرد و بیخیالش نمیشوی. هیچ لحظه تو را نمیخنداند، حتی در حد پوزخند. ماجرا برایش جدی است. از اینکه تو را هم جدی گرفته حس وقار میکنی. صاف و بیپلکزدن محو کار میشوی. بیمداهنه، اثر یک تئاتر ناب کمیاب است. تئاتری بدیع و کامل با تمام مختصات. تازه توی تماشاگر هم توش نقش داری. نقشی اساسی، سراسری. از اول تا دم آخر. با ششدانگ هوش و حواس.
حسین پاکدل
نه، نمایش ترور بیعار نیست. گولت نمیزند، ابدا. سرگرم نمیکند ولی چنان هرم گرمایی میدواند توی سرت که گُر میگیری، به این سادگیها هم سرد و بیخیالش نمیشوی. هیچ لحظه تو را نمیخنداند، حتی در حد پوزخند. ماجرا برایش جدی است. از اینکه تو را هم جدی گرفته حس وقار میکنی. صاف و بیپلکزدن محو کار میشوی. بیمداهنه، اثر یک تئاتر ناب کمیاب است. تئاتری بدیع و کامل با تمام مختصات. تازه توی تماشاگر هم توش نقش داری. نقشی اساسی، سراسری. از اول تا دم آخر. با ششدانگ هوش و حواس.
تعیینکنندهای. مجبور میشوی. با تو درامهایش پخته میشود. تازه نتیجه درام سهمگینش را تو رقم میزنی.
تو غیظ میکنی. تو میبخشی. تو مجازات میکنی. مثل کاری که هر روز میکنی. کارگردان نقشت خودت هستی. چی از این بهتر؟ تو به دیدن تئاتری میروی که نمیتوانی یک آنَش را سرسری بگیری. نمیشود از رویش رد بشوی. یا رو بگردانی. یا بگویی به من چه. از همان دقایق اول قالبش به تو گیر میکند.
گیر سهپیچ.
مسئلهاش میشوی. مسئلهات میشود. جدای از اینکه نقش خودت را ایفا میکنی، خود را جای تکتک شخصیتها میگذاری. از منظر آنها به حادثه نگاه میکنی. میشوی خلبان ماهر متهمش. مینشینی جای قاضی، جای دادستان، جای وکیلمدافع، شاکی، شاهد، فرمانده، وزیر، کانت، هگل، این، آن، همه، حتی جای مسافران قربانی بالفعل هواپیمای مسافری، جای 75 هزار قربانی بالقوه ورزشگاه... فقط خودت را جای تروریست نمیگذاری؛ چون که نیستی، ولی میشود باشی. مجبور میشوی به سؤالات برآمده از نمایش و خودت جواب بدهی. هر جوابی هم بدهی پشتبندش دهها سؤال دیگر در تو نطفه میبندد.
دامنهاش انتها ندارد. مگر ندانستگیها در سر جا میشود؟ جاهاییش از حجم حادثه گیج میشوی اما خطوربطها را گم نمیکنی. با تو عصاره قوانین حقوقی کمالیافته مرور میشود. نظریههای فلسفی در این باب جراحی میشود.
شرح وظایف نظامهای حاکم و انسان مسئول در لحظات بحران حلاجی میشود. این وسط مثل آبخوردن بدیهیات پیش چشمت رنگ میبازد. تو همه را خوب میفهمی ولی باز درمیمانی که چه باید کرد. مسئله امروز و یک جغرافیا نیست. بیش از سه هزاره، قدمت این چه باید کرد کوفتی است. تازه میفهمی تمام جنگها، جنایتها، تجاوزها، شکنجهها، سرکوبها، نژادپرستیها، تبعیضها، نسلکشیها، آوارهکردنها و... ریشهاش در همین نظریات بهظاهر ساده و توجیهگری است که تئاتر ترور همراه من و تو طرح میکند.
با اینکه داستان بهانه است به عمد ابا میکنم از اشاره به روند و جزئیاتش. خواستی خودت برو ببین. راحتت کنم، داستانش ماییم. باید دست نویسندهاش فردینالد فون شیراخ را طلا گرفت. باید قامت کارگردان خالق و مترجم و گروه اجرائیاش را بر بلنداها نشاند و احترام کرد. بهخصوص بازیگرانش را.
یکی از یکی بهتر. چه لحظات بهیادماندنیای خلق میکنند با هم این اعجوبههای هماهنگ. شک نکن این کارشان تا سالها در کلاسهای بازیگری الگوست. رفتار قاضی. لحظه سنگین طرح دعوی. صحنه شهادتدادن فرمانده. دقایق دفاع جانانه وکیل. صحنه اثرگذار شکایت شاکی زن. لحظات اوج واپسین بیانات دادستان و وکیل مدافع و دوئل آن دو. از همه مجذوبکنندهتر دقایق دفاع خلبانِ متهم بهخصوص هنگامه غلیان و طغیانش. وای مگر ساده است درآوردن این لحظات نفسگیر؟ فقط میشود بهشان حسادت کرد؛ و من کردم.