|

«در سکوت صدایی‌ست؛ دلی باید که دریابد»*

درباره ویلهلم هامرشوی (هامرس هوی)

ویلهلم هامرشوی (۱۸۶۴-۱۹۱۶) نقاش متولد کپنهاگ دانمارک و معروف به «نقاش اتاق‌های آرام» است. او از فضای داخلی آپارتمانش با آن درها، چارچوب پنجره‌ها و اثاثیه کم به عنوان آتلیه استفاده می‌کرد. آرامش و سکوت قاب‌ها اگرچه می‌تواند یادآور آثار ورمیر باشد اما سبک منحصربه‌فرد و شاعرانه خود را دارد. هامرشوی اغلب آثارش را با طیفی از رنگ‌های خاکستری، زرد، سبز و قهوه‌ای تیره کار می‌کرد. او استاد نورها و سایه‌های ظریف است. نقاشی‌های وی با حضور زن‌ در نهایت اختصار خاموش، خلوت، ژرف و سرشار از سخن است.

درباره ویلهلم هامرشوی (هامرس هوی)

مینا اخوان 

 

ویلهلم هامرشوی (۱۸۶۴-۱۹۱۶) نقاش متولد کپنهاگ دانمارک و معروف به «نقاش اتاق‌های آرام» است.

او از فضای داخلی آپارتمانش با آن درها، چارچوب پنجره‌ها و اثاثیه کم به عنوان آتلیه استفاده می‌کرد. آرامش و سکوت قاب‌ها اگرچه می‌تواند یادآور آثار ورمیر باشد اما سبک منحصربه‌فرد و شاعرانه خود را دارد. هامرشوی اغلب آثارش را با طیفی از رنگ‌های خاکستری، زرد، سبز و قهوه‌ای تیره کار می‌کرد. او استاد نورها و سایه‌های ظریف است. نقاشی‌های وی با حضور زن‌ در نهایت اختصار خاموش، خلوت، ژرف و سرشار از سخن است.

سخن که طی گذر عمر اثر خود را از دست می‌دهد، بدل به کلاف بی‌سروته و گره‌خورده‌ای در روان انسان می‌شود که مشخص نیست ابتدایش به مغز و یادها و تجربیات وصل است یا به قلب و انکار و توأمان‌ بازسازی خاطرات.

کدام ساکنِ کدام است؟

انکار، ساکن قلب یا یادها، ساکن مغز؟ و شاید هم برعکس.

از مغز به قلب فاصله چندانی نیست اما همه‌چیز در حد فاصل بین این دو اتفاق می‌افتد و جایی میان آنها، در گلو ساکن می‌شود.

تبدیل به کلافی می‌شود که باید مثل گوله بافتنی مادربزرگان ِکنار بخاری نشسته آن را دور دو دست، مستطیل‌وار ِتوخالی بگیری و به کمک دیگری گره را باز کنی.

ویلهلم هامرشوی در آثارش این کلام ِدر نهان‌خانه روح کزکرده را با استفاده درست و خردمندانه‌ از ترکیب درها، پنجره‌ها، نورها، سایه‌ها و ضرباهنگ ظریف و روح‌نواز رنگ با حضور رازآلود یک زن نشان می‌دهد.

خانه به‌مثابه ناخودآگاه و زنان منفرد نشسته یا ایستاده به‌مثابه کلام.

که یا سخن از انتظار می‌گویند یا استیصال، یا غم یا امید، یا آماده رفتن‌اند یا خسته از راه رفته و تسلیم‌وار برگشته.

بیننده با قاب یکی می‌شود و خود را جایی میان آن کلاف سردرگم حس می‌کند. نمی‌تواند حس‌های دوگانه را تمییز دهد و زمانی بس دراز لازم دارد تا پس از دیدن تابلو سرشت خود را بازیابد.

حتی حضور اشیای غبار ِزمان‌‌ گرفته هم نمی‌تواند بین بیننده و کلام ِنقاش فاصله بیندازد، چه‌بسا که به عمق بیشتری هم فرو می‌برد.

همواره چیزی از احساس در روح بیننده باقی می‌ماند. ناظر با منظور یکی می‌شود‌.

تنهایی معنوی شخصیت‌های نقاشی هامرشوی غنا دارد و چون سایه‌ای در میان آفتاب تو را به استراحت ‌و خلسه وا‌می‌دارد، سایه‌ای از جنس خود انسان نه از جنس درخت.

سایه‌هایی که همیشه به همراه خود داریم ولی نه از آنها جدا می‌شویم و نه بدان‌ها می‌رسیم‌.

یا آفتاب از روبه‌رو است ‌و سایه پشت سر یا آفتاب از پشت است و سایه از روبه‌رو. به هر حال این عضو جدانشدنی جسم و روح ما همه‌جا از پیش و پس ما می‌آید.

هم سایه واقعی‌ست و هم آفتاب.

هم امید و هم بیم،

هم عزم و هم تردید.

کدام را می‌توان انکار کرد؟

تنها چشم ناظر است که می‌تواند بین این دو انتخاب کند و شاید هیچ‌گاه هم نتواند. بگذارید نتواند، روبه‌روی تابلو بایستد و بگوید:

هر‌چه می‌خواهی باش! من تا پایان زیستن، هستم چراکه هستندگی از آن من است‌.

نفس داشتن خود اراده است که هستندگی را معنا می‌کند، نه حتی الزاما عملی سرزده از اراده.

ناظر همچون منظور مرددوار در وظیفه انتخاب باقی می‌ماند. تردید وظیفه‌ حتی پس از انتخاب ادامه می‌یابد همان‌گونه که سایه به دنبال آفتاب و مغز به دنبال قلب.

نمی‌توان خود را راضی کرد، با هر انتخابی آن دیگری حذف یا کنار زده می‌شود.

کسی نمی‌تواند تعیین کند کدام درست است و این همان ماهیت اصیلی‌ است که هامرشوی با قوتی شاعرانه و مکان‌مندی درست زن‌ها، دیوارها و درها ناظر را حتی پس از گذر قرن‌ها در این عصر جنون سرعت و فعالیت پای تابلو نگه داشته و انسان معاصر را به مکث و حضور وا‌می‌دارد.

قابی که حقیقت در آن حاضر و آماده نیست و گویی لمحه‌ای است محرمانه که تا زیر نور هستی ابد ادامه دارد.

هامرشوی و بیننده صرفا ناظر نیستند بلکه در آن دم یگانه حضور داشته و در مکاشفه آن کلام سردرگم مشارکت دارند.

نقاش اتاق‌های آرام ما را مابین تسلیم‌شدن در برابر سرنوشت یا پذیرفتن مسئولیت تغییر تقدیر قرار می‌دهد.

بی‌جهت نیست که وی گران‌ترین نقاش دانمارک شناخته شده است؛‌ کسی که با آثارش وظیفه فاعلیت را همچنان پس از گذر سال‌ها به یادمان می‌آورد.

* تیتر‌ از شمس تبریزی