|

داستانِ مسیرها

«سی و چند سال است که شب‌ها پیاده‌روی می‌کنم. به غیر از مسیرهای روزانه کاری، چند مسیر را شب‌ها انتخاب می‌کنم، گاهی بین مسیرها قرعه‌کشی می‌کنم، گاهی برای رسیدن به مسیرهای دور تاکسی می‌گیرم و وقتی پیاده می‌شوم تازه پیاده‌روی شروع می‌شود. مسیرها هرکدام داستانی دارند. اینکه چگونه انتخاب شدند، چگونه پیدا شدند و از کی جلب توجه کردند تا دائمی شوند». داستان‌های مجموعه داستان تازه علی خدایی، «شب بگردیم»،1‌ همه در فصل مشترک روان‌شناسی و جغرافیا ایستاده و بر تجربه روان‌شناختی از شهر درنگ می‌کنند.

شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

«سی و چند سال است که شب‌ها پیاده‌روی می‌کنم. به غیر از مسیرهای روزانه کاری، چند مسیر را شب‌ها انتخاب می‌کنم، گاهی بین مسیرها قرعه‌کشی می‌کنم، گاهی برای رسیدن به مسیرهای دور تاکسی می‌گیرم و وقتی پیاده می‌شوم تازه پیاده‌روی شروع می‌شود. مسیرها هرکدام داستانی دارند. اینکه چگونه انتخاب شدند، چگونه پیدا شدند و از کی جلب توجه کردند تا دائمی شوند». داستان‌های مجموعه داستان تازه علی خدایی، «شب بگردیم»،1‌ همه در فصل مشترک روان‌شناسی و جغرافیا ایستاده و بر تجربه روان‌شناختی از شهر درنگ می‌کنند. از این‌روست که می‌توان گفت این داستان‌ها با مفهومِ «روان‌جغرافیا» نسبت دارد که جنبه‌های ازیادرفته، کنار گذاشته‌شده یا به حاشیه‌ رانده‌شده محیط شهری را آشکار ساخته و پرتویی بر آنها می‌تاباند. چنان‌که شیوان لیونز در مقاله‌ای با عنوانِ «پیاده‌روی کافی نیست؛ در شهر پرسه باید زد»2 می‌نویسد، «قدم‌زدن هدفمند دارای برنامه است، و بنابراین از خلال آن نمی‌توانیم به ‌شکلی درخور جنبه‌های خاصی از شهر را دریابیم. به همین دلیل، کشیده‌شدن به این‌سوی و آن‌سوی در روان‌جغرافیا ضروری است؛ چراکه قدم‌زننده را بهتر به شهر متصل می‌کند». راویِ «شب بگردیم» مسیرها را با قرعه انتخاب می‌کند و با هدفمندی سروکار ندارد، و چه‌بسا پرسه‌زنی باشد که همچون «فلانورِ» بودلر/ بنیامین تنها خیابان‌ها را درمی‌نوردد و هیچ هدفی به‌جز پرسه‌زنی ندارد. قدم‌زدن در داستان‌های علی خدایی نیز نوعی مناسک برای بازیابی  خاطره/گذشته است که به‌نوعی پیوستار فضا-زمان را فشرده می‌کند. از خلال این بازیابیِ خاطره است که حافظه شهر به سخن درمی‌آید، حافظه‌ای به‌ظاهر شخصی که در داستان‌های «شب بگردیم»، روان‌جغرافیای شهر اصفهان را نشانه می‌رود تا حافظه‌ای جمعی بسازد. بازخوانیِ اصفهان نوعی بازتعریف تاریخ زیرپوستیِ شهر نیز هست: «هر مسیر نکته پنهانی دارد که آرام‌آرام پیدا می‌شود. جبری است که با راه‌رفتن‌های شبانه به‌تدریج واضح می‌شود. مثل حل یک معما. چراغ‌هایی که تا بعد از نیمه‌شب هنوز روشن‌اند... نمایش نور و صدا اجرا می‌شود. صداها اغلب ترانه‌های روزند و تا جایی که می‌شنوم ریتمی را تکرار می‌کنند و نور که روشن می‌کند برای یک لحظه ستون‌ها را و لحظه بعد همه‌چیز فرومی‌ریزد و کلمه‌های روزنامه می‌شود وقتی خیلی جوانم. وقتی که اینها چهارراه نبود. مثل نور و مثل همین صدا بسیار بیشتر می‌درد ساختمان‌ را. همه‌چیز تمام می‌‌شود و من که خیلی جوانم صبح تماشا می‌کنم ریختن یک برش از شهر را. این‌جا بخشی از پیاده‌روی من است که باز شده. نور و صدا که پایان می‌گیرد صدای باقی‌مانده و ریز ساکنین خیابان می‌آید که دلار یورو یورو دلار می‌کنند... برای رسیدن به کاخ باید کمی راه بروی تا بفهمی کاخ بزرگ است، پر از درخت‌های کهن‌سال. گاهی فکر کرده‌ام مثلا در دوره زندیه این‌جا حصار داشته است؟ این تکه از خیابان تاریک است و پر از صدای آدم‌هایی که در روزنامه‌های دوره مشروطه حبس شده‌اند. اگر رها می‌شدند یا می‌ماندند همین‌جا از لای صداها رد می‌شدم». این دقایق و دقت‌هاست که داستان‌های خدایی را به‌جای ترسیم افسون شهری به سمت نقد و ساختِ روان‌جغرافیا سوق می‌دهد و «روان‌جغرافیا به‌عنوان پرسشگری از فضا و تاریخ رشد می‌کند» و وادارمان می‌سازد دست‌کم برای لحظه‌ای «مفاهیم روزمره و ظاهری یک مکان را کنار نهیم، تا بتوانیم تاریخِ ‌سیال آن را به پرسش گیریم».

1. «شب بگردیم»، علی خدایی، نشر چشمه

2. «پیاده‌روی کافی نیست؛ در شهر پرسه باید زد»، «روان‌جغرافیا؛ راهی برای کنکاش در روح شهر»، شیوان لیونز، وب‌سایت ترجمان.