ویرانههای زیبا
این روزها زمانۀ ناداستان است. زمانه تعریف زیست شخصی و واقعی در قالبهای گوناگونِ ناداستان که یکی از پرطرفدارترین و البته سختترین گونههایش «جستار روایی» است. «ویرانههای منِ» محمد طلوعی کتابی است از همین جنس.
مبین نوریان
این روزها زمانۀ ناداستان است. زمانه تعریف زیست شخصی و واقعی در قالبهای گوناگونِ ناداستان که یکی از پرطرفدارترین و البته سختترین گونههایش «جستار روایی» است. «ویرانههای منِ» محمد طلوعی کتابی است از همین جنس. کتابی خواندنی که در دهه چهارم زندگی نویسنده نشان از نگاهِ طلوعی دارد به پشت سرش، در مرتبه اول بهعنوان یک انسان، به هرآنچه ویران کرده و هر آنچه ویران شده و حالا پس از گذرِ همه آنها سعی به جمعآوری و مرتبکردنشان دارد تا همچون ویرانههای تاریخی که بازسازیشان میکنیم و در معرض تماشا میگذاریم، در معرض خواندن ما بگذارد و در مرتبه دوم بهعنوان یک نویسنده پیشرو در ناداستان، کتابی بنویسد که نمونهاش در ادبیات فارسی معاصر بسیار کم است تا شاید بهعنوان نمونه استانداردی از جستار روایی به مخاطب نشانش بدهد. همین هم عامل انسجامِ فرمی کتاب است علیرغمِ گستره زمانی نوشتهشدن جستارها. طلوعی پایههای هر جستار را بر بیان یک مفهوم روانرنجور میگذارد و ما را همراه میکند با تعمقش در موضوع. برایمان خاطره میگوید، از آنچه خوانده مینویسد و در نهایت انگار که یک عمل ریاضی باشد از پس این فرمول تکرارشونده نتیجه و حاصل تفکراتش را مینویسد. برای من جستارهای کتاب کُنشی بودند تا مرا همراه کنند با مسیر پر از چالش نویسنده در درک و مزه کردن زندگی و مفهومهای در پس آن بدون هر گونه اضافهگویی یا تلاش برای به رخ کشیدن دانستهها. طلوعی در طول جستارهایش از خود قهرمانسازی نمیکند و همین هم ما را با او همراه میکند. شمایلِ شخصیتی همچون همه ما میسازد که آسیبناپذیر نیست، غم دارد ولی غمگینترین فرد جهان نیست و با افسردگیاش هم مجبور است به ادامه زندگی. حفظ این میانمایگی حاصل تجربه نویسنده است در افتوخیز زندگی و اعتقادی که یافته به ناپایداری رنج و خوشبختی و همچنین تسلطش بر این گونه ادبی و نحوه کارکردش برای مخاطب. بهنوعی که مخاطب هر لحظه در حال جایگذاری خودش در لباس نویسنده است و البته که گاهی هم خوشحال که از دور نویسنده را میبیند. گفتن از خاطرات و شکستها آنهم بدینگونه فینفسه کاریست سخت اما بخش سختتر، نوشتن از رابطه خود است با دیگران. تعیین این رابطه و به شکل درآوردنش در نوشته کاری دشوار است الخصوص وقتی با زندگی واقعی سروکار داریم و خبری از درامهای پر از کششِ داستانها نیست. طلوعی در طول هفت جستار کتابش هرجا که سخنی از فرد دیگری آورده در زندگیاش، سعی کرده کاملا شفاف رابطه حسی خود با آن فرد را در قالب کلمات و روایاتش تبیین کند، از مادر و پدر و همسر گرفته تا یک اعیان بیسواد و دو برادر رستوراندار در رشت و حتی یک کفشدوزک. همین هم ارتباط حسی ما را با نویسنده قویتر کرده تا هم جستارها را بهتر بپذیریم و هم در طول مسیر ساخت آن مفهوم، ذهنمان گنگ نباشد. طلوعی البته قبلا هم نشان داده تبیینِ درست و کامل روابطش با آدمها و استفادهاش از آن در نوشتهاش چقدر برایش مهم است. هم در قالب ناداستان در اثر قبلیاش «زیر سقف دنیا» و هم در اولین داستانکوتاههایش یعنی «تربیتهای پدر». جستارها را که میخوانید کاملا متوجه میشوید نویسنده قبل از ناداستاننویسی، داستاننویسی را هم خوب بلد است. در خاطراتش صحنههایی با بیشترین جزئیات و حرکتهای ممکن میسازد، دیالوگها را بهصورت گزیده و فقط مطابق هدف جستارش انتخاب میکند و همچون یک اثر داستانی هیچگاه ما را در میان اطلاعات و خاطراتش بینتیجه تنها نمیگذارد، جز در پایان هر جستار. جایی که روایت طلوعی تمام میشود اما فکر آن مفهوم روانرنجور در زندگی شخصی خودمان در ذهن جوانه میزند. بوطیقایی که طلوعی سعی دارد از ویرانیاش بسازد در نهایت تبدیل میشود به ویرانهای زیبا که هم برای مخاطبان خاص و هم برای دنبالکنندگان جدی ادبیات خواندنی است و جذاب و البته پیشنهادی است در برخورد با ویرانهها و مشکلات روانرنجور زندگیمان، آنهم در دورانی که همه ما گرفتار روانرنجوریهای زیادی هستیم.