|

تعریف مسئله مهم‌تر است یا راه‌حل؟

در دانشگاه‌ها و به‌ویژه در مقطع کارشناسی، تمرکز روی حل مسائل است؛ چراکه تعریف مسئله را معمولا نویسندگان کتب درسی استخراج و ارائه کرده‌اند. اما در زندگی واقعی تعریف مسئله کجای کار است؟ در واقعیت بیشتر افراد در جامعه عمدتا وقتی درباره مسائل روز صحبت می‌کنند، در‌حال گفت‌وگو درباره راه‌حل‌ها هستند. البته اشکالی ندارد که مردم کوچه و بازار در تاکسی و اتوبوس یا در فضای مجازی این‌گونه با هم گفت‌وگو کنند و درددل کنند؛ چون قرار نیست در آن سطح مسائل مهم مملکتی حل شود.

امیرحسن کاکایی: در دانشگاه‌ها و به‌ویژه در مقطع کارشناسی، تمرکز روی حل مسائل است؛ چراکه تعریف مسئله را معمولا نویسندگان کتب درسی استخراج و ارائه کرده‌اند. اما در زندگی واقعی تعریف مسئله کجای کار است؟ در واقعیت بیشتر افراد در جامعه عمدتا وقتی درباره مسائل روز صحبت می‌کنند، در‌حال گفت‌وگو درباره راه‌حل‌ها هستند. البته اشکالی ندارد که مردم کوچه و بازار در تاکسی و اتوبوس یا در فضای مجازی این‌گونه با هم گفت‌وگو کنند و درددل کنند؛ چون قرار نیست در آن سطح مسائل مهم مملکتی حل شود.

اما وقتی به مسئولان مملکتی مانند مدیرکل، معاون و وزیر می‌رسیم، سؤال این است که وقتی درباره راه‌حل‌ها صحبت می‌کنیم، آیا واقعا مسئله را شناخته‌ایم؟ منظور از حل چیست که دنبال راه‌حل آن می‌گردیم؟ واقعیت این است که براساس تجربه شخصی‌ام در ایران، در 30 سال کاری خودم، کمتر دیده‌ام که مسئله‌ای در سطح ملی درست تعریف شود و سپس درباره اینکه حل مسئله به چه معنی است، صحبت شده باشد که بعدش درباره راه‌حل صحبت کنند. نهایتا در بیشتر موارد وقتی موردی تحت عنوان راه‌حل ارائه می‌شود، معمولا برای مردم چیزی به همراه ندارد‌ جز ایجاد چند مسئله جدید.

به‌ عنوان مثال ملموس بحث قانون هدفمندکردن یارانه‌ها در دهه 80، قانون اصلاح الگوی مصرف انرژی در دهه 90 یا همین سال 98، اصلاح قیمت بنزین یا سال 1400، قانون جهش تولید مسکن یا سال 1401، قانون ساماندهی صنعت خودرو یا مصوبه اصلاح دستورالعمل تنظیم بازار خودروی سواری در جلسه ۵۴۳ مورخ 11/۱۱/1401 شورای رقابت به تاریخ دی‌ماه 1402، کدام‌شان توانستند مشکلی از مشکلات واقعی مردم را رفع کنند. تقریبا تمام این طرح‌ها و قوانین به اسم رفع مشکلات مردم، خودشان برای مردم مشکلات آفریدند. جالب اینجاست که تقریبا همیشه، بعد از اجرای قانون و نتایج بد آن، هیچ‌کس مسئولیتی برعهده نمی‌گیرد و مسئولان زمین و زمان را مقصر جلوه می‌دهند و طوری رفتار می‌کنند که انگار شخصی از خارج از کشور یا کره ماه آمده و این مشکلات را برای ما ایجاد کرده است.

از آنجا که باور دارم بیشتر مسئولان ما افرادی صدوق و متعهد هستند، به این نتیجه می‌رسم که این‌همه مشکلات و اشتباهات پشت سر هم ناشی از الگوریتمی درونی در کشور و مسئولان و مردم ماست که نمی‌گذارد از مشکلات و مسائل و ماوقع، تجربه کسب کنیم و دست‌کم در یک بازه زمانی منطقی، مثلا به مدت 10 سال یک اشتباه را دو بار تکرار نکنیم. آن الگوریتم ناشی از توهم دانایی است و می‌توان آن را شروع به حل مسئله بدون شناخت مسئله دانست. به‌ عبارتی ساده‌تر، این الگوریتم که می‌گویند راه بینداز و جا بینداز، بزرگ‌ترین مشکل ما در رفع مشکلات اقتصاد و زیرساختی کشور است. البته من این توان را ندارم که درباره مسائل اجتماعی اظهارنظری کنم، اما با همین حداقل مطالعه خودم، فکر می‌کنیم‌ همین مشکل درباره مسائل اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی وجود دارد.

وکیل مجلسی که تا دیروز، یک شرکت کوچک را هم اداره نکرده است، می‌آید و ناگهان در کمیسیون مربوطه می‌نشیند و درباره مثلا صنعت خودرو مانند مردم عادی اظهارنظر می‌کند. بدیهی است که اگر تعداد این نوع وکلا در جلسه کمیسیون مربوطه زیاده از حد باشد، چیزی که از این کمیسیون بیرون می‌آید قطعا بدون شناخت مسئله است. بدترین چیز این است که مثلا مسائل صنعت خودرو در کمیسیون‌هایی جز کمیسیون صنعت بررسی می‌شود؛ مثلا کمیسیون امنیت ملی یا اصل 90. همین وضعیت درباره دولت برقرار است. شخصی وزیر می‌شود که مدیرعامل شرکتی بزرگ بوده است و مسائل را از منظر ارباب‌رجوع وزارتخانه بررسی کرده است. با همان دید می‌خواهد بالای یک نظام ستادی و بوروکراتیک بنشیند. بدیهی است که چنین وزیری با توجه به تجربیات ارزشمندش و البته با توجه به فوریت‌های روی میزش، مانند یک مدیرعامل تصمیم می‌گیرد و نه یک وزیر. در چنین وزارتخانه‌ای، خود‌به‌خود نظام بوروکراتیک وزارتخانه به‌تدریج و شاید ناگهانی به هم می‌ریزد. در چنین حالتی، مسائل جور دیگری دیده می‌شوند و در نتیجه اصولا مسئله واقعی شناخته نمی‌شود و نهایتا وزیر ناچار می‌شود روشِ راه بینداز و جا بینداز را دنبال کند. البته در سال‌های اخیر عمر کاری وزرا هم کوتاه شده و کارشان به دو سال نمی‌کشد (در وزارت صمت، طی هفت سال هفت وزیر و شبه‌وزیر عوض شده‌اند) که وقت نمی‌کنند همان روش را هم تا نیمه جلو ببرند. نتیجه؟ آن وزارتخانه و ذی‌نفعان آن می‌مانند و خرواری از خرابی‌های قدیم و جدید. اما یک سؤال دیگر هم مطرح است؛ چرا وقتی می‌خواهیم با این روش مشکلی را حل کنیم، مشکلات دیگر ایجاد می‌شود؟ خیلی ساده است. نظام اقتصادی یک کشور، یک نظام به‌هم‌تنیده در داخل و خارج از آن است که کاملا پیچیده است. البته در زبان انگلیسی دو عبارت Complex و Complicate وجود دارد که در فارسی هر دو به پیچیده ترجمه می‌شوند. اما اولی سیستمی است که می‌توان روابط را تشخیص دارد و با تمام روابط پیچیده مربوطه قابل تحلیل است. اما دومی سیستمی است که روابط آن هم مشخص نیست. عمده سیستم‌های اجتماعی-اقتصادی از نوع دوم هستند. برای ادامه بحث به اولی سیستم پیچیده قابل تحلیل می‌گوییم و به دومی، سیستم پیچیده مبهم. در مسائل واقعی اقتصادی-اجتماعی همین که بتوانیم بخشی از سیستم را که مسئله مد نظر ماست، به‌ صورت یک سیستم پیچیده قابل تحلیل تبدیل کنیم، مفید است و خودش یک دانش بالا می‌خواهد. البته مهم این نیست که بدانیم این کار دانش بالا می‌خواهد یا نه. مهم این است که بدانیم کوچک‌ترین حرکتی در بخشی از سیستم پیچیده می‌تواند نتایج بسیار بزرگی در بخش دیگری از همان سیستم ایجاد کند و اگر سیستم تحت کنترل نباشد، می‌تواند به نتایج ناپایداری کامل کل سیستم منجر شود.

به ‌این ‌ترتیب وقتی مسئولان بدون اینکه مسئله اصلی را درک کنند و مفهومی به نام حل را تعریف کنند دنبال راه‌حل باشند، عملا باعث ناپایداری کل سیستم می‌شوند. مثلا شاید مسکن مهر بخشی از مشکل مسکن را برطرف کند، اما مسلما مشکلات فرهنگی و زیرساختی به‌ دنبال خود خواهد داشت. برای مثال، در صنعت خودرو می‌توان به‌ موضوع گازسوزکردن خودروها در دهه 80 و مشکلاتی که برای کشور متعاقبا به وجود آمد اشاره کنم. یا همین دو سه‌ساله با ورود خودروهای برقی، به وجود آمده است. البته هم‌اکنون چون دولت به اندازه کافی منابع مالی در اختیار نداشت، نتوانست به‌ مقدار انبوه خودروی برقی وارد کند و هنوز مردم تبعات بد آن را که ناشی از ندیدن نیازمندی‌های زیرساختی بود، مشاهده نکرده‌اند. اما در همین مرحله خودروسازان تبعات اقتصادی منفی آن را تحمل می‌کنند. همچنین در سه سال گذشته عده‌ای واردات خودروی نو و عده‌ای هم واردات خودروی دست دوم را راه نجات بازار و رقابتی‌شدن آن می‌دانند. درحالی‌که تبعات منفی چنین کارهایی بدون دیدن نیازمندی‌های رقابتی آن‌ در وضعیت فعلی تحریمی و بی‌پولی کشور، چنان بزرگ است که می‌تواند تبعات فاجعه‌باری در اقتصاد، مصرف سوخت و آلایندگی و البته دردسرهای بزرگ برای مردم و حاکمیت به دنبال داشته باشد.

به‌هر‌حال به نظر می‌رسد هم‌اکنون که ما در میان هم‌آیندی از بحران‌ها گرفتار شده‌ایم، بهتر است مسئولان به‌جای عجله و عقل کل فرض‌کردن خود و دست به اقدام‌ زدن‌های بی‌برنامه غیرعلمی، کمی مسئولانه به موضوعات نگاه کنند و حتما ابتدا اولویت‌های کاری خود را تعریف کنند و سپس مسائل اولویت‌دار را به‌دقت تعریف کنند و معیار موفقیت یا همان حل مسئله را مشخص کنند و سپس دنبال راه‌حل بگردند و آن را اجرا کنند. اینکه ما دائما 24ساعته کار کنیم، لزوما پیشرفت به دنبال ندارد. وقتی کارکردن مفید است که برای کاری درست و مؤثر صرف شود و نتیجه‌اش در زمانی مشخص ارائه شود. همچنین با وعده‌های دروغین وقت‌خریدن‌ دیگر جواب نمی‌دهند. مردم کاملا درک می‌کنند و عقل‌شان می‌رسد که چه خروجی‌ای خوب است و چه چیزی بد‌. آنچه عامه مردم شاید ندانند، چگونگی رسیدن به خواسته‌ها و زمان آن است. این مسئولان هستند که با تعیین اولویت‌ها و اهداف روشن و دقیق و ارائه راه‌حل و اجرای آنها، می‌توانند به‌تدریج از مشکلات مردم کم کنند و نهایتا به سمت پیشرفت و تعالی قدم بردارند. و بدیهی است که در شرایط فعلی اگر روش‌ها و حرکت‌ها مفید نباشد، حتما اوضاع بدتر می‌شود؛ چراکه به علت تعداد زیاد ارائه راه‌حل‌های نامناسب برای مسائل تعریف‌نشده، هم‌اکنون وضعیت ناپایدار است. از جنبه‌های سیاسی و اجتماعی بگذریم.نمی‌توانیم جنبه‌های زیست‌محیطی و منابع انرژی و منابع ژنتیکی را نادیده بگیریم. هرچند‌ به دلیل این ناپایداری‌های جغرافیایی، انرژی و سرمایه اجتماعی هم به حداقل رسیده است و به ‌عنوان مثال حتی مسائل ساده‌ای مانند اصلاح قیمت بنزین، می‌تواند تبعات اجتماعی بسیار بدی را برای کل جامعه به همراه داشته باشد.