فرزندپذیری زیر تیغ نگاه مکانیکی بهزیستی به خانواده
بازنگری جدی در قوانین فرزندخواندگی، نیاز امروز بهزیستی است
روند قتل شیما صباگردی توسط بهلول، از موارد تلخ و پیچیدهای است که توجه عمومی را به خود جلب کرد و همزمان پرسشهایی جدی را درباره مشکلات حقوقی فرزندخواندگی و نظام حمایت از کودکان در ایران مطرح کرد. این حادثه که علاوه بر ابعاد جنایی و تراژیک آن، نشاندهنده خلأهای حقوقی در حمایت از کودکان و نوجوانانی است که به دلایلی تحت سرپرستی خانوادههای جدید یا نهادهای دولتی قرار میگیرند، گواهی بر اهمیت اصلاح ساختارهای قانونی و نظارتی در این زمینه است.
شهرزاد همتی: روند قتل شیما صباگردی توسط بهلول، از موارد تلخ و پیچیدهای است که توجه عمومی را به خود جلب کرد و همزمان پرسشهایی جدی را درباره مشکلات حقوقی فرزندخواندگی و نظام حمایت از کودکان در ایران مطرح کرد. این حادثه که علاوه بر ابعاد جنایی و تراژیک آن، نشاندهنده خلأهای حقوقی در حمایت از کودکان و نوجوانانی است که به دلایلی تحت سرپرستی خانوادههای جدید یا نهادهای دولتی قرار میگیرند، گواهی بر اهمیت اصلاح ساختارهای قانونی و نظارتی در این زمینه است.
شیما صباگردی، نوجوانی که به دلایل مختلف زندگی خود را در شرایط دشواری سپری میکرد، قربانی خشونت و تجاوز بهلول شد. این جنایت نهتنها شوک بزرگی به جامعه وارد کرد، بلکه بهطور آشکار مسئله آسیبپذیری کودکان و نوجوانانی را که به دلیل ترک خانواده یا مشکلات خانوادگی به سرپرستی نهادهای دیگر یا در شرایط نامطمئن قرار میگیرند، به نمایش گذاشت. شیما ازجمله دخترانی بود که به دلایل مختلف از سوی خانواده اصلیاش رها شده بود و این رهاشدگی سبب شد تا او بدون داشتن حمایت عاطفی و امنیتی لازم، به محیطهایی راه پیدا کند که به خطر افتادن امنیت و سلامت او را به همراه داشت. بخشی از مشکلات در این ماجرا و موارد مشابه، به محدودیتهای قانونی و اجرائی در حوزه فرزندخواندگی و حمایت از کودکان برمیگردد. در ایران، قوانین فرزندخواندگی پیچیدگیها و محدودیتهای خاصی دارند که بر اساس شریعت و فرهنگ بومی تنظیم شدهاند و گاهی همین شرایط، فرایند سرپرستی کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست را دشوار میکند. بر اساس قوانین فعلی، افراد یا خانوادهها برای پذیرش فرزندخوانده باید مراحل قانونی پیچیدهای را طی کنند و تأییدهای متعددی از سازمانها و نهادهای دولتی بگیرند. علاوه بر این، در برخی موارد، حتی پس از قبول فرزندخواندگی، سرپرستها حقوق قانونی کافی برای حمایت از کودک به دست نمیآورند و همچنان با مشکلاتی در ثبت و حقوق قانونی کودک مواجه هستند. این پیچیدگیها موجب میشود بسیاری از کودکان و نوجوانان که به دلیل نبود سرپرستی مؤثر در معرض خطرات گوناگون قرار دارند، بدون حمایت لازم رها شوند و نتوانند به زندگی امن و پایداری دست یابند.
یکی از چالشهای قانونی عمده در زمینه فرزندخواندگی در ایران، این است که فرزندخواندگی به معنای واقعی در بسیاری از موارد تحقق نمییابد و رابطه حقوقی محکمی میان کودک و سرپرست به وجود نمیآید. این مسئله به این معناست که کودک همچنان به لحاظ قانونی به خانواده اصلی خود وابسته است و حقوقی را همچون نام خانوادگی، ارث و حمایت قانونی از سوی خانواده جدید ندارد. این خلأ قانونی، علاوه بر اینکه سبب سردرگمی حقوقی کودک و خانوادههای سرپرست میشود، موجب عدم ایجاد احساس تعلق و امنیت برای کودک در خانواده جدید میشود. کودکانی که در شرایطی مانند شیما قرار میگیرند، با فقدان حمایتهای حقوقی و روانی لازم، به راحتی در معرض آسیبهای جدی جسمی و روانی قرار میگیرند.
علاوه بر این، نظارت ناکافی بر روند زندگی و تربیت کودکان بیسرپرست یا بدسرپرستی که تحت حمایت مراکز نگهداری یا در سرپرستی موقت قرار میگیرند، یکی دیگر از مشکلات اساسی در نظام حمایتی کودکان در ایران است. به دلیل نبود سیستمهای نظارتی کافی و کارآمد، بسیاری از کودکانی که به صورت موقت در اختیار مراکز دولتی یا غیردولتی قرار میگیرند، پس از خروج از این مراکز، به دلیل نبود خانوادهای حامی و عدم کسب مهارتهای لازم برای مواجهه با زندگی اجتماعی، بهسرعت در محیطهای ناامن و آسیبزا قرار میگیرند. شیما نیز ازجمله این کودکان بود که به دلیل کمبود حمایتهای روانی و اجتماعی مناسب، در موقعیتهایی قرار گرفت که امنیت و سلامت جسمی و روانی او را به خطر انداخت.
نبود قوانین جامع و کارآمد در زمینه حمایت از کودکان و نوجوانانی که تحت سرپرستی قانونی قرار ندارند، در کنار کمبود آگاهی عمومی درباره حقوق کودکان، از عوامل اصلی وقوع چنین حوادث تلخی است. اغلب کودکانی که به دلیل شرایط سخت خانوادگی مجبور به ترک خانه میشوند، در سیستمهای حمایتی موجود به درستی مورد مراقبت و توجه قرار نمیگیرند و به راحتی قربانی خشونت، سوءاستفاده و بیعدالتی میشوند. اگرچه نهادهای مختلفی در ایران برای حمایت از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست فعالیت میکنند، اما نبود یک سیستم جامع و هماهنگ که بهطور مؤثر نظارت و حمایت از این کودکان را تضمین کند، همچنان مشکلی جدی باقی مانده است.
این تراژدی، از منظر اجتماعی نیز پیامدهای نگرانکنندهای دارد؛ چراکه عدم اطمینان از حمایت قانونی و امنیت اجتماعی برای کودکان و نوجوانان، باعث افزایش ترس و اضطراب در خانوادهها و جامعه میشود. والدین و خانوادههایی که به دلیل شرایط خاص قصد دارند کودکی را به فرزندخواندگی بپذیرند، ممکن است به دلیل پیچیدگیهای قانونی و نگرانی از حمایتهای حقوقی ناکافی، از این اقدام منصرف شوند. این مسئله به کاهش تعداد خانوادههای متقاضی سرپرستی کودکان بیسرپرست منجر میشود و در نتیجه، تعداد بیشتری از این کودکان مجبور میشوند در شرایطی نامطمئن زندگی کنند.
پرونده قتل شیما توسط بهلول، نهتنها یک جنایت فردی، بلکه نماد و یادآور ضعفهای ساختاری در نظام حقوقی و حمایتی از کودکان در ایران است. نیاز فوری به اصلاح و بهبود قوانین فرزندخواندگی و ایجاد سیستمهای حمایتی جامع برای کودکان بیسرپرست و بدسرپرست، از درسهای مهمی است که میتوان از این حادثه گرفت. همچنین، ایجاد آگاهی عمومی و آموزش جامعه درباره حقوق کودکان و ایجاد سیستمهای حمایتی مؤثر که توانایی نظارت و حمایت از کودکان در وضعیتهای نامطمئن را داشته باشد، ضروری است تا کودکان بتوانند در محیطی امن و بدون تهدیدات جدی زندگی کنند. پس از روشنشدن ابعاد ماجرای قتل شیما و نداشتن حق مجازات توسط خانوادهای که فرزندخواندگی شیما را بر عهده داشتند، گروهی از خانوادههای فرزندپذیر با حضور در روزنامه «شرق» از تمامی ترسهای خود گفتند. یک وکیل، یک کارمند و یک فعال مدنی، سه مادری بودند که پس از این ماجرا به «شرق» آمدند و نگرانیهای خود را با ما در میان گذاشتند. یکی از آنها وکیل بود و یک سال است یک خواهر و برادر چهارساله و ۹ساله را به فرزندی گرفته بود. دیگری دختری ۱۳ماهه داشت و مادر دیگر فرزندی سهساله. هر سه مادر تمام زندگی و اضطرابهایشان درباره فرزندان غیرزیستیشان را به «شرق» آوردند. مژده بهعنوان یک وکیل که به شرایط آگاهی کامل داشت، درباره قوانین و حقوق کودک گفت: «واقعا به تعداد زیادی نیروی آموزشدیده ماهر و آشنا به روانشناسی، در مراکز بهزیستی نیاز داریم. اینکه بلد باشد چطور در بحث فرزند مداخله کند، به چنین چیزی نیاز داریم. ولی این اصلا الان وجود ندارد. نه نیرویی هست، نه بودجهای هست و نه اصلا کارکردی دارند. باز هم مسئله اصلی به نگاه قانونگذار ایران برمیگردد؛ از نظر قانونگذار ایران، خانواده، نهاد مقدسی است. به نظر من از منظر حقوق خانواده به حقوق کودک نگاه شده است. اصلا مسئله حقوق کودک نیست، کمرنگ است. ما این نگاه را نداریم که کسی زنگ بزند، پلیس در را واقعا بشکند و داخل شود تا ببیند چه خبر است و بچه در چه حالی است». این مسئله به دلیل نگاه کاملا خصوصی و داخلی به مسائل خانواده است. مژده میپذیرد و ادامه میدهد: «در مباحث حقوقی ما میگویند حقوق خانواده کاملا باید داخلی باشد و خود خانواده باید مسائلش را حل کند.
خیلی وقتها که به دادگاه میرویم تا مسئله را حل کنیم، میگویند چرا خودتان حلش نمیکنید؟ میگویم طرف تا اینجا آمده که شما حل کنید، نه اینکه دوباره برگردانید. در مورد کودک هم همین است. شما در دوروبریها دیدهاید. کسانی که وضعیت بچه خیلی حاد بوده، اورژانس اجتماعی مداخله کرده است؟ اصلا مداخله نمیکند... از طرفی بهزیستی هم شفاف نیست...». در اینجای بحث، مسئله را به ماجرای پسفرستادن فرزندان از سوی خانوادههای فرزندپذیر میبریم. من میگویم نباید فراموش کرد که به دلیل سهلگیریهای بیدلیل بهزیستی کودکان زیادی به خانوادهها سپرده شده و پس آورده شدهاند. مژده میگوید: «یک مشکل بهزیستی این است که به قول شما نمیتواند خانوادهها را خوب فیلتر کند. به خانواده نمیگویند حداقل یک سال و نیم طول میکشد تا دلبستگی ایجاد شود». پریسا خود را وارد بحث میکند و میگوید: «این بچهگرفتن از بهزیستی طبق برخی هیجانهاست. خیلی از اطرافیانم وقتی دخترم را آوردم، مثل من فرزند زیستی هم داشتند و فکر کردند که چه خوب برویم مثل تو بچه بیاوریم. همیشه به آنها گفتهام قبلش خیلی مطالعه کنید و مشاوره بروید، سوای مشاوری که بهزیستی به شما معرفی میکند. اصلا ببینید میتوانید. اصلا روح و روان خودتان را ببینید. شاید طبق هیجانهایی خوشتان آمده است. ما دختری گوگولی آوردیم، شما هم خوشتان آمده که بخرید. اسباببازی که نیست شما هم سراغش بروید».
زهرا که حالا پسرش دوساله شده است، به جمع میپیوندد و میگوید: «به نظرم یکی از ایرادهایی که به بهزیستی وارد است، این است که شاید میخواهد از احساسات خانوادهها سوءاستفاده کند. تجربه خودم را بگویم. ما بچه نیازمند به درمان نمیخواستیم، اما اول بچه نیازمند به درمان بود که دقیقا در ماه رمضان به ما معرفی شد. 25 بهمن 1400 کمیته ما بود. فکر میکنم 18 فروردین 1401 به من زنگ زدند. سر کار بودم، گفتند بیا نامهات را بگیر. رفتم و نامه را گرفتم. کارشناس گفت یک مشکل کوچک کلیوی دارد، یا عمل شده یا میخواهد بشود. با توجه به اینکه خواهرزادههای خودم هم مشکل داشتند، عمل شدند و خدا را شکر خوب هستند، گفتم حتما مثل همان است. با همسرم قرار گذاشتیم که اصلا نگوییم. فردا برویم و او را ببینیم بعد بگوییم. رفتیم و او را دیدیم. کاش همان مشکل کوچک کلیوی بود؛ این بچه از مادر معتاد به دنیا آمده است. مشکل کلیوی داشت، ترومبوز وریدی پا داشت، یعنی پایش بلند و کوتاه میشد، فاویسم داشت. آخرش گفت کیست مغزی هم دارد. حالش خوب است... . دقیقا مثل اینکه میخواهند بگویند او را ببرید، اگر نخواستید برگردانید. دقیقا همین جمله. دکتر شیرخوارگاه گفت اگر نخواستید برگردانید، ما در خدمتش هستیم. بچه یکسالش بود. کاملا قیافه همسرم یادم بود؛ گریه میکرد برای اینکه آن بچه با او ارتباط گرفته بود. با من نگرفت اما دستش را بالا برد تا شوهرم او را بغل کند. آن خانم گفت نه، اجازه ندارید بغلش کنید. برای معرفی دوم که برای دیدن پسرم آرین رفتیم، بهیارهای آنجا که پچپچ میکردند شنیدم که گفتند خشایار به اینها هم معرفی شده بوده است. اینها ششمین خانوادهای بودند که خشایار را رد کردند. کارشناس من قشنگ و صددرصد میدانسته که این بچه مشکلهای دیگری هم داشته ولی نخواسته رو کند. این را به روی کارشناسم آوردم. گفت دست من نیست، استان معرفی کرده است. هنوز که هنوز است این بار روانی روی من و همسرم هست. جوری که پدرم آن زمان که میرفتیم گفت با آنها صحبت کنید ببینید آیا میتوانیم به لحاظ مالی این یک مورد خاص را ساپورت کنیم؟ با سوپروایزر آنجا که صحبت کردم، با لحن خیلی بد گفت نه خانم، اگر میخواستید او را میبردید. اصلا یک حس گناهی به آدم میدهند». مژده اما میگوید شاید کارمندان شیرخوارگاه به دنبال این هستند که به کودک بیمار هم فرصتی بدهند. مژده میگوید: «آنجا آن کارشناس، مسئولیت خیلی بزرگی دارد. به او حق میدهم. میگوید تیری در تاریکی بیندازم شاید زندگی این بچه عوض شد. فکر میکنم مقداری انسانیتر به آن نگاه کنیم. بحث انداختن نباشد. او هم بهعنوان کارشناس مسئول فرزندخواندگی هر آدمی را که از در داخل میآید، یک فرصت میبیند شاید زندگی این بچه عوض شد. ما الان در همین گروهمان دقیقا خانمی داریم که خودش با آگاهی، کودکی را به فرزندی قبول کرده که هر دو پایش 11 سانت با هم اختلاف دارند. میگفت کاملا میدانم او هرگز نمیتواند راه برود، ولی خودم میخواستم او را قبول کنم. یک نفر آمادگی روحی آن را دارد برای همین این کار را میکند. توان مالی هم خیلی مهم است. در قسمتهای دیگر است که کارش را خوب انجام نمیدهد. در قسمت سنجیدن آمادگی یک خانم. باید مطمئن شویم فردی که خواسته بچه از بهزیستی بیاورد، واقعا به این رسیده و مجبور نشده است. این فرق میکند با کسی که داوطلبانه میگوید اصلا دلم میخواهد اینطور فرزند بیاورم.
من اصلا هیچ مشکلی برای بارداری نداشتم. همان اول و قبل از ازدواج، این قرار را با همسرم گذاشته بودیم. از روزی که رفتیم، به ما گفتند فقط نمیتوانیم زیر سه سال به شما بدهیم، طبق قانون. گفتم اگر زیر سه سال میخواستم، خودم میآوردم. اصلا نمیخواهم وارد پروسه نوزادی شوم.
ماندن بچه در بهزیستی یک معضل است و بیرونرفتنش یک معضل. شما به فرزندان ترخیصی از بهزیستی نگاه کنید. اصلا وقتی بچه ۱۸ساله ترخیص میشود، این بچه کوچکترین مناسبات عادی اجتماعی را نمیشناسد. هرکس به او بخندد، فکر میکند این خنده واقعی است. نه بلدند خانواده را بشناسند و نه بلدند دوست را از دشمن تشخیص بدهند. عموما برای زندگی دستهجمعی و خوابگاهی آماده هستند و این خودش هم معضلی است. این را من میگویم و پریسا میگوید: «بچه باید در خانواده باشد. این یک اصل است و باید به آن توجه کرد؛ وگرنه بچه خارج از خانواده کمتر موفق میشود، اما اینکه نه خانواده را درست ارزیابی میکنند و نه بعد از اینکه بچه را به او دادند، حقوقی به او میدهند، بحث دیگری است...».
زهرا تأیید میکند و میگوید: «هر چقدر برگردیم، به نظرم باز هم هیچ چیز جای خانواده را نمیگیرد. خانواده سالم، حتی اگر امکانات معمولی داشته باشد. آن بچه دنبال لوکسی و رفاه حتما نیست. آن عشق و امنیت مهم است. خود ما که بچه بودیم، چه امکاناتی داشتیم؟ کوچهای داشتیم که به نظرم بیشترین چیز دنیا بود». مژده ادامه میدهد: «ولی آن امنیت برای فرزندان من یک اصل است. 20 ماه گذشته است که آنها به خانه آمدهاند. گاهی دخترم نیمهشب بلند میشود و فقط نگاه میکند. میگویم چرا بیدار شدی و مانند روح سرگردان در خانه میچرخی؟ حالا مشکل چیست و ما از کجا میفهمیم؟ میگوید میخواستم مطمئن شوم هستید».
پریسا درباره روند فرزندپذیری خود اینگونه توضیح میدهد: سه ماهش بود که به ما معرفی شد، از چهارماهگی به خانه آمد. وقتی دخترم به من معرفی شد، به ما گفتند چون سابقه داشتید و یک پسر دارید... نمیتوانید. پسرم زود به دنیا آمده، انواع و اقسام کلینیکهای کاردرمانی را دیده است. فکر میکنم همه ما دیدهایم. به من گفتند آیا نیازمند درمانی، میتوانی؟ خودم مشکلی با این قضیه نداشتم، میتوانستم. همسرم گفت من به لحاظ روحی نمیتوانم. به لحاظ مالی هر چقدر بخواهید بچهای که مدنظر دارید، ساپورت میکنم. ولی به لحاظ روحی نمیتوانم. روزی که دخترم معرفی شد، ما رفتیم که نامهاش را از بهزیستی پیچ شمیران بگیریم و او را ببینیم، پرسیدم خوب است؟ گفت مگر به شما نگفتند؟ یک قدم عقب رفتم، اما هیچ چیز به همسرم نگفتم. چون گفتم از همین الان میرود. گفتم چه چیزی؟ گفت خانم فلانی چرا نمیگویید؟ اطلاعات کامل بدهید. در ذهن من چیز عجیبوغریبی آمد. گفت ولی میروم و میبینم. اگر قرار است او بچه من شود، میشود. اگر نه که نمیشود. ما رفتیم و دیدم. نگاهش که کردم، دیدم یک پلکش پایین است. در واقع مشکل او مارکوسگان است و عصب فک و چشم به هم نزدیک است. وقتی حرف میزند یا چیزی میخورد، پلک باز و بسته میشود. البته که اوایل خیلی بود. حتی پلکش اینطور بود. الان اصلا مشخص نیست، مگر اینکه ناگهان خمیازه بزرگی بکشد و در این چشمش مشخص شود. ما روی همین حساب گفتیم این اوکی است برای من، اما میخواهم از او امآرآی بگیرم که اگر گره مغزی باشد، بدانم از چه راهی درمانش کنم. ولی باز میگویم، ایشان میگوید نه. ولی برای من ایراد بهزیستی نبود، برای من که فرزند دومم بود. ولی برای مادری که با آرزو میآید تا بچهای داشته باشد، این یک باگ برای بهزیستی است که نمیگویند بچه نیازمند درمان است.
شبهخانواده جواب نداد
مژده به ماجرای مراکز شبهخانواده هم انتقاد جدی دارد. او دراینباره میگوید: «این شبهخانواده جواب نداده است؛ یعنی هیچ چیزی جایگزین خانواده نمیشود. هر کاری کنید... مرکزی که بچههای من زندگی میکردند، در منطقه یک تهران بود. خانه خیلی لوکس که خودشان میگفتند چیزی که اینجا انتها ندارد، پول است. خیلی راحت میگفتند کسی داخل میشود و 10 میلیارد تومان کارت میکشد و میرود. مثلا کلاس تایچی، زبان، حافظخوانی، شطرنج و موسیقی، همه اینها را داشتند. ولی بچه هزار برابر در آن محیط آسیب دیده بود. اولا در کنار بچههای دیگر بودند که آنها تروماهای سختتری داشتند. بچهای که ترومای سختتری دارد، یاد میگیرد بچه دیگر را بزند. خودش را اینطور خالی کند. این بچه که کتک میخورد، یاد میگیرد که بزند. باید کلی آرامش به او بدهید که دیگر مهدکودک و مدرسه، مرکز نیست و کسی نمیخواهد تو را بزند. برای همین تو هم میتوانی آرام باشی و با دوستانت مهربان و آرام باشی. برای کیس ما، هر کاری کردیم و با هر چالشی مواجه شدیم، چالش شبهخانواده بود، نه خانواده زیستی. چالش خانواده فقط این بود که ما را رها کردند؛ یعنی اضطراب جدایی. ولی بقیه چالشهای رفتاری همان شکل بود».
زهرا هم میگوید: «من شبهخانوادهای میشناسم که یکی از دوستان ما در آن کار میکند. گفت فقط به خانوادههای مذهبی پولدار بچه میدهند. حتی بچهای بوده که خیلی قرتی بوده، خیلی دوست داشته برقصد، او را به خانوادهای دادند. بچه سر دو ماه برگشته که من نمیتوانم. خود بچه برگشته است».
۷۵ درصد از فرزندخواندگان سلب حضانت نشدهاند
اما نگرانی اصلی خانوادههایی که از بهزیستی فرزند گرفتهاند، مسائل قانونی است. مژده میگوید: «مسئله ارث و مطالبه حق ارث برای کودک که خیلی سخت است. ولی به نظرم مطالبه خیلی جدی که همه ما باید داشته باشیم، بهعنوان کسی که دیدیم، پروسه سلب حضانت است. الان از 70، 75 درصد بچههای بهزیستی سلب حضانت نشده است. قانون میگوید وقتی والدین زیستی مشخص هستند، اسمشان در شناسنامه هست، یا باید به لحاظ موردهایی که بهعنوان سوءرفتار در نظر گرفته میشود، بهزیستی بهعنوان کسی که متولی و مسئول حقوق کودک است، پیش دادستان برود، نامه را دادستان بررسی کند و رأی را به دادگاه خانواده بفرستد. دادگاه خانواده رأی به سلب حضانت بدهد. یا باید دو سال صبر کنند، اگر هیچکس دنبال بچه نیامد، مصداق بچه رهاشده میشود، پس دیگر نیاز به سلب حضانت نیست. آنها والدینی هستند که دیگر هیچ حقی ندارند. پس برای فرزندخواندگی میرود. بهزیستی کدام راه را انتخاب میکند؟ راه دو سال. بچه را دو سال نگه دارد، با همه این آسیبها، تا مطمئن شود کسی دنبالش نمیآید. بعد تازه پرونده فرزندخواندگی برایش تشکیل دهد. الان در پروسه سلب حضانت هستیم، ولی نمیدانم بچهای که در بیمارستان رها شده، چرا کد ملی مادر باید در شناسنامهاش برود؟ آن بچه رها شده است، دیگر نباید با آن کد ملی برایش شناسنامه بگیرند». زهرا میگوید: «دغدغهای که دارم، این است که زمانی که شناسنامه آرین را گرفتیم، نام و نام خانوادگی مادر داشت. کد ملی هم داشت. همه اطلاعاتش را مادر داده بود. یعنی قد و وزن که نه، سال تولد، حتی نوع مصرفش. حتی به من گفتند این مادر بیماری دوقطبی دارد. حتی پیش دکتر اماری که رفتم، ایشان وقتی پرونده را خواند، گفت مطمئن باشید او بچه را به خاطر اعتیادش رها نکرده است. به خاطر همین مسئله دوقطبیبودنش رها کرده است. یک بار آرین در همان اوایل، سینه من را گرفت، دکتر اماری گفت آیا مطمئنی که او سینه مادر را نخورده است؟ گفتم نمیدانم، به من چیزی نگفتهاند. شاید هم خورده». مژده ادامه میدهد: «این زنان موقعی که زایمان میکنند، بیمارستانها کاملا با این آشنایی دارند. بهویژه وقتی مادر معتاد است، فرمی به او میدهند تا امضا کند که میگوید من توانایی نگهداری از کودک را ندارم. برای همین کد ملی و همه چیزش مشخص است. او جرم رهاکردن طفل را مرتکب نشده است. چون کسی که بچه را کنار ساختمانی رها میکند و میرود، اگر دنبال بچه بیاید، مجرم است. باید پنج سال به زندان برود، چون سلامت بچه را به خطر انداخته است. او خودش امضا میکند و میگوید توانایی نگهداری از کودک را ندارم. قانون میگوید درصورتیکه والدین زیستی و جد پدری که اینها مقدم هستند، اگر هیچکدام از اینها نباشند و هیچیک از اقربا آمادگی خود را اعلام نکنند، یعنی در همان فاصله؛ آنهم باید تحت همان موارد بهزیستی باشد. مثلا دایی میآید، او با شما فرقی نمیکند. این را برای بچهای میگویم که دو سال است رها شده است. مثلا دایی در این مدت میگفت شرایط من را بررسی کنید و حضانت را به من دهید. آنها هم حضانت را میخواهند. میخواهم این را بگویم. والدین زیستی، حضانت را به صورت حق دارند؛ یعنی همان لحظه که بچه به دنیا میآید، حقشان است ولی چیز خیلی مهمتری است. بد نیست این اصطلاح حقوقی را بدانید. حضانت، تکلیف و وظیفه است.
یعنی شما غیر از اینکه حقتان است سرپرست بچه باشید، مهمتر از آن باید وظایف خود را رعایت کنید. اگر وظایف خود را رعایت نکنید، این حق هم از شما گرفته میشود. اما دایی و خاله با من و شما فرقی ندارند. باید ثابت کنند به لحاظ مالی و روحی و همه چیز، توانایی این را دارند که آیا این خانواده زیستی این تکلیف را نمیتوانند انجام دهند، اما من تمام و کمال، حضانت او را قبول میکنم. کسی نیامده تا داوطلب شود».
مژده با تأکید بر اینکه بحث سلب حضانت بسیار مهم است، ادامه میدهد: «البته بخشی که واقعا بخش مهمی است، برای همین گفتم که قسمت سلب حضانت، قسمت مدارک بهزیستی باید خیلی دقیقتر و کاملتر باشد. من پیش معاون حقوقی بهزیستی شمیران رفتم، سه سؤال از ایشان کردم که روحش خبر نداشت». زهرا میگوید: «در شناسنامه بچه من، اسم و فامیل و کد ملی، همه چیز هست. وقتی بچه را رها کردند، سه سال هم گذشته است، اینها باید تا ابد بمانند؟ حضانت دائم بود و ما به اسم خودمان شناسنامه گرفتیم. رأی دادگاه صادر شد. آن خانواده، بچه را رها کرده بودند. جلوی در بهزیستی با شناسنامه و کارت واکسن گذاشته بودند و خداحافظ. خودشان هم نه، مادربزرگش این کار را کرده بود. پدربزرگ و دیگران که نبودند، رفته بودند. مادربزرگ آمده، شناسنامه و کارت واکسن را با بچه، جلوی ساختمان گذاشته و فرار کرده است. معاون حقوقی بهزیستی شمیرانات به من میگوید مگر اصلا میشود؟ بچهای که اسم پدر و مادر در شناسنامهاش هست، نباید برای فرزندخواندگی برود. به او میگویم مگر ما سلب حضانت انجام میدهیم؟ میگویم پس آن نامه که مددکاری میزند و 19 مورد است، میتوانید تیک بزنید و برای دادستان بفرستید، چیست؟ میگوید نه، مگر وظیفه ماست؟».
من از زهرا میپرسم میترسی؟ میگوید: خیلی... بعد هر سه مادر میگویند: همه میترسیم و پریسا ادامه میدهد: بچه ما همه زندگی ماست. زهرا میگوید: در خانه راه میرود و به همسرم میگوید: بابای قشنگم. ولی قانون الان اجازه میدهد هر زمانی والدین زیستی خواستند، حداقل دادخواست خود را بدهند؛ یعنی دلهره و جنگ اعصابی ایجاد کنند و دنبال بچه بیایند. چون اصلا از نظر شرع، اولویت با والدین زیستی است. خانوادههایی داریم که دو بچه داشتند، پدر بعد از چهار سال برگشته و گفته در زندان بوده است. مژده میگوید: «آن مورد را میدانم. میدانید که بچه دوباره به بهزیستی برگشت. این مورد، اصلا اشتباه بهزیستی بود.
این مورد اینطور بود که مادر معتاد بوده است. پدر آن زمان به هر دلیلی نبوده است ولی وضع مالی خوبی داشتند. بچه که در بیمارستان به دنیا میآید، مددکار میآید و دو بچه بزرگ را از مادر میگیرد؛ یعنی آنقدر اوضاع بدی داشته که نوزاد و دو بچه بزرگتر را از او میگیرند. بدون اینکه هیچکدام از این مرحلهها را طی کنند، یکی از بچهها برای فرزندخواندگی میرود. نوزاد برای فرزندخواندگی میرود. داستانش را میگویم؛ نوزاد برای فرزندخواندگی میرود، آن دو بچه هم برای شبهخانواده میروند. پدر بعد از چند ماه برمیگردد و میگوید اصلا بیخود کردید. همسرم الان ترک کرده است، اوضاع من هم درست شده است. بچهها را به من پس دهید. به آن خانواده زنگ میزنند، پسر را از آنها میگیرند. پسر را 20 روز در شیرخوارگاه در قرنطینه نگه میدارند. در همان 20 روز، مادر که برای دیدن بچه آمده بود، داغان و معتاد و خراب بود؛ یعنی برای همان مقطع ترک کرده بود.
بچه را به او نمیدهند. به آن خانواده هم یک نوزاد دختر داده بودند. به خانواده زنگ میزنند که اگر میخواهید، آن پسر را ببرید، از اینها سلب حضانت کردیم. اینها الکی گفته بودند. الان آن خانواده، دو نوزاد دارند که فکر میکنم فاصله سنی آنها دو سه ماه است. هر دو را نگه داشتند».
پریسا میگوید: «در چنین شرایطی خانواده نابود میشود. این نگاه سرپرستی مکانیکی که به خانوادهها در ایران است، میگویند اگر پول دارید، او را نگه دارید. اصلا اینطور نیست. بچهای که به خانه من آمده، جان من شده است. اصلا اگر هانا را چند ساعت تنها میگذارم...، تنها که نه، با پدرش یا خاله و عمهاش یا هر کسی دیگر در خانه خودم هستند. بخواهم تا آرایشگاه بروم و برگردم، فقط میخواهم کارم زودتر تمام شود تا پیش بچهام برگردم. چطور میشود بگویند ببخشید ما اشتباه کردهایم، این را بدهید. 20 روز نگه دارند و دوباره او را پس دهند. این انسانی نیست. بهزیستی باید نگاهش را عوض کند. باید نگاه کند که نه من اولویت هستم و نه شما و نه آن خانواده. فقط آن کودک. بچه هم باید اولویت قانونگذار شود، هم بهزیستی. الان کودک مطلقا اولویت قانونگذار نیست. اصلا در جایی نمیبیند که اسمی از منافع کودک بیاورد. حتی میگوید تنبیه در حد غیرمتعارف. یعنی حتما باید آثار خیلی وحشتناک شکنجه و سوختگی روی بدنش داشته باشد که بفهمند این تنبیه غیرمتعارف است. مصداق هم نیاورده و گفته مصداقهای سوءرفتار. باز کار خوبی که بهزیستی کرده، 19 مصداق آورده است. مثلا وادارکردن کودک به تکدیگری، اشتهار والدین به فساد جنسی، وادارکردن کودک به جابهجاکردن مواد، اعتیاد والدین بهنحوی که باعث ازبینرفتن سلامت کودک شود؛ مادر معتاد، نمونه همین است. چون میگویند شما بهعنوان یک مادر، رعایت نکردهاید و نوزاد معتاد به دنیا آوردهاید. سوءتغذیه، واکسننزدن، مدرسهنفرستادن، همه اینها مواردی است که بهزیستی آورده ولی باز هم قانونگذار این کار را نکرده است. قانونگذار گفته مصادیقی که باعث لطمه به کودک میشود و از والدین سلب حضانت میشود. ولی باز هم اولویت آنها خانواده است. از طرف دیگر چیزی که الان بهنظرم حریم شخصی بچه است این است که منِ مادر باید حقیقت را بیان کنم، ولی او وظیفه ندارد در جامعه که میرود، به همه بگوید من فرزندخوانده هستم. ولی اینها در صفحه توضیحات شناسنامه آوردهاند که با رأی دادگاه صادر شده است. این همان میشود؛ ازبینبردن حریم شخصی. همه ما هم تصمیم میگیریم شناسنامه بچه را گم کنیم و المثنی بگیریم». زهرا ادامه میدهد: «چیزی است که مدام باید توضیح دهیم. چیزی است که گوشه ذهنم باید نگرانش باشم. الان این قضیه در میان خانوادهها هست، هرکس میگوید شناسنامه گرفتم، اولین سؤال همه ما این است که چیزی در آن صفحه شناسنامه نوشتهاند. این یکی از دلنگرانیهای ماست. ولی باز هم به اندازه برگشت خانواده زیستی نگرانی نیست. ما نگرانیم و باید این نگرانی ما دیده شود...».
نگاه کارشناس
زهرا یاوری، مدیرعامل بنیاد خیریه روشنای امید که به فرزندان ترخیصشده از بهزیستی خدمات ارائه میکنند، با تأکید بر نیاز به بازنگری قوانین در حوزه فرزندپذیری، به «شرق» میگوید: «بعد از قتل شیما، این نگرانیها در بین خانوادهها افزایش یافت و البته این مسئله انکارناپذیر است. اما حل این چالش از این جهت که حقی برای خانوادههای فرزندپذیر ایجاد شود نیازمند کاری اساسی و قانونی است. وکلا باید پشت صحنه قرار بگیرند تا بتوانند حقوق خانواده فرزندپذیر را نشان بدهند. در ماجرای شیما هم دیدیم که هرچه پدر و مادر غیرزیستی شیما تلاش کردند نتوانستند برای مجازات قاتل فرزند خود راه به جایی ببرند». یاوری با بیان اینکه خانوادههای فرزندپذیر همیشه این نگرانی را دارند که ممکن است به هر دلیلی فرزند خود را زمانی نداشته باشند گفت: «اما به نظر من این یک بحث کاملا دوطرفه است. خانوادههایی که از آگاهی بیشتری برخوردار هستند حق کودک را هم در نظر میگیرند و وقتی خانواده واقعی کودک پیدا میشوند یا توانمند میشوند حق کودک را در نظر میگیرند و اگر کودک تمایل دارد خانواده زیستی خود را پیدا کند، ببیند یا حتی به آنها ملحق شود، با کودک همراهی میکنند. اما حمایت و همراهی با کودک را هم ادامه میدهند. خیلی از این کودکان بعد از بزرگشدن تمایل دارند هویت خود را شناسایی کنند و ما پدر و مادران فراوانی را داشتهایم که در این مسیر به فرزند خود کمک کردهاند تا هویت خود را پیدا کند. بحث این است که خانوادهها باید درک کنند گاهی کودک به دلیل معتادبودن یا دزدبودن پدر و مادر راهی بهزیستی نشده و ممکن است خانواده جایی توانمند شود و کودک فرصت زندگی در کنار خانواده خود را در محیطی سالم داشته باشد. ما نباید این حق را ندیده بگیریم». مدیرعامل بنیاد خیریه روشنای امید تصریح کرد: «من فکر میکنم این مشکل فقط مشکل ما نیست و در کل جهان چنین چیزهایی دیدهایم. به نظر من پیش از فرزندپذیری باید به خانوادهها این آگاهی به صورت کامل داده شود تا آنها ریسکهای احتمالی را بشناسند. و من فکر میکنم حق بچه است که وقتی هویتش را شناخت چیزی را انتخاب کند که دلش میخواهد. حتی فرزندان ترخیصی از بهزیستی بعد از اینکه ۱۸ساله میشوند و از بهزیستی خارج میشوند و مستقل میشوند به دنبال خانواده زیستی خود میگردند. شما تصور کن یک بچه را در خانهات ۱۰ سال برایش زحمت کشیدی و در ناز و نعمت او را بزرگ کردی، حالا پدر و مادرش پیدا میشوند. یک مادر چه زیستی و چه غیرزیستی قطعا خواسته و صلاح فرزند خود را در نظر میگیرد. اما سؤال اینجاست اگر بچه خودش نخواهد برود چه؟ این روند قضائی پیچیده میشود و اثبات عدم صلاحیت سخت است و به نظرم باید یک کار قانونی درست صورت بگیرد». یاوری در پایان خاطرنشان کرد: «خاطرهای دارم درباره دو خانواده که فرزندانشان در بیمارستان عوض شده بودند. دو کودک حدودا ۱۰ساله در دو فرهنگ کاملا متفاوت بزرگ شده بودند. فرهنگهایی از زمین تا آسمان متفاوت. خانوادهها تصمیم گرفتند با هم همسایه شوند تا بچهها زیر نظر هر دو خانواده باشند. یعنی هر دو به این بلوغ رسیدند که کودکان را همانطورکه بوده نگه دارند ولی در کنار هم باشند تا فرزند واقعی خود را هم در نظر داشته باشند. نباید نقص قوانینمان را منکر شویم. خانواده تا پیدا میشود و بچه را مطالبه میکند با این مسئله روانشناسانه برخورد نمیکنند. در لحظه کودک را از خانواده فرزندپذیر میگیرند و یک زندگی را نابود میکنند و حتی به این هم فکر نمیکنند که ممکن است چه بر سر بچه بیاید. گاهی کودک را پس گرفتهاند و کودک در خانواده زیستی خود دچار آسیبهای بسیار جدی شده، اما متأسفانه ما به این مسائل توجه نمیکنیم. حل این مسائل مستلزم آموزش جدی است که زمان و راه زیادی را طلب میکند». همچنین صالح نقرهکار، وکیل دادگستری، با اشاره به اینکه نگرانیهای حقوقی نباید خانوادهها را از فرزندپذیری پشیمان کند، به «شرق» میگوید: «ما دو تا ملاحظه داریم؛ یک ملاحظه اینکه اگر ترویج فرهنگ فرزندخواندگی در کشور توسط مثلا رسانه ما مورد توجه قرار بگیرد، مردم به این کار اقبال پیدا میکنند، چون بچه در پرورشگاه رشد متوازن عاطفی نخواهد داشت. شما فرض کنید 50 بچه در فضایی مثل سوله نگهداری شوند و نمیتوانند آموزش ببینند و برای همین دغدغه ما این است که بچه خانوادهمحور رشد کند، با خانواده رشد کند، یک فرد این اقتدار قانونی و این صلاحیت شهروندی را داشته باشد تا بتواند از یک کودک حمایت کند». نقرهکار تأکید کرد: «نکته دوم اینکه نظام حقوقی ما باید اولا تسهیلگر فرزندخواندگی باشد و ثانیا اقتدارها و صلاحیتها و اهلیتهای تمتع و استیفا را به صورت کامل برای کسانی که فرزندخواندگی را میخواهند بپذیرند یا پذیرای خانواده و فرزند هستند، به آنها اعطا کند. اما این ادعای صلاحیت باید تحت نظارت دادستانها باشد، یعنی دادستان در هر شهرستانی باید یک نظارت قضائی روی این موضوع داشته باشد تا فرزندخواندگی و خانواده جدید حق تکدیگری، تجاوز و سوءاستفاده از فرزند را نداشته باشند. چون این حق واقعا یک شمشیر دولبه است. همانطورکه خیرش خیلی خوب است، خدای نکرده شرش هم ممکن است آسیب جدی به بچه وارد کند. من کیسهای مختلفی در همین مرکز نگهداری خودمان داشتم که فرزندخواندگی آسیبهای جدی به فرزند وارد کرده است. با این شرایط به نظرم میشود این نظام حقوقی را تعریف کرد. از این منظر ماهیت این قوانین آنطورکه باید به صورت روزنامه و مستمر در راستای خیر بچه مورد توجه قانونگذار قرار بگیرد و قانونگذار به این موضوع نگاه منعطف و نرم داشته باشد تا حداکثر زمینههای حمایتی از فرزندان در مراکز نگهداری و خانوادهها فراهم شود.
این یک نگرانی جمعی است
در نهایت، نگرانیهای خانوادهها از قوانین فرزندخواندگی نهتنها بازتابی از عواطف عمیق و نیاز به اطمینان از آینده فرزندان است، بلکه بخشی از تعهد اجتماعی به برقراری عدالت و ایجاد فضایی امن برای رشد و توسعه همه کودکان جامعه است. پیچیدگیهای قانونی و حقوقی در فرایند فرزندخواندگی، از مسائلی چون دشواری در مراحل پذیرش قانونی تا ابهامات مرتبط با حق والدین بیولوژیک، چالشهایی را برای خانوادههای خواهان فرزندخواندگی به همراه دارد که میتواند به تجربهای استرسزا و گاه دردناک تبدیل شود. از طرفی خانوادههایی که تصمیم به پذیرفتن فرزند میگیرند، نیازمند قوانینی شفاف و حمایتی هستند که نهتنها فرایند پذیرش کودک را تسهیل کند، بلکه حقوق آنان را به عنوان والدین جدید تضمین کند. در بسیاری از موارد، پیچیدگیهای حقوقی و کندی در رسیدگی به پروندهها، موجب تردید و نگرانی در خانوادهها میشود. همچنین، قوانین باید بهگونهای تنظیم شوند که از بازگشت احتمالی کودک به والدین بیولوژیک یا بروز اختلافات قانونی در آینده جلوگیری کند. این شرایط میتواند علاوه بر ایجاد نگرانی، بر سلامت روانی کودکان و والدین تأثیر منفی بگذارد و به نوعی اعتماد عمومی نسبت به این فرایند کاهش یابد.
علاوه بر این، خانوادههای متقاضی فرزندخواندگی با پرسشهایی از جمله سرنوشت کودک پس از پذیرش، مسئولیتهای قانونی در قبال او و میزان حمایتهای اجتماعی در این فرایند روبهرو هستند. این نگرانیها تنها مربوط به آینده کودک نیست بلکه درباره نقش و جایگاه آنها به عنوان والدین نیز پرسشهایی به وجود میآورد. با وجود اینکه بسیاری از کشورها سعی دارند قوانین خود را به نفع کودکان و خانوادههای متقاضی اصلاح کنند، همچنان خلأهایی در زمینه حمایت از خانوادههای فرزندخوانده در بسیاری از جوامع احساس میشود. یکی از نکات کلیدی در این راستا، توجه به پایداری و انسجام خانوادهها پس از فرزندخواندگی و فراهمکردن حمایتهای روانشناختی و مشاورهای برای ایجاد یک محیط امن و سالم است.
قوانین فرزندخواندگی باید به گونهای بازنگری و بهروزرسانی شوند که بتوانند نیازهای خانوادههای مختلف و شرایط متنوع کودکان را در نظر بگیرند. فراهمکردن بستری که در آن نهتنها از کودکان، بلکه از والدینی که این مسئولیت خطیر را پذیرفتهاند حمایت شود، میتواند گام مؤثری در جهت کاهش نگرانیها و افزایش اعتماد به این فرایند باشد. استفاده از تجربههای جهانی و مطالعه الگوهای موفق در دیگر کشورها میتواند برای کشورهایی که همچنان در این مسیر چالشهایی دارند مفید واقع شود. ایجاد سیاستهایی شفاف و منسجم، تسریع در مراحل قانونی و ارائه آموزشهای مناسب به خانوادهها، از جمله اقداماتی است که میتواند ضمن برطرفکردن نگرانیهای خانوادهها، فضایی امن و مطلوب برای فرزندخواندگی فراهم آورد.
فرزندخواندگی، نهادی است که پایهاش براساس محبت و تعهد به آینده کودکان بنا شده است. توجه به این امر که قوانین نباید مانعی در برابر این پیوند انسانی ایجاد کنند، بلکه باید پشتیبان و حامی آن باشند، از اهمیت ویژهای برخوردار است. در این راستا، همه اعضای جامعه - از دولتها و نهادهای قانونی تا نهادهای حمایتی و خانوادههای علاقهمند به فرزندخواندگی - باید نقش خود را در راستای تحقق یک فرایند ایمن، شفاف و عادلانه برای کودکان ایفا کنند. تنها در این صورت است که فرزندخواندگی میتواند به عنوان فرصتی برای آیندهای روشن و پرامید برای کودکان بیسرپرست و خانوادههای خواهان نقشآفرینی در این امر حیاتی به بهترین شکل به منصه ظهور برسد.