|

رنج زهرا، رنج همه ماست

از کارگری،‌ مسافرکشی، نظافت منازل و پرستاری از سالمند تا تکدی‌گری و... . هر کاری که می‌توانست کرد تا دو دخترش را بعد از مرگ همسرش نزد خودش نگهدارد. زهرا در ۱۶ سالگی ازدواج کرد و در ۲۴ سالگی با دو دختر بیوه مردی شد که بر اثر سرطان جان باخت و ارثیه باقی‌مانده از او چشم نابینای زهراست که با سگک کمربند از جا درآمد.

رنج زهرا، رنج همه ماست

از کارگری،‌ مسافرکشی، نظافت منازل و پرستاری از سالمند تا تکدی‌گری و... . هر کاری که می‌توانست کرد تا دو دخترش را بعد از مرگ همسرش نزد خودش نگهدارد. زهرا در ۱۶ سالگی ازدواج کرد و در ۲۴ سالگی با دو دختر بیوه مردی شد که بر اثر سرطان جان باخت و ارثیه باقی‌مانده از او چشم نابینای زهراست که با سگک کمربند از جا درآمد. زهرا می‌گوید: وقتی بود حداقل خیالم از بچه‌ها راحت بود. با مریض‌شدنش همه پولمان رفت. بعد هم من ماندم و ۱۰۰ میلیون تومان پول پیش خانه که ۲۰ میلیونش را پدرش بابت ارث برداشت و دیگری چیزی نبود. ۸۰ میلیون را صاحبخانه گرفت و قرار شد ماهی پنج میلیون اجاره بدهم. همه کاری کردم اما نشد. زهرا تمام تلاشش را برای نگه‌داشتن خانواده‌اش کرد. هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار می‌شد، لباس‌های کهنه اما تمیزش را می‌پوشید و راهی خیابان‌ها می‌شد. در طول روز در چندین خانه به کار نظافت می‌پرداخت، سطل و دستمال به دست، با شانه‌هایی که از بار سنگین زندگی خمیده بود، خانه‌ها را برق می‌انداخت. گاهی هم در ایستگاه‌های شلوغ مسافرکشی می‌کرد، تا شاید بتواند پول اجاره‌خانه را جور کند و تکه‌ نانی برای دخترانش فراهم آورد. هیچ کاری نبود که زهرا از سر خستگی، گرسنگی یا خجالت به آن دست رد بزند. روزهایی که باید مراقب پیرزنی تنها باشد، روزهای دیگر در کارواشی ساده، بی‌هیچ ابزاری و با دستان پینه‌بسته‌اش، ماشین‌ها را با آب و کف تمیز می‌کرد؛ اما همه این تلاش‌ها زهرا را به جایی نمی‌رساند. در اوج خستگی و ناامیدی، تنها به چهره معصوم دو دخترش فکر می‌کرد؛ چهره‌هایی که به او قوت قلب می‌دادند، چشمانی که با اشتیاق به مادرشان نگاه می‌کردند و تنها دلخوشی‌شان آغوش خسته او بود. زهرا می‌خواست دخترانش آینده‌ای بهتر داشته باشند و نگران بود که فقر و کمبود‌ها، معصومیت آنها را از بین ببرد. او می‌خواست که دخترانش تحصیل کنند، به آرزوهایشان برسند و طعم آسایش را بچشند؛ چیزی که خودش هرگز تجربه نکرده بود. اما واقعیت‌های زندگی هر روز او را ناامیدتر و فرسوده‌تر می‌کرد. پس از مرگ همسرش، خانواده همسرش زهرا را به حال خود رها کرده بودند. حتی از همان اندک پول پیش خانه هم مبلغی به عنوان سهم‌الارث همسرش از او گرفتند و برای خودش و دو دخترش، تنها ۸۰ میلیون باقی ماند. وقتی به دنبال خانه‌ای برای اجاره می‌گشت، متوجه شد که همین مبلغ ناچیز هم برای یک خانه کوچک در شهر کافی نیست. صاحبخانه‌ای با اکراه خانه‌ای کوچک در منطقه‌ای پایین شهر به او اجاره داد، با این شرط که ماهی پنج میلیون تومان اجاره بپردازد. این مبلغ برای زهرا و وضعیت اقتصادی‌اش بسیار سنگین بود، اما چاره‌ای نداشت. هر ماه که به موعد پرداخت اجاره نزدیک می‌شد، ترس و اضطراب وجودش را فرامی‌گرفت. صاحبخانه بی‌رحمانه تهدیدش می‌کرد و از او می‌خواست که هرچه زودتر پول را بپردازد. زهرا با دلی پرخون از این خانه به آن خانه می‌رفت تا بلکه کاری پیدا کند و پول اجاره را جور کند. روزهایی هم بود که شرمنده و دلشکسته، دست به دعا می‌برد تا شاید صاحبخانه مهلت بیشتری بدهد یا معجزه‌ای اتفاق بیفتد. با همه تلاش‌های زهرا، درآمدش به سختی کفاف مخارج خانه را می‌داد، چه برسد به اینکه بتواند پس‌اندازی برای روزهای سخت داشته باشد. هیچ حمایتی از اطرافیان و حتی سازمان‌های حمایتی دریافت نمی‌کرد. زن‌های کارفرما در خانه‌هایی که به نظافتشان مشغول بود، نگاهی سرد و طلبکارانه به او داشتند. گاهی با لحنی تحقیرآمیز او را خطاب می‌کردند، انگار که او کم‌ارزش است یا زحمت‌هایش کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. اما زهرا می‌دانست که برای دخترانش باید تاب بیاورد. یکی از بزرگ‌ترین ترس‌های زهرا این بود که نتواند غذایی کافی برای دخترانش تهیه کند. او بارها شرمنده‌شان شده بود که مجبور می‌شد غذایی اندک و ساده روی میز بگذارد و آنها هم بدون هیچ گلایه‌ای می‌خوردند. با این حال، زهرا می‌دانست که دخترانش مثل بقیه بچه‌ها نیاز به تغذیه مناسب و زندگی باکیفیت دارند، ولی شرایطی که در آن گرفتار شده بود، راهی برای تأمین این نیازها باقی نمی‌گذاشت. روزی که یکی از دخترانش بیمار شد، زهرا چاره‌ای جز فروختن هر چه داشت نداشت تا بتواند هزینه درمانش را بپردازد. در طول شب‌های طولانی، کنار بستر دخترش بیدار می‌ماند و دعا می‌کرد که زودتر خوب شود. هزینه درمان سنگین بود و دیگر چیزی برای فروختن باقی نمانده بود. همه چیز را فدای دخترانش کرده بود و هنوز هم احساس می‌کرد نتوانسته نیازهای آنها را برآورده کند. فشارهای زندگی هر روز او را بیشتر و بیشتر در باتلاق فقر فرومی‌برد. گاهی اوقات با خود فکر می‌کرد که آیا باید زندگی دخترانش را به خویشاوندانش بسپارد تا شاید آنها در محیطی بهتر و بی‌دردسرتر بزرگ شوند. اما عشق مادرانه‌اش نمی‌گذاشت که از آنها جدا شوند. حالا قرار است ما در یک گروه مددکاری در کنار او باشیم. زهرا ۸۰ میلیون نیاز دارد تا بتواند کمی خودش را جمع و جور کند و دخترش را به مدرسه بفرستد و خانه‌ای کوچک اجاره کند. قرار است در یک مرکز مددکاری مشغول به کار نظافت شود و خیاطی یاد بگیرد و حقوقی با نرخ مصوب وزارت کار دریافت کند. ما تا زمان توانمندشدن، زهرا را تنها نمی‌گذاریم. قرار است مثل دفعات پیش ۸۰ میلیون 

مورد نیاز زهرا را ما تأمین کنیم. در صورت تمایل مبالغ اهدایی خود را به شماره کارت 5041721209434720 بانک رسالت به نام شهرزاد همتی پل‌سنگی واریز کنید.