وصفالحال امروز ما
یکی از مشکلات در جوامعی که دولتها نگاهی ایدئولوژیک دارند و خیلی گوشی برای شنیدن ندارند، آن است که چگونه میتوان در مقام خیرخواه و دوستدار ظاهر شد که در حقیقت مسئولان مملکتی، نصیحتکننده را در جایگاه یک ناصح ببینند، نه در جایگاه یک مخالف، معترض یا منتقد. به بیان سادهتر، نصیحتکننده را در جایگاه دوست ببینند. چگونه میتوان این اعتماد را به دست آورد که اگر نصیحتی صورت میگیرد، اگر پند و اندرزی ارائه میشود، از باب خیرخواهی و علاقه به سرنوشت آینده نظام و مملکت است.
یکی از مشکلات در جوامعی که دولتها نگاهی ایدئولوژیک دارند و خیلی گوشی برای شنیدن ندارند، آن است که چگونه میتوان در مقام خیرخواه و دوستدار ظاهر شد که در حقیقت مسئولان مملکتی، نصیحتکننده را در جایگاه یک ناصح ببینند، نه در جایگاه یک مخالف، معترض یا منتقد. به بیان سادهتر، نصیحتکننده را در جایگاه دوست ببینند. چگونه میتوان این اعتماد را به دست آورد که اگر نصیحتی صورت میگیرد، اگر پند و اندرزی ارائه میشود، از باب خیرخواهی و علاقه به سرنوشت آینده نظام و مملکت است.
مادربزرگی داشتم که جملهای داشت و آن جمله وصفالحال امروز ماست. میگفت فرق دوست و دشمن آن است که دوست میگوید گفتم! اما دشمن میگوید میخواستم بگویم! دشمن نمیگوید، چون علاقهای ندارد و ترجیح میدهد وضع خرابتر شود و بنابراین ادعا میکند که میخواسته بگوید؛ اما دوست ریسک میکند و مشکلات را به جان میخرد و با علم به اینکه میداند ممکن است در نتیجه گفتنش، کدورتی به وجود آید، معذالک چون دلسوز است، میگوید؛ به امید آنکه در نتیجه گفتنش، آبی گرم شده
و تغییری به وجود آید.
به نظر میرسد بهجز گفتن، گفتن و گفتن، برای روشنفکران و فرهیختگان کشور، راه و مسیر دیگری نیست. فقط باید شیوه گفتنمان بهگونهای باشد که حتی اگر از سخنان ما بدشان میآید، بدانند نیت ما خیر است و اگر سخنی گفتهایم که چندان به مذاق مسئولان خوشایند نبوده، در واقع به نفعشان است. این کار دشواری است که فراروی روشنفکران، فرهیختگان و دلسوزان نظام ایران اسلامی قرار دارد.